اغلب ما گئورگ سیمل را با یکی از روایت قوی تر از این نوع ادعاها می شناسیم. همان طور که او استدلال می کند در هر پدیده اجتماعی، فرم و محتوی اجتماعی، واقعیت را می سازند"(25 ,1971 Simmel).
اما توانایی ما برای اقتباس محتوی از فرم، حداقل به لحاظ تحلیلی به ما این امکان را میدهد که علیرغم تنوع باورها و ایده های سازنده، الگوهای کلی را اقتباس کنیم. "برتری، تبعیت، رقابت، تقسیم کار، شکل گیری احزاب... ویژگی های بی شمار مشابهی هستند که در دولت ها، جوامع مذهبی، انجمن های اقتصادی، مدارس هنر و خانواده ها دیده شده اند. هر چند که منافع متعددی باعث ظهور این اجتماعات می شوند، ولی فرم هایی که این منافع در چارجوب آنها عملیاتی می شوند، یکسان هستند (26 ,1971 ,Simmel).
گرچه این مثال کمی ساده انگارانه است، اما یکی از دلایلی که نهضت اصلاحات منجر به چنین تحول مهم سیاسی در اروپای مدرن شد را به خاطر بیاورید: برخی از جنبش ها از مرزهای رسمی و حوزه های اصلی خود فراتر رفتند، به نحوی که گروه های موجود و طبقات مخالف را به هم پیوند دادند و به عبارت دیگر، جنبش های فراملی گسترده ای را بوجود آوردند. این جنبش ها با جریان های مذهبی و سکولار که در زمان ها و مکان های دیگر شکل گرفته بودند، قابل مقایسه بودند؛ برخی از این جنبشها حتی از واحدهای زیرزمینی، تبلیغات چیها و ویژگی های دیگر که کونیگزبرگر برای "احزاب انقلابی"" نام می برد، برخوردار بودند ( ;1955 ,Koenigsberger 2006 ,Nexon). دیگران الگوهایی را ارائه کردند که با اشکال دیگر بسیج گروهی، سازگار بودند (1998 ,te Brake). ما به جای تمرکز بر محتوی چنین ایده هایی تنها با تحلیل ویژگی های رسمی آنها می توانیم تأثیر آنها بر الگوهای مقاومت و سلطه در اروپای مدرن را درک کنیم.
در واقع، هر چند که دانشمندان روابط بین الملل باید دین را جدی بگیرند، آنها همچنین باید در برخورد با پدیده های مذهبی به عنوان پدیده هایی منحصر به فرد دقت کنند. ما اغلب دین را در بافت هایی مطالعه می کنیم که گرچه به خوبی نظریه پردازی نشده اند اما قسمتی از محتوی فرهنگی جنبش ها، احزاب سیاسی، شورش ها، دولت ها و پدیده های شناخته شده دیگر توسط دانشمندان روابط بین الملل را فراهم می کنند. دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم سیاست پدیده های مذهبی با پدیده های سکولار تفاوت زیادی خواهد داشت به گونه ای که این دو پدیده با یکدیگر غیر قابل مقایسه خواهند بود. حداقل، این دیدگاه، خوانش من از این موضوع است که چگونه تاثیر نهضت اصلاحات بر روابط سیاسی اروپای مدرن در سالهای اولیه را به بهترین وجه درک کنیم.چالش دین برای مطالعه روابط بین الملل، دقیقا مشابه چالش ناشی از پایان جنگ سرد و روندهای جهانی شدن است، بازخیزش دین (یا حداقل توجه مجدد رشته روابط بین الملل به دین) فرصت دیگری را برای به دست آوردن همان امتیازات در مناظره های موجود فراهم کرده است.منظور من این نیست که محتوی مذهبی به هیچ وجه تفاوتی ایجاد نمی کند؛ در واقع، این موضوع مورد نظر است که آیا ادعاها و بافت های مذهبی با پویایی های عمومی ترکیب می شوند تا رویه ها یا نتایج متفاوتی را بوجود آورند. همچنین، این اشتباه است که دین را به عنوان پدیده ای صرفا "فرهنگی" تصور کرد. رویه ها، نهادها و فعالیت های مذهبی ویژگی های مادی دارند؛ آنها شامل مبادله، کارایی های اجتماعی و غیره می شوند. در نتیجه، گنجاندن مذهب در طیف غیرمادی مناظره مادی اغیرمادی به طور غیرقابل قبولی توانایی ما را برای تحلیل تاثیر نیروهای مذهبی بر سیاست جهانی محدود می کند.
در نهایت مجددا درباره مجموعه وسیع تری از مشکلات نظریه روابط بین الملل معاصر صحبت می کنیم. از یک طرف ما می خواهیم روندهای اجتماعی را با روندهای فرهنگی ترکیب کنیم، برای مثال، بیشتر پژوهش هایی که تحت عنوان سازه انگاری انجام می گیرد، عنصر "اجتماعی" را از "ساخت اجتماعی" حذف می کند تا تاثیر نمادها و معانی را بر سیاست جهانی مطالعه کنند، یعنی؛ نقش علی و سازنده فرهنگ. از طرف دیگر، ما می خواهیم پدیده های اجتماعی را به عنوان پدیده های مادی توصیف کنیم. برای مثال، مبادله و کسب سود یک روند مادی نیست؛ بلکه فرایندی اجتماعی است. بیشتر منافع اقتصادی مادی و عینی که در اقتصاد سیاسی معاصر بررسی شده اند ناشی از جایگاهی است که بازیگران در شبکه های تجاری و تولیدی دارند، یعنی؛ موقعیت اجتماعی آنها.
نتیجه این است که ما انرژی خود را بر نوعی دوگانگی مفروض مادی وغیرمادی، متمرکز می کنیم و رابطه بین حوزه اجتماعی و فرهنگی را نادیده می گیریم. در نتیجه، دین را بسیار ناشناخته و پیچیده ارائه خواهیم کرد، در حالی که آنچه ما تحت عنوان "تاثیر دین بر جهان سیاست" مطالعه می کنیم، آشکال آشکار سازمان اجتماعی را در بر می گیرد.
عدم ضرورت خیزش دین
رشته روابط بین الملل، سنت های انتقادی قدیمی درباره دولت محوری و اولویت تبیینهای مادی بر تبیین های غیرمادی را در خود دارد. حتی انتقاد های انجام شده از جدایی دین و سیاست مناظره گسترده بین عقل گرایان و سازه انگاران را منعکس می کند. برای مثال، ادعاها درباره ویژگی تاریخی جدایی دین و سیاست چیزی فراتر از تشابه سطحی آنها با انتقادهای رایج از دانشمندان روابط بین الملل بواسطه استفاده ناروای آنها از برخی مفاهیم تاریخی خاص حاکمیت در چارچوب های نظری شان می باشد.بنابراین، معلوم شد که چالش دین برای مطالعه روابط بین الملل، دقیقا مشابه چالش ناشی از پایان جنگ سرد و روندهای جهانی شدن است، بازخیزش دین (یا حداقل توجه مجدد رشته روابط بین الملل به دین) فرصت دیگری را برای به دست آوردن همان امتیازات در مناظره های موجود فراهم کرده است. هیچ یک از موارد ذکر شده، دال بر این نیست که استدلال های جانبدارانه سکولاریستی را کنار بگذاریم. بلکه باید نسبت به این ریسک آگاه باشیم که دین دوباره به ابزاری برای اهداف سازه انگاران، پساساختارگرایان، تفسیرگرایان و طرفداران نظریه های مخالف دیگر در رشته روابط بین الملل تبدیل شود.
البته، این استدلال درست است که تحولات روابط بین الملل یا سیاست جهانی، شرایط را برای چارچوب های تحلیلی خاص فراهم می کنند. همان چیزی که در بخش قبلی انجام دادم. اما، در نهایت باید گفت که چالش های مفروض، الگوی خاصی را درباره دین ارائه نمی کنند و نباید بر اساس آنها دین را به چالش بزرگ دیگری در این حوزه تبدیل کنیم که با انبوهی از رویکردها تحت عنوان "نظریه روابط بین الملل" مواجه شود. در واقع، اگر اشارات مختصر ما به عصر " نهضت اصلاحات" واقعیتی را تبیین کرده باشد، آن واقعیت این است که طلسم کردن دین به اندازه جدی نگرفتن آن، خطرناک است.
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