اگر چه رند و خراب و گداي خانه به دوشم اگر چه رند و خراب و گداي خانه به دوشم شاعر : شهريار گدائي در عشقت به سلطنت نفروشم اگر چه رند و خراب و گداي خانه به دوشم توئي که چشمهي نوشي من از تو چشم نپوشم اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشي گرسنهي غم عشقند و عاشقند به جوشم چو ديگجوش فقيران بر آتشم من و جمعي چگونه بار امانت نشاندهاند به دوشم فلک خميده نگاهش به من که با تن چون دوک که مشکل آورد آشوب رستخيز به هوشم چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش هنوز گوش به فرمان آن صلاي سروشم صلاي عشق به گوشم سروش داده به طفلي گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم تو شهريار بيان از سکوت نيم شب آموز