انسان بنده‌ی عادات عقل خود است

محقق جامعه باید تمایزی را که میان فعالیت و کشمکش قائل می‌شود، در مورد سایر اشکال تجربه‌ی اجتماعی نیز قائل شود؛ و همه‌ی اینها را در جست وجوی داوری اخلاقی و سیاست عمومی معقول انجام دهد.
سه‌شنبه، 19 فروردين 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان بنده‌ی عادات عقل خود است
انسان هم بنده‌ی عادات خود است و هم به همان اندازه بنده‌ی عقل خود؛ هم گرفتار بلند پروازی است و هم قربانی دنباله روی؛ و بالاتر از همه، موجودی فعال است و هنگامی که اعمال قدرت می‌کند شادمان ترین است. فرگوسن در نوشته ای که شباهت بسیار به نوشته‌های دیده رو دارد، می نویسد: «انسان برای فراغت ساخته نشده است. هر ویژگی مطلوب و شایسته ی او نیرویی فعال است، و هرآن چه در او درخور تحسین است سختکوشی است. اگر اشتباهات و خطاهای او نتیجهی فعالیت های یک موجود فعال است، فضیلت و سرخوشی او نیز در به کار گرفتن عقل نهفته است».
 
 در حالی که فرگوسن بر یکپارچگی ماهیت انسان پافشاری میکند، بر تنوع نهادها و آمال نیز تأکید دارد و این جاست که در تبیین این تنوع - علم اجتماعی کاربرد درست خود را می یابد. و این کاری دشوار است، زیرا «تنوع أشکال» که عالم اجتماعی باید آن را در نظر بگیرد «تقریبا بینهایت است». علاوه بر این، چنان که مونتسکیو نیز تشخیص داده بود، حکومت «باید آشکال متنوعی داشته باشد، تا با وسعت، شیوهی امرار معاش، خلق و خو، و آداب و رسوم ملل گوناگون تناسب داشته باشد». شگفت آنکه آنچه به تنوع تجربه‌ی بشری می انجامد دقیقا همین ویژگی‌های مربوط به سرشت انسان یعنی ویژگی‌های مربوط به وحدت آن است. زیرا ضرورت پیوند با دیگران، مستلزم انفکاک از دیگران است.


[احساس سخاوت و انکار نفس]

آنچه جنگ آوران را به دفاع از کشور خود برمی انگیزد احساس سخاوت و انکار نفس است؛ و اینها مطلوب‌ترین گرایش‌ها برای انسان ها هستند، که به مبانی دشمنی آشکار با انسانها بدل میشوند». لذت از تناقض لذتی نامعقول نیست: منش دیالکتیکی تجربه ی بشری از نظر فرگوسن واقعیتی بی نهایت است. تمدن طبیعی است؛ همه‌ی تمدن ها طبیعی اند. اما همه‌ی تمدنها بهای خود را مطالبه می کنند، همگی آمیزه ای از همکاری و تضادند، آمیزهی انحطاطی که در ترقی نهفته است ما در اینجا کلام فروید را در تمدن و ناملایمات آن میشنویم. محکوم کردن همه‌ی تناقض‌ها بدون قائل شدن به هیچ تمایزی میان آنها به معنای آن است که نیمی از ماهیت انسان را  بی ارزش میدانیم - «آن کسی که هرگز با همزاد خود مبارزه نکرده است، با نیمی از احساسات انسانی بیگانه است و نقش مثبتی را که تضاد در فرهنگ دارد نفهمیده ایم؛ به شکل وحشتناکی نفهمیده ایم. ... علم انسان مورد نظر فرگوسن در این جا پایان نمی پذیرد. به دیده ی او کافی نیست که تجزیه و تحلیلی بکنیم و بعد دست و پایمان را جمع کنیم، و نظاره گر مستبدان یا سیاستمداران فاسد باشیم تا ببینیم که چگونه از کارشان سوء استفاده میکنند. فرگوسن به مانند سایر عالمان اجتماعی زمان خود، عینیت را با بیطرفی یکسان نمی انگارد. ما خواه «بازیگر باشیم و خواه ناظر»، مدام «تفاوت رفتار انسانی را حس میکنیم»، و «با تحسین یا تأسف برانگیخته می شویم، یا در خشم و برآشفتگی غوطه میخوریم».

 
 این احساسات «همراه با نیروی تأمل و عقل»، «شالودهی سرشت اخلاقی» را می سازند. فرگوسن که در این معنا خود را محققی متعهد قلمداد می‌کند، سیمای انسان بافضیلت را ترسیم می‌کند و به توصیف آن چیزی می نشیند که شکوفایی تمدنها را تهدید می کنند. خوشبختانه، شادی شخصی و سعادت عموم در یک راستا قرار دارند، خیرخواهی فقط به دریافت دارندهی آن لذت نمیبخشد، بلکه لذت را نصیب دهنده ی آن نیز می‌کند، و پایبندی شدید به روحیهی جمعی، در عین حال، منبع خشنودی شخصی و خیر ملی است. فعالیت درخور ستایش است، اما ممکن است به افراط گراید»، و آنگاه مستوجب نکوهش باشد. به همین ترتیب، با اینکه تضاد امری ارزشمند است، اما هر تضادی پیشاپیش قابل تحسین نیست یا عواقب سودمندی در بر ندارد «درواقع، کشمکش افراد اغلب نتیجه ی تمناهای ناخوش و زشت است؛ نتیجهی خبث طینت، نفرت و خشم» - و این امکان وجود دارد که اخلاق بدیلی طراحی کنیم که کشمکشهای زشت را به مقام رقابتهای قابل تحسین تعالی می بخشد.
 
محقق جامعه باید تمایزی را که میان فعالیت و کشمکش قائل می شود، در مورد سایر اشکال تجربه ی اجتماعی نیز قائل شود؛ و همه‌ی اینها را در جست وجوی داوری اخلاقی و سیاست عمومی معقول انجام دهد. از دید فرگوسن، شاید شگفت ترین تناقضی که در پیشرفت نهفته است تقسیم کار باشد. از سویی، تقسیم کار برای ترقی جامعه ضرورت دارد. وحشیان و بربرها اهل هر کاری هستند، و برای افزایش ثروتشان به حد افراط از خودشان کار می کشند، و در پی کسب مهارتی درخور تحسین بیش از اندازه در حرفه های گوناگون متفرق شده اند. در مقام تولیدکننده، بازرگان، صنعتگر، و مصرف کننده «او در می یابد که هر چه بیشتر توجه اش را به بخشی از کارش معطوف می دارد، محصولاتش بی نقص تر می شوند و مدام بر شمار آنها افزوده می شود». اما همان طور که تقسیم کار در مسائل عمومی باعث کارآمدی در مدیریت و جدایی از سیاست می شود، در مسائل صنعتی، سوداگری و پیشه وری نیز افزایش مهارت و رونق و نیز بیگانگی را در پی دارد. انسان از اجتماع خود، کار خود، و از خودش بیگانه است و این چیزی است که کارل مارکس، ستایندهی فرگوسن، میگوید)؛ انسان تکه تکه و مکانیکی شده است: اجتماع از هم میگسلد، میان کارگران ساده و متخصصان مغرور جدایی می افتد، و افزایش عمومی ثروت به طور غیرعادلانه، به نفع نخبگان و به ضرر تودهی مردم، توزیع می شود: «در هر وضع اقتصادی، به رغم تظاهر به برابری حقوق، شادی شمار اندکی مستلزم غم شمار فراوانی است». پس تقسیم کار در برخی موجب غرور و خودخواهی می‌شود، و در بسیاری مایه‌ی حسرت و بندگی: دعا و نفرینی است که امکاناتی گسترده و خطراتی عظیم به وجود می آورد. از نظر فرگوسن، مسئلهی اقتصاد، مسئله‌ای اجتماعی و حتی بیشتر از آن، مسئله‌ای سیاسی است.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص109-107، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط