جهان وحقیقت محلی (قسمت دوم)

نه تنها جنبشهای «بنیادگرا» در سراسر جهان به فراوانی از اسلوبهای مدرن در بسیج بهره می گیرند، بلکه به نظر میرسد که رهبران جنبشها هر روز بیشتر به آسیب شناسی های مربوط به ریشه های بنیادگرایی که در سراسر جهان...
چهارشنبه، 28 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان وحقیقت محلی (قسمت دوم)
بنیادگرایی در مقیاس جهانی
 
چکیده:
نه تنها جنبشهای «بنیادگرا» در سراسر جهان به فراوانی از اسلوبهای مدرن در بسیج بهره می گیرند، بلکه به نظر میرسد که رهبران جنبشها هر روز بیشتر به آسیب شناسی های مربوط به ریشه های بنیادگرایی که در سراسر جهان منتشر شده است، واقف میشوند. به سخن دیگر، رهبران جنبش های بنیادگرایی، به ویژه آنهایی که روشنفکرترند، می کوشند با مراجعه به آسیب شناسی کاملا مدرن تجددی نوکیشی را بپذیرند.
 
تعداد کلمات: 2637 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 13  دقیقه
 
جهان وحقیقت محلی (قسمت دوم)
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی

چنان که ابازا و استوت میگویند (225 :1990)، این «مناسبات فرهنگی انبوه و جهانی» است که مشوق هجوم به سوی اصل گرایی است. گزینش بنیادگرایی، که مثلا داویدمن (1991) و کوفمن (1991) در کتابشان راجع به گرایش راست آیینی زنان یهودی آمریکا می گویند، باید در چهارچوب گفتمان جهانی در باره «جستجوی بنیاد» فهمیده شود. معنی این سخن آن نیست که این گزینشها «واقعی» نیست، بلکه معنی اش آن است که به عنوان گزینش باید در چهارچوب گفتمان و ساخت گزینی ترجیحات در وضعیت جهانی لحاظ شوند. علاوه بر این، آنها را باید در پرتوی انتشار جهانی اصطلاحات مرتبط با آسیب شناسی اجتماعی مثل از خود بیگانگی، عسرت، ناهنجاری و بی هنجاری، بی ریشگی و جز اینها و درون مایه هایی همچون «از دست دادن جماعت» و «زوال خانواده» مشاهده کرد. صرف نظر از این که این اصطلاحات و اندیشه جامعه شناختی و اصطلاحات و اندیشه های مشابه آن مولد چه بصیرت «عینی» باشند، به هر جهت یکی از کمکهای جامعه شناسی به جهانی که در باره آن مطالعه می کند این است که مفهوم جستجوی بنیادها را توضیح دهد. این گرایشها، در معنای کلی تر، پارادایم نوستالژیک را می سازد. اگر از منظر دیگری به موضوع نگاه کنیم، باید بگوییم که واژه «بنیادگرایی» تا همین اواخر دهه ۱۹۷۰ به ندرت در خارج از ایالات متحد به کار می رفت و بعد از آن هم تنها در مقیاس محدود رواج داشت. به دنبال انقلاب ایران (۱۹۷۸ - ۱۹۷۹) بود که از اوایل دهه ۱۹۸۰ گرایشی در جهت سخن گفتن از بنیادگرایی در مقیاس جهانی آغاز شد  سرانجام جنبشها و اشخاص در سراسر جهان این اصطلاح را پذیرفتند، گو اینکه در زبانهای مختلف واژه های مناسبی برای ترجمه این اصطلاح وجود نداشت. در همین حال، جنبش های بومی و دیگر جنبشهایی که این واژه را پذیرفتند، دست کم به طور ضمنی برخی از علائم آسیب شناسانه ملازم با پیدایش اندیشه بنیادگرایی، به ویژه فکر ناشی شدن بنیادگرایی از سمت گیری های مذهبی و معنوی را نیز پذیرفتند.
 در ضرب المثل معروفی میگوید که همه فرهنگها «محکوم به تجددند»، ضرب المثلی که پژواک بهتر آن را در این سخن سارتر می شنویم که انسان محکوم به آزادی است  تاملینسون میگوید چون «همه فرهنگ ها در سطح ساختاری بر مبنای دولت - ملت و بازار سرمایه داری جهانی سامان یافته اند، محکوم به تجددند. در همین حال مفهوم فرهنگ به طور چار ناپذیری دستخوش دگرگونی شده است. یگانه شدن از حیث ساختاری «حاکی از گذر یک سویه از «سنت» به «تجدد» است، اما از آنجایی که این گذر را کارگزار انسانی انجام می دهد و متضمن ظهور احساس های تازه ای از امکانات است...باید آن را بر حسب «فلسفه وجودی» نیز فهم کرد . تاملینسون به طور خاص با موضوع «امپریالیسم فرهنگی» سروکار دارد. او تا حدود زیادی موجه به مفید بودن این فکر بدبین است و در اشاره به دیدگاه سارتر - پاز میگوید که تجدد جهانی یا تجدد جهانی شده ناگزیر نخبگان فرهنگی و رهبران متعلق به فرهنگ مردمی را در مورد هویت و سنت به انتخاب وامی دارد، از جمله انتخاب هایی نه چندان آزاد.
هیچ یک از اینها این واقعیت را نفی نمیکند که مفهوم بنیادگرایی یک مفهوم جامعه شناسی است، البته تا آنجا که با توجه به مفهوم عمومی آن به کار رود. تعریف الخنر (79 :1990a) از مفهوم عمومی بنیادگرایی برای این منظور مفید است: «شکلی از کنش ارزش مدار، ضد مدرن و مخالف انفکاک اجتماعی؛ جنبشی اجتماعی، فرهنگی که می خواهد سازمان تمام سپهر زندگی را، برحسب مجموعه خاصی از ارزشهای مطلق تجدید کند». اگر چه در این تعریف عبارت «ضد مدرن» نیز آمده است، اما محور تحلیل لخنر از بنیادگرایی آن است که این حرکت صرفا و به سادگی ضد مدرن نیست. بنیادگرایی هم مخالف مدرن و هم مشخص مدرن است. بنیادگرایی نه تنها محصول تجدد است و به درجات مختلف امکان عمل خود را مشخصأ از طریق وجوه تجدد بروز می دهد؛ در عین حال از این جهت نیز مدرن است که از شیوه های مدرن بسیج بهره می گیرد. در واقع نه تنها جنبشهای «بنیادگرا» در سراسر جهان به فراوانی از اسلوبهای مدرن در بسیج بهره می گیرند، بلکه به نظر میرسد که رهبران این جنبشها هر روز بیشتر به آسیب شناسی های مربوط به ریشه های بنیادگرایی که در سراسر جهان منتشر شده است، واقف میشوند. به سخن دیگر، رهبران جنبش های بنیادگرایی، به ویژه آنهایی که روشنفکرترند، می کوشند با مراجعه به آسیب شناسی کاملا مدرن تجددی نوکیشی را بپذیرند.

الخنر (94 :1990a) میگوید که «تجدد رحم ندارد». لخنر در سخن گفتن از بنیادگرایی پروتستان آمریکا اشاره میکند که این بنیادگرایی در قالب خودش نمی تواند موفق شود. اگرچه بی تردید بنیادگرایی در آمریکا ویژگی های خود را دارد، اما تحلیل لخنر در مورد تمام صور بنیادگرایی معاصر، هر چند به درجات مختلف، صدق می کند. لخنر (95 :1990a) عقیده دارد که «هر جا که وجوه نهادی و فرهنگی بنیادگرایی خاص آمریکا حاضر نباشد و هر جا که ناراضیان تجدد با هوشیاری بیشتری درک شوند و با دقت بیشتری تعریف شوند احتمالا در آنجا جنبشهای بنیادگرایی جدیدتر و قوی تری ظهور خواهد کرد. نظر من این است که با افزوده شدن متغیر جهان بودگی به تجدد شاهد آنیم که بنیادگرایی محصول جهان بودگی نیز هست و اینکه صرف نظر از اینکه بنیادگرایی تا چه حد چهره ضد جهان بودگی به خود بگیرد، به این میل دارد که وجوه مشخصه جهانی گری را بازتاب دهد. تجدد رحم ندارد، همین طور هم جهانی گری که والرستین (b 1991) از منظر دیگری خاطرنشان می کند. در این خصوص من میتوانم نظر خودم را در باره موضوع تجدد - جهانی گری - پسا تجدد به طور خلاصه بیان کنم. یقینا با نظر گیدنز (1990) موافق نیستم که میگوید تجدد مستقیما به جهانی شدن (یا جهانی گری) منجر می شود و اینکه پسا تجدد صرفأ «تجدد برین» است. در عوض، بدون انکار اینکه برخی از جنبه های تجدد به میزان زیادی فرایند جهانی شدن را تسریع کرده است، بر این مطلب اصرار می ورزم که نوع معاصر جهانی شدن بسیار پیش از این که ما از مفهوم تجدد چه چیز مرادکنیم، به جریان افتاده است. علاوه براین، اگرچه این فکر که پسا تجدد را باید صرفا تجدد در مرحله رادیکال تلقی کنیم، واجد ارزش مهمی است، اما من بر این مطلب تأکید میکنم که جهانی شدن خود منبع کم وبیش مستقلی برای اندیشه های مربوط به پسا تجدد است.

اکتاویو پاز (به نقل از 125 :1983 ,Berman) در ضرب المثل معروفی میگوید که همه فرهنگها «محکوم به تجددند»، ضرب المثلی که پژواک بهتر آن را در این سخن سارتر می شنویم که انسان محکوم به آزادی است (140 :1991 ,Tomlinson) تاملینسون میگوید چون «همه فرهنگ ها در سطح ساختاری بر مبنای دولت - ملت و بازار سرمایه داری جهانی سامان یافته اند، محکوم به تجددند. در همین حال مفهوم فرهنگ به طور چار ناپذیری دستخوش دگرگونی شده است. یگانه شدن از حیث ساختاری «حاکی از گذر یک سویه از «سنت» به «تجدد» است، اما از آنجایی که این گذر را کارگزار انسانی انجام می دهد و متضمن ظهور احساس های تازه ای از امکانات است...باید آن را بر حسب «فلسفه وجودی» نیز فهم کرد (141 :1991). تاملینسون به طور خاص با موضوع «امپریالیسم فرهنگی» سروکار دارد. او تا حدود زیادی موجه به مفید بودن این فکر بدبین است و در اشاره به دیدگاه سارتر - پاز میگوید که تجدد جهانی یا تجدد جهانی شده ناگزیر نخبگان فرهنگی و رهبران متعلق به فرهنگ مردمی را در مورد هویت و سنت به انتخاب وامی دارد، از جمله انتخاب هایی نه چندان آزاد.

   بیشتر بخوانید :  جهانی شدن،اهداف و عوامل انگیزه ساز

از وجوه جالب تر پدیده «جستجوی بنیادها» را می توان در شیوه هایی سراغ کرد که به وسیله آن جنبش بومی گرایی در سطح جهان ضمن حرکات اجتماعی گوناگون به گونه ای جهانی هماهنگ می شود؛ به این مفهوم که روند بومی کردن به دست سازمانهای بین المللی یا اتحادیه فراملی منسوب به جنبشهای بومی گرا به پیش برده می شود. برای مثال در حال حاضر حرکت نیرومندی در اکناف جهان به سمت طب بومی مشاهده می شود که سازمان بهداشت جهانی در تشویق آن سهم مهمی دارد. در قسمتهای مختلف جهان (آفریقا، آمریکای لاتین، آسیا و کشورهای مختلف اسلامی) ضمن آنکه کشش به سمت بومی کردن مراقبت های بهداشتی شکل مطالبه استقلال محلی را به خود گرفته است، ظاهرا این مسائل را نیز در بر دارد که طب محلی به سهم خود به «بهداشت جهانی» یاری معینی برساند. علاوه بر این تشویق جهانی طب محلى غالبا متضمن آمیزش روشهای ظاهرا محلی با رویه های عام، یا انطباق روشهای «بیگانه» با شرایط محلی است. گاهی هم طب ملی در حقیقت اختراع میشود. چنان که کین (26 :1990,Kean) نوشته است «بخش عمده ای» از آنچه که در زمان ما به صورت وام گیری و ترکیب و آمیزش سنتهای گوناگون طب اتفاق می افتد، شکل خاصی از تطابق با کلیت جهان و پاسخی به اثرات نسبیگر جهانی شدن است».

اجازه دهید مثلا جنبش های معاصر برای پیشبرد حقوق و هویت «مردم بومی» را در نظر بگیریم. بسیاری از این جنبش ها، در حقیقت جنبش های فراملی یا بین المللی و حتا بین قاره اند. در بیست سال گذشته «یگانگی تازه ای» در میان مردمان بومی رشد کرده است (1991 ,Chartrand) که از جمله شامل تماس ها و همکاری های فزایندهای بین بومیان استرالیا، سرخپوستان کانادا و بومیان سراسر نیمکره غربی است. غالب این تلاش ها به صورت «عقیده جهانی» جهت دهی می شود. چنین مظاهری هم معطوف به دلمشغولی جاری در باره موضوع هویت در سرتاسر جهان و هم مقوم آن است. اکنون یک شورای جهانی مردمان بومی وجود دارد که در سطح جهان فعالیت می کند، در همان حال که کانون حقوق بشر سازمان ملل فعالیتی را برای طرح اعلامیه حقوق مردم بومی شروع کرده است. حدس زده می شود که حدود پنج هزار «ملت» در جهان وجود دارد، در حالی که تعداد دولتها بیش از دویست نیست (1991 ,Chartrand). این جنبشها در جهان بودگی (و مسلما در تجدد) سهیم میشوند، چرا که به معنای به رسمیت شناختن این اصل است که پیشبرد امر محلی تنها بر یک اساس بیش از پیش جهانی امکان پذیر است و به این ترتیب بر درستی و معقولیت ضرب المثل «جهانی فکر کردن، محلی عمل کردن» تردید وارد می کند. عمل کردن (و فکر کردن به نحو جهانی هر روز بیشتر برای جان بخشیدن به محلیت ضرورت پیدا می کند. خلاصه آنکه محلیت به نحو جهانی نهادینه میشود؛ گو اینکه در اینجا نیز پیچیدگی هایی وجود دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت. بار دیگر می توانیم مشاهده کنیم که جهانی شدن خود مولد تنوع و گوناگونی است و اینکه گوناگونی در زمینه های مختلف وجه اساسی جهانی شدن است. در حالی که تا همین اواخر علوم اجتماعی تطبیقی تا حدود زیادی از کشف اشتراک دچار تعجب میشد و گوناگونی امر مسلمی دانسته می شد، جهانی شدن «این شناخت را یکسره دگرگون کرده است (55 :,Sztompka 1990). اشتومیکا تأکید می کند که «آنچه واقعا شگفت انگیز و سؤال انگیز شده است، حفظ حصارهای یکتا بودن در میان همنواخت شدن و همشکل شدن سراسری است.... در مطالعات تطبیقی نقاط تأکید جای خود را از جستجوی همبستگی در میان گوناگونی به جستجوی یکتا بودن در میان همشکلی ها تغییر میدهد» (55 :1990). در حالی که به نظر من استومیکا نکته جالبی را در باره تغییر در نوع تکیه گاهها بیان می کند، اما در بررسی آنچه که به عنوان پدیده های شگفت و پرسش انگیز می بیند اصرار چندانی نشان نمی دهد. به ویژه از تشخیص این نکته باز می ماند که جهانی شدن متضمن مقارنت عام و خاص است.

یکی از حوزه های مطالعات علمی که رشد سریعی داشته است، به ویژه در درون رشته های انسان شناسی، روانشناسی و زبان شناسی، عبارت است از ارتباطات «درون فرهنگی» این واقعیات ارتباط نزدیکی با درهم فشرده شدن جهانی زمان و مکان دارد. این امر به مفهومی واکنش مثبتی در برابر درهم فشرده شدن روزافزون جهان است. مهم تر آنکه این امر خود از جلوه های مهم جهانی شدن است. دست اندرکاران این حوزه مطالعاتی میکوشند در مورد مناسبات ارتباطی بین واحدهای مختلف جمعیتی، دانشی کاربردی را پایه گذاری کنند. آنها برای دفاع از مشروعیت آکادمیک، حرفه ای و مشاورهای خود باید از حیث روش شناسی، حاصل تحقیقات و نظرگاههای خود متکی بر وجوه عام باشند. اما در همان حال آنها دست کم در مراحل میانی تحقیقات باید به لحاظ حرفه ای بر تفاوتها تأکید کنند، چرا که در صورت بی توجهی به تفاوت ها دلیل وجودی کار آنها در معرض تردید قرار میگیرد. در هر حال علم ارتباطات در رشد سریع خود باید بر اصطلاحات تعمیم پذیر تکیه کند؛ گرچه این اصطلاحات، اصطلاحات ناساختمندی چون خود و دیگر باشند. حوزه مطالعات رشدیابنده ارتباطات بینافرهنگی به لحاظ تحلیلی پایگاه فراموش شده ای است که می تواند تجلى انضمامی ارتباط عملی بین فرهنگ ها باشد (که گر چه از جهتی تفاوت و تنوع را به صورت نهادینه تشویق می کند، از جهت دیگر مشوق «تشخص های بینافرهنگی» است).

عرصه دیگری که با ارتباطات بینافرهنگی همپوشی دارد گردشگری است. گردشگری بین المللی از یک منظر به عنوان «آرمانشهر تفاوت» توصیف شده است (1980 ,Von Den Abbeele). از منظر دیگر مکانل (XV :1989) بازساخت کاذب دیگربودگی اصیل» را نه تنها برای توصیف گردشگری نیمه دوم قرن بیستم، بلکه برای وجه عمومی جهانی شدن فرهنگ در مرحله کنونی مناسب می بیند. کتاب مهم مکانل در باره گردشگری متکی براین فکر است که گردشگر معاصر در جستجوی اصالت است؛ غالبا در جستجوی تعداد وسیعی از مکانهای مقدس است و نه یک مرکز واحد، اما این جستجو به دلیل مناسبات اجتماعی گردشگری در حقیقت نااصیل است. اوری(11-9 :1990 ,Urry) به خلاف مکانل بر آن است که در گردشگری معاصر عنصر نیرومندی از بی اصالتی بازاندیشانه وجود دارد. اوری میگوید چنین نیست که گردشگری از حیث رابطه با «اعیان و اهدافش» در سرشت خود نااصیل باشد، بلکه موضوع این است که گردشگر (پسا تجدد؟) معاصر «در ناصیل بودن تجارب گردشگر عادی است که به شعف» می آید (11 :1990). (اصطلاح «ناصیل بودن» شاید اصطلاح خوبی نباشد، اما نکته مورد نظر اوری نکته جالبی است). گردشگری معاصر از مهم ترین پایگاههای تولید تفاوت و محلیت از یک سو و ترغیب عامیت از سوی دیگر است. این نکته نیز شایان ذکر است که گردشگری از گسترده ترین صنایع جهان است.

طرح این بحث ناگزیر مسئله سرمایه داری جهانی و نظریه کالایی شدن و همنواخت شدن فرهنگ در سراسر دنیای معاصر را، که زیاد در باره آن بحث شده است، بار دیگر مطرح می کند. سرمایه داری جهانی هم همگرایی و هم واگرایی فرهنگی را ترغیب میکند و توسط آنها مشروط می شود. تولید و تحکیم تفاوت و تنوع از اجزای اصلی سرمایه داری معاصر است که در هر حال به طور فزایندهای درگیر خرده بازارها میشود (فرهنگ های ملی، نژاد، قومیت، جنس، قشربندی اجتماعی و غیره). در همان حال بازاریابی خود در شرایط فعالیت های اقتصادی عام جهانی صورت می پذیرد. لازم به تأکید است که سرمایه داری ناگزیر است خودش را هم با جنبه مادی جهان خورشید محور با آن ممکنات زمانی - مکانی خاصی که دارد وفق دهد و هم با جنبه فرهنگی زندگی انسان که از آن جمله است «معنا بخشیدن»، یا در واقع بازساخت، اقتضائات جغرافیایی - اجتماعی مناسبات درون گروه یا برون گروه.

بنابراین باید به این موضوع توجه وافی داشته باشیم که در اواخر قرن بیستم چگونه «جهان واقعی» میکوشد وجه جهانی، یعنی جنبه های کلان زندگی را با وجه محلی یعنی جنبه خرد زندگی معاصر پیوند دهد. ساخته شدن اصطلاح ظاهرة ژاپنی) جهانی به محلی خود گواه آن است. واژه جهانی به محلی کردن به ویژه در باره مسائل بازاریابی هنگام مشارکت موفقیت آمیز ژاپن در اقتصاد جهانی تکوین پیدا کرد. بنا به فرهنگ لغات جدید اکسفورد این کلمه به شعار اصلی بازاریابی در دهه ۱۹۹۰ تبدیل شده است. در همین حال بنا به نوشته مجله اکونومیست «جهانگردی در حالت سکون» به صورت وجه مهمی از زندگی در اواخر قرن بیستم در آمده است: «به همان ترتیب که معماری دهکده جهانی شکل پیشرفته تری می گیرد محصول دیگری پدید می آید که می توان آن را نازبالش جهانگردانی دانست که می خواهند بدون ترک خانه به سفر خارج بروند». مفسران اکونومیست با ذکر نمونه هایی از جهانگردان آمریکایی که حق دسترسی سی.ان.ان. به نقاط محلی آمریکا را «پیروزی وجه محلی بر وجه ملی» در تلویزیون معاصر آمریکا می دانند، تیتر روزنامه اسکاتلندی در سال ۱۹۱۲ هنگام غرق شدن تایتانیک را، «مرد ابردین در دریا مفقود شد»، نشانه آغاز روند تازه در رسانه مدرن ارزیابی می کنند. این نتیجه گیری که «با تلویزیون ماهواره ای، شما خودتان هم نمی فهمید که خانه را ترک کرده اید» طنین موجهی دارد. اما آنچه را که اینگونه ملاحظات به طور جدی از یاد می برند، رابطه بیش از پیش پیچیده بین «محلی» و «جهانی» است. ارزیابی های مزبور این موضوع را نادیده می گیرند که تا چه حد رسانه های محلی، از جمله مسلما در ایالات متحد، به موضوعات «جهانی» می پردازند، این نارسایی ها ناشی از ناتوانی یا بی میلی در گذر از گفتمان تقابل محلی به جهانی است.
 
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
  هویت ملی و جهانی شدن
   جهانی سازی غربی و جهانی شدن اسلامی
   جهانی شدن و ساختار جهان
   جهانی شدن وهویت

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط