امشب اي ماه به درد دل من تسکيني
امشب اي ماه به درد دل من تسکيني
شاعر : شهريار
آخر اي ماه تو همدرد من مسکيني
امشب اي ماه به درد دل من تسکيني
که تو از دوري خورشيد چها ميبيني
کاهش جان تو من دارم و من ميدانم
سر راحت ننهادي به سر باليني
تو هم اي باديه پيماي محبت چون من
تو هم اي دامن مهتاب پر از پرويني
هر شب از حسرت ماهي من و يک دامن اشک
امشب اي مه تو هم از طالع من غمگيني
همه در چشمهي مهتاب غم از دل شويند
که توام آينهي بخت غبار آگيني
من مگر طالع خود در تو توانم ديدن
برو اي گل که سزاوار همان گلچيني
باغبان خار ندامت به جگر ميشکند
که کند شکوه ز هجران لب شيريني
ني محزون مگر از تربت فرهاد دميد
گر خود انصاف کني مستحق نفريني
تو چنين خانهکن و دلشکن اي باد خزان
اي پرستو که پيامآور فرورديني
کي بر اين کلبهي طوفانزده سر خواهي زد
جاودان زي که به دنياي بهشت آئيني
شهريارا گر آئين محبت باشد