به توديع توجان ميخواهد از تن شد جدا حافظ به توديع توجان ميخواهد از تن شد جدا حافظ شاعر : شهريار به جان کندن وداعت مي کنم حافظ خداحافظ به توديع توجان ميخواهد از تن شد جدا حافظ که حق چون تو استادي نخواهد شد ادا حافظ ثنا خوان توام تا زندهام اما يقين دارم نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم به انعام تو شايستن نه حد هر گدا حافظ تو صاحب خرمني و من گدايي خوشه چين اما دو دل با هم سخن گفتند بي صوت و صدا حافظ بروي سنگ قبر تو نهادم سينهاي سنگين تهي کن خرقهام از تن که جان بايد فدا حافظ در اينجا جامه شوقي قبا کردن نه درويشي است نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ تو عشق پاکي و پيوند حسن جاودان داري که با حسرت وداعت ميکنم حافظ خداحافظ مگر دل ميکنم از تو به ياد مهمان به راه انداز