تجمل طلبی و رونق هنرهای زیبا (قسمت دوم)

ریخت و پاشهای عثمان با اینها خاتمه نیافت، بلکه مبلغ هنگفتی را که به چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار طلا و صد و بیست و چهار میلیون و هفتصد و هفتاد هزار درهم نقره می رسید بین خود و سایر بستگانش تقسیم کرد
يکشنبه، 1 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجمل طلبی و رونق هنرهای زیبا (قسمت دوم)
از پی آمدهای تجمل طلبی، و نفس پرستی، ظهور تبعیضات ناروا در امپراطوری اسلامی بود. تقسیم مشاغل کلیدی و حساس میان خویشان و بستگان و واگذاردن ولایات به ایشان، سبب گردید تا ناشایست ترین مردمان بر سرنوشت مسلمانان حکمروایی کنند. گماردن برادر ناتنی خود «ولید بن عقبه» به حکومت کوفه و سپردن حکومت مصر به برادر رضاعی خویش «عبدالله بن سعد بن ابی سرح، یعنی کسی که در دوران حیات رسول اکرم مرتد شده بود و ایشان ریختن خون او را مباح کرده بود، سنت بسیار ناپسندی بود که عثمان می نهاد. علاوه بر اینها افراد دیگری از خاندان بنی امیه را بر منصب فرمانروایی شهرهای مهم سرزمین اسلامی گماشت و دست آنان را بر جان و مال مسلمانان بازگذاشت چنانکه پسر عموی خود «عبدالله بن عامر اموی» را بر حکومت بصره و کشور بزرگ ایران نشاند. «یعلی بن امیه» عموزاده دیگرش را بر کشور یمن مسلط ساخت.
 
تبعیدی‌های زمان پیامبر یعنی «مروان بن حکم بن عاص» و پدرش را به مدینه خواند، و آنان را عزیز داشت و سپس مروان را به منصب وزارت گماشت و یک پنجم بیت المال را به او واگذاشت.(1)
 
بخشش‌های بی حساب از بیت المال مسلمانان به دوستان و خویشان در ادامه این اشرافیگری و تبعیضات قرار داشت. برای مثال، به برادر خوانده و شوهرخواهرش عبدالرحمان بن عوف آن اندازه از بیت المال بخشید که ماترک وی پس از مرگش، هزار شتر و سه هزار گوسفند و صد اسب بود که در بیابان بقیع می چریدند و اینها غیر از زمینهایی بود که در منطقه «حرغه» نزدیک مدینه واقع شده بود.
 
ریخت و پاشهای عثمان با اینها خاتمه نیافت، بلکه مبلغ هنگفتی را که به چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار طلا و صد و بیست و چهار میلیون و هفتصد و هفتاد هزار درهم نقره می رسید بین خود و سایر بستگانش تقسیم کرد.(2) از اینها بدتر بخشیدن قدرت و ثروت به معاویة بن ابی سفیان بود.
 
به گفته سید قطب مصری: دوران سیزده ساله حکومت عثمان بود که از معاویه، معاویه ساخت و برای وی نیروی مال و سرباز و نیروی حکومت در چهار گوشه شام گرد آورد. قطب سپس می افزاید: «واقعا این درد اسف انگیزی است که امام علی(علیه السلام) سومین خلیفه نشد».
 
اندیشمند مصری در ادامه سخنان یاد شده می آورد: «در هر صورت امام علی (علیه السلام) آمد که نظریه اسلام را درباره حکومت از نو در دل فرمانداران و توده ملت وارد و عملی سازد. او آمد نان جوینی را بخورد که آرد آن را همسرش با دست خود تهیه می کرد و سر خورجین جو را مهر میزد و می گفت: «دوست ندارم جز چیزی را که میدانم، بخورم.» و گاهی میشد که او شمشیر خود را می فروخت تا لباس و غذایی از پول آن تهیه کند و حاضر نشد که در کاخ سفید» کوفه سکونت کند. او آمد تا آنطور زندگی کند که «نصربن منصور» از عقبة بن علقمه» نقل می کند، او می گوید:
 
روزی پیش امام علی (علیه السلام) رفتم. در سفره او شیر ترش شده ای بود که مرا ناراحت ساخت و نان خشکی هم بود، گفتم یا امیرالمؤمنین این غذا را می خورید؟ به من فرمود: ای ابوالجندب، پیامبر خدا نان خشکتر از این می خورد و خشنتر از این لباس (اشاره به لباس خود می پوشید، من اگر راه او را نروم میترسم که به او ملحق نشوم» او آمد تا آنطور زندگی کند که «هارون ابن عنتره» از پدرش نقل کرد که: «در خورنق» در حالی که زمستان بود بر على وارد شدم و پوشاک وی یک قطیفه کهنه بود که در آن می لرزید. گفتم یا امیرالمؤمنین، خداوند برای تو و اهل و عیال تو در این مال سهمی قرار داده و تو با خود اینچنین میکنی؟ فرمود: بخدا به چیزی از شما نیاز ندارم و این همان قطیفه ای است که از مدینه آورده ام». (3)
 
