بهمن که از راه می رسد، از کودک تا بزرگ سال همه خوش حال اند. کوچه ها و خیابان ها حال و هوای دیگری پیدا می کنند؛ دانش آموزان در تدارک برنامه های جشن انقلاب هستند و در نهایت، شور و حال این روزها می شود خبر اصلی رسانه ها. پیام های تبریک و یاد آن روزها به خیر در قالب های مختلف رسانه ای هزاران بار در روز انتقال پیدا می کنند.
پیروزی خاصیتش همین است؛ حتی وقتی سی ونه سال از آن بگذرد، باز هم کام آدم را شیرین میکند؛ چون آثارش مدام حس میشود.
پیروزی خاصیتش همین است؛ حتی وقتی سی ونه سال از آن بگذرد، باز هم کام آدم را شیرین میکند؛ چون آثارش مدام حس میشود.
یک صحبت کوتاه دوستانه با شما
حرف اول
به نظر شما آدمها چه وقت بزرگ میشوند؟ وقتی سنشان زیاد شود؟ وقتی عقلشان زیاد شود؟ وقتی دانششان زیاد شود؟ وقتی اعتقاداتشان زیاد و عمیق شود؟ وقتی دلشان بزرگ شود؟ وقتی صبرشان زیاد شود؟ چه وقت؟
سال 57 و چند سال قبلش که مردم در حال مبارزه بودند، خیلی از کوچکترها را میدیدی که کاملاً بزرگ بودند؛ یعنی اندازهی یک مرد یا یک زن میشد رویشان حساب کرد. پدر که شهید میشد مرد خانه میشدند؛ درسشان را میخواندند، خواهرشان را صاحب زندگی میکردند و غم خوار مادرشان بودند یا مادر به علتی از دست میرفت، دخترها چادر به کمر میبستند و از خانواده مراقبت میکردند. نوجوانها بخش سنگینی از مبارزه را در مدارس و محلهها به دوش داشتند. جوانها میشدند فرماندهی یک عملیات محرمانه، عجیب است به خدا!
حرف از سن و سال نیست؛ حرف از مال و ثروت هم نیست؛ درس و تحصیل هم درست که خوب است، گمان نمیکنم ربطی به بزرگ شدن آدمها داشته باشد؛ فقط میماند دل و اعتقاد و عقل. آنها خوب عقلشان میرسید که چه کسی با چه خصوصیاتی باید رهبری کشور را به عهده داشته باشد، اعتقادشان هم به خدا و به پیروزیشان حرف نداشت، خداییاش دلشان هم پر میکشید برای اعتقادات مذهبی و رهبرشان. شما بگویید: آیا امکان دارد چنین مردمی طعم شیرین پیروزی را نچشند؟
منظورم این است که دلتان را از همین حالا، که خیلی زود است، بزرگ کنید، اندازهی دریا، بلکه بزرگتر. این طور که باشد، با اندک حرف و سخنی عصبانی نمیشوید؛ زود قهر نمیکنید؛ تا کسی گفت بالای چشمتان ابرو، ناراحت نمی شوید؛ تا خبر از جنگ و تحریم و دفاع از مرزها و این طور چیزها شد زود جا نمیزنید؛ تا دوتا سختی دیدید پناه نمیبرید به بیگانه؛ بصیرت تان بالا می رود و گول هرکس و ناکسی را نمی خورید؛ بلکه تا آخرش میمانید پای اعتقاداتتان.
سال 57 و چند سال قبلش که مردم در حال مبارزه بودند، خیلی از کوچکترها را میدیدی که کاملاً بزرگ بودند؛ یعنی اندازهی یک مرد یا یک زن میشد رویشان حساب کرد. پدر که شهید میشد مرد خانه میشدند؛ درسشان را میخواندند، خواهرشان را صاحب زندگی میکردند و غم خوار مادرشان بودند یا مادر به علتی از دست میرفت، دخترها چادر به کمر میبستند و از خانواده مراقبت میکردند. نوجوانها بخش سنگینی از مبارزه را در مدارس و محلهها به دوش داشتند. جوانها میشدند فرماندهی یک عملیات محرمانه، عجیب است به خدا!
حرف از سن و سال نیست؛ حرف از مال و ثروت هم نیست؛ درس و تحصیل هم درست که خوب است، گمان نمیکنم ربطی به بزرگ شدن آدمها داشته باشد؛ فقط میماند دل و اعتقاد و عقل. آنها خوب عقلشان میرسید که چه کسی با چه خصوصیاتی باید رهبری کشور را به عهده داشته باشد، اعتقادشان هم به خدا و به پیروزیشان حرف نداشت، خداییاش دلشان هم پر میکشید برای اعتقادات مذهبی و رهبرشان. شما بگویید: آیا امکان دارد چنین مردمی طعم شیرین پیروزی را نچشند؟
منظورم این است که دلتان را از همین حالا، که خیلی زود است، بزرگ کنید، اندازهی دریا، بلکه بزرگتر. این طور که باشد، با اندک حرف و سخنی عصبانی نمیشوید؛ زود قهر نمیکنید؛ تا کسی گفت بالای چشمتان ابرو، ناراحت نمی شوید؛ تا خبر از جنگ و تحریم و دفاع از مرزها و این طور چیزها شد زود جا نمیزنید؛ تا دوتا سختی دیدید پناه نمیبرید به بیگانه؛ بصیرت تان بالا می رود و گول هرکس و ناکسی را نمی خورید؛ بلکه تا آخرش میمانید پای اعتقاداتتان.
حرف آخر
بیایید خوش قول باشیم. خوش قولی صد تا سود دارد که بدقولی یکی از آنها را هم ندارد. یک روز پدران ما آن قدر پای انقلاب ایستادند تا پیروز شد، بعد آن را سپردند دست ما و خودشان رفتند. حالا خوش قول بودن ما این است که مثل چشممان از انقلاب مراقبت کنیم و بسپریمش به فرزندانمان، مراقب باشیم خدای ناکرده گول حرف های دشمن را نخوریم و آن طور رفتار نکنیم که شاد شود. دست در دست هم دهیم و تا آخرین نفس پاسدار خون شهدای عزیزمان باشیم.
یا علی مدد!
منبع: مجله باران
یا علی مدد!
منبع: مجله باران