بیمه کردن مراجعه کنندگان کتابخانه از انحراف با مطالعه برخی کتاب ها بوسیله تربت سید الشهدا(ع)
چکیده
آیتالله سیدشهابالدین مرعشىنجفی در سال 1276 شمسی در نجف به دنیا آمد. پدرش سیدشمسالدین محمود مرعشی، از بزرگان فقهای دوران خود بود. سیدشهابالدین پس از فراگیریِ مقدمات علوم اسلامی، در نجف، در درس خارج فقه و اصول آقاضیاء عراقی و شیخاحمد کاشفالغطا حاضر شد و از محضر آنان بهرههای فراوانی برد.
تعداد کلمات 2029/ تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
آیتالله سیدشهابالدین مرعشىنجفی در سال 1276 شمسی در نجف به دنیا آمد. پدرش سیدشمسالدین محمود مرعشی، از بزرگان فقهای دوران خود بود. سیدشهابالدین پس از فراگیریِ مقدمات علوم اسلامی، در نجف، در درس خارج فقه و اصول آقاضیاء عراقی و شیخاحمد کاشفالغطا حاضر شد و از محضر آنان بهرههای فراوانی برد.
تعداد کلمات 2029/ تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
نویسنده: رامین بابازاده
مقدمه
آیتالله سیدشهابالدین مرعشىنجفی در سال 1276 شمسی در نجف به دنیا آمد. پدرش سیدشمسالدین محمود مرعشی، از بزرگان فقهای دوران خود بود. سیدشهابالدین پس از فراگیریِ مقدمات علوم اسلامی، در نجف، در درس خارج فقه و اصول آقاضیاء عراقی و شیخاحمد کاشفالغطا حاضر شد و از محضر آنان بهرههای فراوانی برد. او چنان به یادگیری علاقه داشت که سر از پا نمیشناخت. تلاش شبانهروزیِ وی سرانجام در 27 سالگی به ثمر نشست و به درجۀ اجتهاد نایل شد. خودش در این باره میگوید: «هیچگاه در سنین جوانی، به دنبال تمایلات نفسانی نرفتم؛ همیشه در پی تحصیل علم بودم، به صورتی که شبانهروز، بیش از چند ساعت نمیخوابیدم و هر کجا نشانی از استادی یا عالمی و یا جلسۀ درسی که مفید تشخیص میدادم، مییافتم، لحظهای در رفتن به نزد آن استاد، عالم و جلسۀ درس درنگ نمیکردم.» این عالم بزرگ در سال 1369 شمسی از دنیا رفت و در کتابخانهاش به خاک سپرده شد. در وصیتنامۀ نصبشده بر ضریح آرامگاه او چنین میخوانیم: «مرا در کتابخانۀ عمومی، زیر پای محققان علوم آلمحمد(ع) دفن کنید!»
تأسیس کتابخانه
یکی از خدمات آیتاللهالعظمی مرعشىنجفی، تأسیسِ کتابخانه است. این کتابخانۀ بزرگ که در نزدیکیِ حرم حضرت معصومه(س) در قم واقع شده است، از بزرگترین کتابخانههای کشور و در ردیف کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی و کتابخانۀ آستان قدس رضوی است. در این کتابخانه، نسخههای منحصربهفرد بسیاری به خط مؤلفان مشهور اسلامی موجود است. کهنترین نسخۀ بدون تاریخ این گنجینه، بخشی از قرآن کریم به خط کوفی از اواخر سدۀ دوم و سوم هجری است. قدیمیترین نسخۀ تاریخدار، دو جزء از قرآن کریم به خط کوفی علیبنهلال مشهور به «ابنبوّاب» است؛ همچنین دو جلد تفسیر «التبیان»، «نهجالبلاغه» شریف رضی، «اعراب القرآن» فرّاء، دعاهایی از انجیل به خطّ لاتین و نسخههایی از اوستا به خطّ پهلوی.آیتالله مرعشی در دوران جوانی که در حوزۀ علمیهی نجف مشغول تحصیل بود، به گردآوری کتب خطی پرداخت. وی که شاهد به غارت رفتن منابع اسلامی و نسخ خطی بود، تاب نیاورد و با شهریۀ ناچیز طلبگی، به خرید کتب خطی پرداخت تا این میراث فرهنگی را از دستبُرد بیگانگان حفظ کند. گاه شبها در یک کارگاه برنجکوبی کار میکرد، روزها روزۀ استیجاری میگرفت و نماز استیجاری میخواند، تا هزینۀ خرید کتب را تهیه کند.
در این کتابخانه، نمونههایی از نسخههای چاپی بسیار کهن و نفیس به زبانهای عربی، فارسی، ترکی، لاتین و ارمنی از سدههای ۱۰ و ۱۱ قمری موجود است که در گنجینۀ نسخههای چاپیِ بسیار کهن نگهداری میشوند. همچنین بیش از سیهزار نسخۀ چاپ سنگی و نادر به زبانهای فارسی، عربی، ترکی، اردو، ازبکی، تاتاری و جز آن وجود دارد که در گنجینۀ نسخههای چاپ سنگیِ نادر و کمیاب، نگهداری میشوند.
آیتالله مرعشی در دوران جوانی که در حوزۀ علمیهی نجف مشغول تحصیل بود، به گردآوری کتب خطی پرداخت. وی که شاهد به غارت رفتن منابع اسلامی و نسخ خطی بود، تاب نیاورد و با شهریۀ ناچیز طلبگی، به خرید کتب خطی پرداخت تا این میراث فرهنگی را از دستبُرد بیگانگان حفظ کند. گاه شبها در یک کارگاه برنجکوبی کار میکرد، روزها روزۀ استیجاری میگرفت و نماز استیجاری میخواند، تا هزینۀ خرید کتب را تهیه کند. ایشان در خاطرهای میگویند: «یک روز از مدرسه، به قصد بازار ـ که جنب صحن علوی بود ـ حرکت کردم. در ابتدای بازار، ناگهان چشمم به زنی تخممرغفروش افتاد که در کنار دیوار نشسته بود و از زیر چادر وی، گوشۀ کتاب پیدا بود. حسّ کنجکاوی من تحریک شد، به طوری که مدتی خیره به کتاب نگاه کردم. طاقت نیاوردم، پرسیدم: این چیست؟ گفت: کتاب، و فروشی است. کتاب را گرفتم و با حیرت متوجه شدم که نسخهای نایاب از کتاب «ریاض العلماء» علامه عبدالله افندی است که احدی آن را در اختیار ندارد. مثل یعقوبی که یوسف خود را پیدا کرده باشد، با شور و شعفی وصفناشدنی به زن گفتم: این را چند میفروشی؟ گفت: پنج روپیه. من که از شوق سر از پا نمیشناختم، گفتم: داراییِ من صد روپیه است و حاضرم همۀ آن را بدهم و کتاب را از شما بگیرم. آن زن با خوشحالی پذیرفت. در این هنگام سر و کلّۀ کاظم دجیلی، که دلّال خرید کتاب برای انگلیسیها بود، پیدا شد. او نسخههای کمیاب، نادر و کتابهای قدیمی را به هر طریقی به چنگ میآورد و توسط حاکم انگلیسی نجف اشرف که گویا اسمش و یا عنوانش «میجر» (سرگرد) بود، به کتابخانۀ لندن میفرستاد. کاظم دلال، کتاب را به زور از دست من گرفت و به آن زن گفت: من آن را بیشتر میخرم و مبلغی بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم، پیشنهاد کرد. در آن هنگام من اندوهگین رو به سمت حرم شریف امیرالمؤمنین(ع) کردم و آهسته گفتم: آقاجان! میخواهم با خرید این کتاب به شما خدمت کنم؛ پس راضی نباشید این کتاب از دست من خارج شود! هنوز کلامم تمام نشده بود که زنِ تخممرغفروش رو کرد به دلال و گفت: این کتاب را به ایشان فروختهام و به شما نمیفروشم. کاظم دجیلی، شکستخورده و عصبانی از آنجا دور شد... بیشتر از بیست روپیه نداشتم؛ از این رو، تمام لباسهای کهنه و قدیمی را با ساعتی که داشتم به فروش رساندم، تا پول کتاب فراهم شد... طولی نکشید که کاظم دلال همراه چند شرطه (پلیس) به مدرسه حمله کردند و مرا دستگیر نموده و پیش حاکم انگلیسی (میجر) بردند. او نخست مرا به سرقت کتاب متهم کرد و بسیار عربده کشید... دستور داد مرا زندانی کردند. آن شب در زندان مدام با خدا رازونیاز میکردم که کتاب در مخفیگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگ آن وقت، آیتالله میرزافتحالله نمازیاصفهانی معروف به شیخالشریعه، فرزند مرحوم آخوند خراسانی را به نام میرزامهدی، با جماعتی برای آزادیِ من به نزد حاکم شهر فرستاد. بالأخره نتیجه این شد که من از زندان آزاد شوم با این شرط که مدت یک ماه، کتاب را به حاکم انگلیسی تسلیم کنم. پس از آزادی به سرعت به مدرسه رفتم و همۀ دوستان طلبهام را جمع کردم و گفتم: باید کار مهمی انجام بدهیم که خدمت به اسلام و شریعت است! طلاب گفتند: چه کاری؟ و من گفتم: نسخهبرداری و استنساخ از روی این کتاب. فوراً دستبهکار شدیم و قبل از مهلت مقرر، چند نسخه از روی آن استنساخ گردید...»
در این کتابخانه، نمونههایی از نسخههای چاپی بسیار کهن و نفیس به زبانهای عربی، فارسی، ترکی، لاتین و ارمنی از سدههای ۱۰ و ۱۱ قمری موجود است که در گنجینۀ نسخههای چاپیِ بسیار کهن نگهداری میشوند. همچنین بیش از سیهزار نسخۀ چاپ سنگی و نادر به زبانهای فارسی، عربی، ترکی، اردو، ازبکی، تاتاری و جز آن وجود دارد که در گنجینۀ نسخههای چاپ سنگیِ نادر و کمیاب، نگهداری میشوند.
آیتالله مرعشی در دوران جوانی که در حوزۀ علمیهی نجف مشغول تحصیل بود، به گردآوری کتب خطی پرداخت. وی که شاهد به غارت رفتن منابع اسلامی و نسخ خطی بود، تاب نیاورد و با شهریۀ ناچیز طلبگی، به خرید کتب خطی پرداخت تا این میراث فرهنگی را از دستبُرد بیگانگان حفظ کند. گاه شبها در یک کارگاه برنجکوبی کار میکرد، روزها روزۀ استیجاری میگرفت و نماز استیجاری میخواند، تا هزینۀ خرید کتب را تهیه کند. ایشان در خاطرهای میگویند: «یک روز از مدرسه، به قصد بازار ـ که جنب صحن علوی بود ـ حرکت کردم. در ابتدای بازار، ناگهان چشمم به زنی تخممرغفروش افتاد که در کنار دیوار نشسته بود و از زیر چادر وی، گوشۀ کتاب پیدا بود. حسّ کنجکاوی من تحریک شد، به طوری که مدتی خیره به کتاب نگاه کردم. طاقت نیاوردم، پرسیدم: این چیست؟ گفت: کتاب، و فروشی است. کتاب را گرفتم و با حیرت متوجه شدم که نسخهای نایاب از کتاب «ریاض العلماء» علامه عبدالله افندی است که احدی آن را در اختیار ندارد. مثل یعقوبی که یوسف خود را پیدا کرده باشد، با شور و شعفی وصفناشدنی به زن گفتم: این را چند میفروشی؟ گفت: پنج روپیه. من که از شوق سر از پا نمیشناختم، گفتم: داراییِ من صد روپیه است و حاضرم همۀ آن را بدهم و کتاب را از شما بگیرم. آن زن با خوشحالی پذیرفت. در این هنگام سر و کلّۀ کاظم دجیلی، که دلّال خرید کتاب برای انگلیسیها بود، پیدا شد. او نسخههای کمیاب، نادر و کتابهای قدیمی را به هر طریقی به چنگ میآورد و توسط حاکم انگلیسی نجف اشرف که گویا اسمش و یا عنوانش «میجر» (سرگرد) بود، به کتابخانۀ لندن میفرستاد. کاظم دلال، کتاب را به زور از دست من گرفت و به آن زن گفت: من آن را بیشتر میخرم و مبلغی بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم، پیشنهاد کرد. در آن هنگام من اندوهگین رو به سمت حرم شریف امیرالمؤمنین(ع) کردم و آهسته گفتم: آقاجان! میخواهم با خرید این کتاب به شما خدمت کنم؛ پس راضی نباشید این کتاب از دست من خارج شود! هنوز کلامم تمام نشده بود که زنِ تخممرغفروش رو کرد به دلال و گفت: این کتاب را به ایشان فروختهام و به شما نمیفروشم. کاظم دجیلی، شکستخورده و عصبانی از آنجا دور شد... بیشتر از بیست روپیه نداشتم؛ از این رو، تمام لباسهای کهنه و قدیمی را با ساعتی که داشتم به فروش رساندم، تا پول کتاب فراهم شد... طولی نکشید که کاظم دلال همراه چند شرطه (پلیس) به مدرسه حمله کردند و مرا دستگیر نموده و پیش حاکم انگلیسی (میجر) بردند. او نخست مرا به سرقت کتاب متهم کرد و بسیار عربده کشید... دستور داد مرا زندانی کردند. آن شب در زندان مدام با خدا رازونیاز میکردم که کتاب در مخفیگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگ آن وقت، آیتالله میرزافتحالله نمازیاصفهانی معروف به شیخالشریعه، فرزند مرحوم آخوند خراسانی را به نام میرزامهدی، با جماعتی برای آزادیِ من به نزد حاکم شهر فرستاد. بالأخره نتیجه این شد که من از زندان آزاد شوم با این شرط که مدت یک ماه، کتاب را به حاکم انگلیسی تسلیم کنم. پس از آزادی به سرعت به مدرسه رفتم و همۀ دوستان طلبهام را جمع کردم و گفتم: باید کار مهمی انجام بدهیم که خدمت به اسلام و شریعت است! طلاب گفتند: چه کاری؟ و من گفتم: نسخهبرداری و استنساخ از روی این کتاب. فوراً دستبهکار شدیم و قبل از مهلت مقرر، چند نسخه از روی آن استنساخ گردید...»
بیشتر بخوانید: زندگی نامه ی آیت الله العظمی مرعشی نجفی رحمت الله علیه(1)
آیتالله مرعشی، معمولاً چگونگی خرید کتاب را در پشت آن یادداشت میکرد. یادداشت پشتِ یکی از کتابها چنین است: «کتاب کشف اللغات و الاصطلاحات، تألیف علامه عبدالرحیمبناحمد هندی بهاری حنفی مشهور به سور، که به درخواست فرزندش شیخ شهابالدین بهاری در سال ۱۱۶۰ق. به نگارش درآمده و اندکی پس از اتمام آن زندگی را بدرود گفته است. این کتاب را با مزد دو سال نماز استیجاری که به نیابت از مرحوم میرزامحمد بزاز تهرانی قبول کردهام، به مبلغ بیست روپیۀ بریتانیایی خریداری کردم. خداوند، توفیق بر انجام کار دهد! شروع نماز از ابتدای روز ۲۱ ذیقعده سال ۱۳۲۲ق. است. منِ دلشکسته، نویسندۀ این کلمات در حال گرسنگی به سر میبرم و مدت بیست ساعت است که نتوانستهام قوتی به دست آورم تا با آن سدّ گرسنگی خود کنم. خداوند در کار همۀ گرفتاران گشایش فرماید! شهابالدین حسینی مرعشىنجفی سنۀ ۱۳۴۲ق، مدرسۀ قوام، یکی از مدارس مشهد جدّم امیرالمؤمنین ـ روحم فدای او باد!ـ»
آیتالله مرعشىنجفی پس از مهاجرت به قم، کتبِ خطی را همراه خود به ایران آورد. در قم نیز به خرید نسخ خطی و کتب ارزنده اقدام کرد. البته ساواکیها شایعه کرده بودند: کتابهای خطی، انسان را مسلول میکند! میگفتند: این کتابها، خاکهای بدی دارد و پر از میکروب و ویروس است! جوّ طوری بود که طلبهها کتابهای خطی را میدادند و به جایش کتاب چاپی میگرفتند! آیتالله مرعشىنجفی نقل میکنند: «میآمدند در فیضیه و گاهی کتابهای خطی را حراج میکردند و من عبا سَرَم میکشیدم و میرفتم مینشستم، سوا میکردم و طلبهها از پشت من رد میشدند و میگفتند: این سید چطور روی این کتابهای چاپ سنگی را آب میریزد و پاک نمیشود، در حالی که این کتابها ویروس دارد و پر از بیماری است! چطور اینها را جمعآوری میکند؟»کتابخانۀ آیتالله مرعشینجفی اکنون با دارا بودن بیش از 250000 جلد کتاب چاپی و 25000 جلد کتاب خطی به مسئولیت حجتالاسلام دکتر سیدمحمود مرعشینجفی ـ فرزند ایشان ـ در خدمت طلاب، فضلا، دانشجویان، دانشآموزان، محققان و نویسندگان است. افرادی چون: عباس اقبال آشتیانی، بدیعالزمان فروزانفر و آقابزرگ طهرانی از این کتابخانه استفاده کردهاند.
هزینۀ این کتابخانه تا سال ۱۳۷۶ از سوی آیتالله مرعشینجفی و فرزندانش و سایر خیرین تأمین میگردید؛ اما از آن سال به بعد این کتابخانه، در زمرۀ مؤسسات عمومی غیر دولتی قرار گرفت و در بودجۀ سالانه دارای ردیف بودجه شد.
ایشان پس از مدتی به دلیل کمبود جا، کتابها را از منزل، به کتابخانۀ مدرسۀ مرعشیه انتقال دادند. پس از چندی، طبقۀ سوم این مدرسه برای کتابخانه ساخته شد که در نیمۀ شعبان 1386 قمری (28/8/1345)، با بیش از دههزار جلد کتاب چاپی و دوهزار جلد کتاب خطی، افتتاح گردید. استقبال روزافزونِ طلاب و علما برای مطالعه، کمبود فضای مناسب برای کتابخانه و خرید کتابهای جدید موجب شد تا ایشان کتابخانۀ بسیار بزرگی (کتابخانۀ فعلی) را تأسیس کند که در نیمۀ شعبان 1394 قمری (12/6/1353)، با حدود شانزدههزار جلد کتاب چاپی و خطی، افتتاح گردید.
حجتالاسلام سیدمحمود مرعشینجفی نقل میکند: پدرم وقتی که این کتابخانه بنا میشد، به معمار گفتند: «وقتی که پی را کندید و خواستید بتن بریزید، مرا خبر کنید!» پدرم تشریف آوردند و چهار گوشۀ این زمین را تربت سیدالشهدا(ع) ریختند. یکی از آقایان از حکمت این کار سؤال کرد. فرمودند: «من با این کار، افرادی را که به این کتابخانه میآیند، بیمه میکنم، تا از طریق خواندن کتابهای این کتابخانه، انحرافی حاصل نکنند.»
کتابخانۀ آیتالله مرعشىنجفی اکنون با دارا بودن بیش از 250000 جلد کتاب چاپی و 25000 جلد کتاب خطی به مسئولیت حجتالاسلام دکتر سیدمحمود مرعشینجفی ـ فرزند ایشان ـ در خدمت طلاب، فضلا، دانشجویان، دانشآموزان، محققان و نویسندگان است. افرادی چون: عباس اقبال آشتیانی، بدیعالزمان فروزانفر و آقابزرگ طهرانی از این کتابخانه استفاده کردهاند.
هزینۀ این کتابخانه تا سال ۱۳۷۶ از سوی آیتالله مرعشىنجفی و فرزندانش و سایر خیرین تأمین میگردید؛ اما از آن سال به بعد این کتابخانه، در زمرۀ مؤسسات عمومی غیر دولتی قرار گرفت و در بودجۀ سالانه دارای ردیف بودجه شد. این کتابخانه، مشمول قانون واسپاری است و بر اساس مصوبۀ ۲۰۵ شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، باید یک نسخه از کتابها و نشریاتی را که در ایران منتشر میشود، از ناشران اخذ و برای این کتابخانه ارسال کند. بر اساس وصیت بانیِ کتابخانه، مدیریت آن با خانوادۀ وی خواهد بود.
این سه ساعت را همینجا میمانیم
به گفتۀ مدیریت کتابخانه، بازدید توجه و نگهداری از کتب عبری یهودیان در این کتابخانه موجب تعجب برخی از ربیهای یهودی بازدیدکننده از آن شده است: «چندی قبل خاخامهای یهود (سه نفر از آمریکا و دو نفر از انگلیس) که مهمان دولت ایران بودند، سه ساعت وقت داشتند که از بعضی مراکز قم بازدید کنند. اول آمدند اینجا را دیدند. در بعضی از ویترینهای نسخههای خطی، چشمشان به نسخههایی با خطّ عبری افتاد، خیلی تعجب کردند. مترجمشان گفت: اینها میگویند: قم، مرکز انقلاب است؛ فکر میکردیم کتابهای ما را اول انقلاب سوزاندهاند و خاکستر آن را هم به باد دادهاند؛ اما میبینیم که آثار ما را در ویترین در کنار کتابهای مسلمانها گذاشتهاند و همان احترامی که برای کتابهای خودشان قائلند، برای کتابهای ما هم قائلند. به آنها گفتیم: ما حضرت موسی(ع) را از پیامبران اولوالعزم میدانیم. ما با صهیونیسم مشکل داریم. چون بازدید از کتابخانه برای آنها جذابیت زیادی داشت، گفتند: ما جاهای دیگر نمیرویم و این سه ساعت را همینجا میمانیم!»
او همچنین میگوید: «پروفسوری به نام رشدی راشد، که استاد تاریخ علم در دانشگاه سوربون پاریس است و مدتی هم در توکیو تدریس کرده، زیاد به ایران میآمد. هر وقت هم به ایران میآمد، از قبل به ما زنگ میزد و اطلاع میداد: من هفتۀ آینده یا یک ماه دیگر به قم میآیم و میخواهم از کتابخانه استفاده کنم. روزی نشسته بودیم، دیدیم رشدی راشد به اینجا آمد. گفتم: چرا خبر نکردید؟ گفت: مخصوصاً خبر نکردم؛ چهل سال است به دنبال کتابی هستم و در هیچ کتابخانهای پیدا نکردم. پریشب داشتم فهرستِ نسخههای شما را در کتابخانۀ ملی پاریس نگاه میکردم، نگاهم به یک نسخه افتاد. احتمال دادم این نسخه همان نسخهای است که دنبالش هستم؛ مالِ کندی در بغداد بوده است. آمدهام این کتاب را الآن ببینم که اگر همان باشد، بزرگترین ثروت به من میرسد! این کتاب را برای او آوردند و نشست یک خُرده بالا و پایین کرد. دیدم با نهایتِ تعجب زمین گذاشت و بلند شد دو تا بشکن زد و گفت: گمشدۀ چهلسالهام را یافتم؛ خدا رحمت کند پدرِ شما را که چنین جایی درست کرد که اگر اینجا نبود، معلوم نبود این کتاب، کجای دنیا بود! عکسِ کتاب را دادیم و رفت. دو ماه بعد ترجمۀ این نسخه به زبان فرانسه را برای من فرستاد و در مقدمه از من و مرحوم ابوی تشکر کرد. او در نامهای به من نوشت: شبها تا صبح نخوابیدم تا توانستم این کتاب را ترجمه کنم. الآن قرار است کتاب درسیِ دانشگاهها بشود.»
او همچنین میگوید: «پروفسوری به نام رشدی راشد، که استاد تاریخ علم در دانشگاه سوربون پاریس است و مدتی هم در توکیو تدریس کرده، زیاد به ایران میآمد. هر وقت هم به ایران میآمد، از قبل به ما زنگ میزد و اطلاع میداد: من هفتۀ آینده یا یک ماه دیگر به قم میآیم و میخواهم از کتابخانه استفاده کنم. روزی نشسته بودیم، دیدیم رشدی راشد به اینجا آمد. گفتم: چرا خبر نکردید؟ گفت: مخصوصاً خبر نکردم؛ چهل سال است به دنبال کتابی هستم و در هیچ کتابخانهای پیدا نکردم. پریشب داشتم فهرستِ نسخههای شما را در کتابخانۀ ملی پاریس نگاه میکردم، نگاهم به یک نسخه افتاد. احتمال دادم این نسخه همان نسخهای است که دنبالش هستم؛ مالِ کندی در بغداد بوده است. آمدهام این کتاب را الآن ببینم که اگر همان باشد، بزرگترین ثروت به من میرسد! این کتاب را برای او آوردند و نشست یک خُرده بالا و پایین کرد. دیدم با نهایتِ تعجب زمین گذاشت و بلند شد دو تا بشکن زد و گفت: گمشدۀ چهلسالهام را یافتم؛ خدا رحمت کند پدرِ شما را که چنین جایی درست کرد که اگر اینجا نبود، معلوم نبود این کتاب، کجای دنیا بود! عکسِ کتاب را دادیم و رفت. دو ماه بعد ترجمۀ این نسخه به زبان فرانسه را برای من فرستاد و در مقدمه از من و مرحوم ابوی تشکر کرد. او در نامهای به من نوشت: شبها تا صبح نخوابیدم تا توانستم این کتاب را ترجمه کنم. الآن قرار است کتاب درسیِ دانشگاهها بشود.»