احنف بن قیس می گوید: یک روز بر معاویه وارد شدم سفره عجیبی گسترده بود. انواع غذاهای گرم و سرد، شیرین و ترش برای من آورد که من در شگفت شدم؛ سپس دستور داد یک نوع غذای دیگر آوردند که من هرچه در آن دقت کردم نفهمیدم چیست؟ پرسیدم این غذا چیست؟ گفت: روده های مرغابی است که از مغز سر گوسفند پر کرده اند و سپس در روغن پسته سرخ نموده و شکر بر آن پاشیده اند. من گریه کردم! گفت چرا گریه می کنی؟ گفتم: به یاد زندگی امام علی(علیه السلام) افتادم. فراموش نمی کنم یک روز نزد او بودم، هنگامی که موقع غذا خوردن و افطار فرارسید به من پیشنهاد کرد نزد او بمانم، کیسه چرمی مهر کردهای پیش او آوردند. پرسیدم در این کیسه چیست؟ فرمود: سویق جو است. گفتم: چرا آنرا مهر کرده اید؟ آیا می ترسید از آن بردارند یا مایل نیستید کسی از آن بخورد؟ فرمود: هیچکدام؛ من میترسم فرزندانم حسن و حسین آنها را با روغن، یا زیت بیالایند. گفتم: مگر حرام است یا امیرالمؤمنین؟ فرمود: نه، حرام نیست؛ ولی بر پیشوایان و زمامداران حق، لازم است خود را در شمار محرومترین مردم قرار دهند، تا فقر و پریشانی، بینوایان را فشار و شکنجه ندهد. هنگامی که سخن به اینجا رسید، معاویه گفت: کسی را نام بردی که هیچکس نمی تواند فضیلت او را انکار کند.
 
در کتاب «ربیع الابرار» زمخشری و امثال آن، قضایای شگفت انگیز فراوانی نظیر این قضیه دیده میشود که همه گواه صدق این مدعاست. تازه تمام این جریانها و وضعی که معاویه به وجود آورده بود هنگامی بود که هنوز مردم، وضع زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و دوران خلفا و عدم توجه آنها به زرق و برق و شهوات دنیا را فراموش نکرده بودند.(4)
 
منطق قرآن و راه و روش رهبران درست اندیش و راست کردار، هیچ گونه ابهامی نداشت؛ به همین جهت هنگامی که عثمان و معاویه این شیوه را بکلی ترک کردند، صحابه پیامبر، عمل آن دو را ناروا شمردند. از جمله نامه ای به عثمان نوشتند و تمام کارهای زشت وی را که ریشه در رویکرد او به زندگی اشرافی و پرتجمل داشت تقبیح کرده و خواهان اصلاح امور شدند. اما عثمان، نماینده صحابه و حامل نامه یعنی عمار یاسر را به دروغگویی متهم کرد و به غلامانش دستور داد تا او را کتک بزنند. نوشته اند: آن اندازه با چوب و تازیانه بر سر و صورت عمار کوبیدند که بیهوش شد. پس از آنکه جسم بیهوش او را به کناری انداختند، چندان بر پهلو و شکمش لگد زدند که به بیماری فتق دچار شد.(5)
 
ابوذر نیز فزونخواهی عثمان و تجمل گرایی معاویه را تحمل نکرد؛ او نخست زراندوزی عثمان را به انتقاد گرفت و سپس به معاویه اعتراض کرد که چرا کاخ سبز برافراشته ای؟ اگر این کاخ را با پول مردم ساخته ای به آنها خیانت کرده ای و اگر با پول خود بپا داشتهای اسراف ورزیده ای.
 
او همواره می گفت: وای بر ثروتمندان از آنچه با فقرا می کنند. گرچه این سخنان ابوذر برای معاویه و عثمان قابل تحمل نبود و آنان منطق او را بر نمی تابیدند؛ (6) اما هیچگاه نتوانستند گفتار وی را ابطال کنند و تا زمان این دو، اندیشه و عمل مسلمانان، در راه بالا بردن دانش و معنویت، امنیت، و عدالت به کار گرفته می شد و اگر ابتکار و اختراعی صورت می گرفت در مسیر سعادت همگانی بود. گرچه با سپردن عرصه به معاویه در زمان خلیفه دوم، این راه گشوده شد ولی تا زمان عثمان چندان گسترده نشد.
 
ابن خلدون در این باره می نویسد: چون معاویه هنگام آمدن به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهی و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بن خطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: ای معاویه، آیا به روش کسرایان (خسروان) گراییدهای؟ معاویه گفت: ای امیرالمؤمنین، من در مرزی می باشم که با دشمنان روبرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان به آرایش جنگ و جهاد نیازمندی است، عمر خاموش شد.
ادامه دارد..

پی‌نوشت‌ها:
1. الغدیر، عبدالحسین امینی، ج ۸، ص ۲۵۴ - ۲۶۶.
2- الغدیر، ج ۸، ص ۲۸۶.
3 . العدالة الاجتماعی فی الاسلام، سید قطب، ترجمه محمد علی گرامی و سیدهادی خسروشاهی، ص ۳۷۹.
4. اصل الشیعة و اصولها، شیخ محمد حسن کاشف الغطاء (این است آیین ما).
5. ناسخ التواریخ (خلفا) چاپ قدیم، ص ۴۲۵، (داستان باستان، ص ۸۵).
6. الفتنة الکبرى، (انقلاب بزرگ)، طه حسین، ترجمه سیدجعفر شهیدی، ص ۱۷۴.
 
منبع: تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی رحمه الله، نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه،صص134-130، چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، تهران، 1393


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط