دور کن هم خويش و هم بيگانه را |
|
گفت اي شه خلوتي کن خانه را |
تا بپرسم زين کنيزک چيزها |
|
کس ندارد گوش در دهليزها |
جز طبيب و جز همان بيمار نه |
|
خانه خالي ماند و يک ديار نه |
که علاج اهل هر شهري جداست |
|
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست |
خويشي و پيوستگي با چيستت |
|
واندر آن شهر از قرابت کيستت |
باز ميپرسيد از جور فلک |
|
دست بر نبضش نهاد و يک بيک |
پاي خود را بر سر زانو نهد |
|
چون کسي را خار در پايش جهد |
ور نيابد ميکند با لب ترش |
|
وز سر سوزن همي جويد سرش |
خار در دل چون بود وا ده جواب |
|
خار در پا شد چنين دشوارياب |
دست کي بودي غمان را بر کسي |
|
خار در دل گر بديدي هر خسي |
خر نداند دفع آن بر ميجهد |
|
کس به زير دم خر خاري نهد |
عاقلي بايد که خاري برکند |
|
بر جهد وان خار محکمتر زند |
جفته ميانداخت صد جا زخم کرد |
|
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد |
دست ميزد جابجا ميآزمود |
|
آن حکيم خارچين استاد بود |
باز ميپرسيد حال دوستان |
|
زان کنيزک بر طريق داستان |
از مقام و خواجگان و شهر و باش |
|
با حکيم او قصهها ميگفت فاش |
سوي نبض و جستنش ميداشت هوش |
|
سوي قصه گقتنش ميداشت گوش |
او بود مقصود جانش در جهان |
|
تا که نبض از نام کي گردد جهان |
بعد از آن شهري دگر را نام برد |
|
دوستان و شهر او را برشمرد |
در کدامين شهر بودستي تو بيش |
|
گفت چون بيرون شدي از شهر خويش |
رنگ روي و نبض او ديگر نگشت |
|
نام شهري گفت و زان هم در گذشت |
باز گفت از جاي و از نان و نمک |
|
خواجگان و شهرها را يک به يک |
نه رگش جنبيد و نه رخ گشت زرد |
|
شهر شهر و خانه خانه قصه کرد |
تا بپرسيد از سمرقند چو قند |
|
نبض او بر حال خود بد بيگزند |
کز سمرقندي زرگر فرد شد |
|
نبض جست و روي سرخ و زرد شد |
اصل آن درد و بلا را باز يافت |
|
چون ز رنجور آن حکيم اين راز يافت |
او سر پل گفت و کوي غاتفر |
|
گفت کوي او کدامست در گذر |
در خلاصت سحرها خواهم نمود |
|
گفت دانستم که رنجت چيست زود |
آن کنم با تو که باران با چمن |
|
شاد باش و فارغ و آمن که من |
بر تو من مشفقترم از صد پدر |
|
من غم تو ميخورم تو غم مخور |
گرچه از تو شه کند بس جست و جو |
|
هان و هان اين راز را با کس مگو |
آن مرادت زودتر حاصل شود |
|
خانهي اسرار تو چون دل شود |
زود گردد با مراد خويش جفت |
|
گفت پيغامبر که هر که سر نهفت |
سر او سرسبزي بستان شود |
|
دانه چون اندر زمين پنهان شود |
پرورش کي يافتندي زير کان |
|
زر و نقره گر نبودندي نهان |
کرد آن رنجور را آمن ز بيم |
|
وعدهها و لطفهاي آن حکيم |
وعدهها باشد مجازي تا سه گير |
|
وعدهها باشد حقيقي دلپذير |
وعدهي نا اهل شد رنج روان |
|
وعدهي اهل کرم گنج روان |