جایی دیگر او نوشت: «شاعری که به خاطر طرح چیزی مغایر با حقیقت مورد نقد قرار میگیرد، ممکن است پاسخ دهد که شعرش را به روش مناسبی ارائه داده است». اگر او توصیفی نادرست و غیرممکن را خلق کند، برای مثال بگوید که یک اسب همزمان دو پای راستش را بالا میآورد، او مرتکب «اشتباهی شده است که مربوط به اساس هنر شعر نیست». این عبارت روشن میکند که ارسطو معتقد بود دو نوع خطا و دو نوع حقیقت وجود دارد، یا به عبارت دیگر، حقیقتی هنری وجود دارد که از حقیقت معرفتی متفاوت است. در گذشته مورخین فکر میکردند که حقیقت هنری در اندیشههای افلاطون مطرح شده است، در حالی که این گونه نبود و برعکس مفهوم حقیقت هنری در آراء ارسطو یافته شده ارسطو حتی عبارت جالب توجهتر دیگری نیز در یکی از رسالههایش درباره منطق، بیان کرده است: «تمام گزارهها، گزارههائی برای داوری نیستند»، او نوشت، «بلکه فقط آنهایی دارای ویژگی داوری هستند که در خود حقیقت یا خطایی را دارا باشند».
او اضافه کرد که چنین گفتارهایی «متعلق به قلمرو سخنوری و شعر است». به نظر می رسد که ایده ارسطو این است که شعر با گزارههایی در ارتباط است که از نقطه نظر شناختی نه درست هستند و نه نادرست و کارکردی متفاوت از کارکرد گزارههای شناختی دارند. هنرهای موسیقایی و تجسمی با درستی و نادرستی ارتباط اندکی دارند، زیرا از گزاره استفاده نمیکنند. بنابراین انسان نمیتواند در هنر از درستی یا نادرستی و حقیقت و کذب به مفهوم شناختی صحبت کند.
معیارهای هنر
ارسطو نوشت که انسان میتواند شعر را تحت پنج عنوان نقد کند. میتواند بگوید که:۱. محتوایش ناممکن است،
۲. برخلاف عقل است
3. مضر و زیانبار،
۴. متناقض، یا
۵. برخلاف قوانین هنر است.
به نظر می رسد که این پنج نوع نقد به سه نوع میتواند فرو کاسته شود: مغایرت با ۱. عقل، ۲. قوانین اخلاقی، و 3. قوانین هنری. ارسطو این نقدها را فقط در شعر به کار میبرد، اما آنها می توانند برای نقد تمام آثار هنری به کار روند.
در بالا سه نوع نقد ذکر شد که با سه معیاری که مطابق آنهاست میتوان آثار هنری را نقد کرد: یعنی معیار منطقی، اخلاقی، و به ویژه هنری. اثر هنری بایستی با قوانین منطقی، اخلاقی و با قوانین هنری خودش مطابقت داشته باشد. چنین وضعیتی مستلزم آن است که قوانین منطقی و اخلاقی رعایت شوند، البته همچنین فرض بر اینست که هر هنری قوانین مخصوص به خود دارد. قانون ویژه هنر تقلیدی مستلزم هر چیزی است که برای قانع کننده بودن و مؤثر بودن آن اثر ضروری است.
با این حال، این سه معیار هنر، در دیدگاه ارسطو دارای ارزش یکسانی نیستند. او معیار منطقی را در هنر، نسبی می دانست و فقط معیار زیباشناختی را مطلق لحاظ میکرد. او معتقد بود که مقتضیات هنر بایستی در هر صورتی به جای آورده شوند، اما مقتضیات منطقی بایستی تا آنجایی که با مقتضیات هنر مغایرت نداشته باشند پدید آیند. خطا است که چیزی غیرممکن به نمایش درآید، اما چنین خطایی زمانی که هدف اثر مستلزم آن باشد، موجه است. او نوشت که بهتر است در شعر مرتکب خطاهای منطقی نشویم، با این حال افزود که «اگر این امر ممکن باشد». این در تمام زیباشناسی کلاسیک، افراطیترین عبارت درباره مسئله استقلال هنر است.
ارسطو به دو معنا هنر را به عنوان امری کلی می دانست: نخست اینکه هنر با مسائل کلی ارتباط دارد، و دوم اینکه این ارتباط به گونهای است که برای همه قابل فهم میباشد. افلاطون از هنر چنین انتظاری داشت، اما فکر میکرد که هنر نمیتواند این انتظارات را برآورده سازد و تنها تفاسیری شخصی را از اشیاء جزئی پدید میآورد. از طرف دیگر، ارسطو به هنر ارج مینهاد زیرا معتقد بود که میتواند اهمیت کلی داشته باشد به این معنا که منحصرا دیدگاه شخصی هنرمند نیست. گرچه کارکردهای علم از کارکردهای هنر متفاوت است، اما در اینکه هر دو کلیت دارند، باهم مشابهند.
به خاطر ویژگی کلیت، هنر میتواند و بایستی پذیرای قوانین باشد. با این حال، قوانین هرگز جایگزینی برای عاملی دیگر نمیتوانند باشند: یعنی داوریهای فرد خبره. چنین داوریهایی باید در کنش های اخلاقی و حتی بیشتر، در هنر نیز در نظر گرفته شوند. هرکسی قابلیت داوری را درباره هنر ندارد، بلکه تنها کسانی میتوانند این کار را انجام دهند که از آن آگاهند. ارسطو خاطرنشان کرد که هنرمندان زمانی که توجه بیشتری به سلیقه و ذوق توده عوام داشته باشند به خطا خواهند رفت.
ارسطو سه رویکرد ممکن را در رابطه با هنر تشخیص داد: او این سه رویکرد را در بحث از هنر پزشکی مطرح کرد، اما این سه در تمام هنرها کاربرد دارند که شامل هنرهای «تقلیدی» نیز میباشند. در هنر برخی صنعتگر، برخی هنرمند و برخی دیگر خبره و صاحب نظر هستند. این اظهارنظر هم در رابطه با تمایز میان هنرمندان و صنعتگران و هم در رابطه با شناخت مهارت مربوط به فهم هنر قابل توجه است.
ارسطو در هنر به زیبایی تأکید نمیکرد، گرچه به هنگام بحث از اصل و خاستگاه شعر معتقد بود که از دو انگیزه فطری در درون ماهیت انسانی ناشی میشود: تقلید که «از دوران کودکی فطری انسان است» و «حس ادراک هارمونی و ریتم». چیزی را که ارسطو «حس ادراک هارمونی و ریتم» نامید، بعدأ حس ادراک زیبایی نامیده شد. او خودش به عمد، واژه زیبایی را به این نحو به کار نبرد، زیرا در زبان یونانی واژه kalosbeauty دو معنای خیلی کلی دارد. او از خلاقیت در هنر هم صحبت نکرد، زیرا این واژه هنوز برای یونانیان ناشناخته بود. با وجود این، اظهار نظرهای ارسطو درباره خاستگاه هنر روشن میسازد که او در اندیشه را به هنر پیوند داد: خلاقیت و زیبایی. چیزی را که او «تقلید» نامید، خلاقیت بود، و چیزی را که «هارمونی و ریتم» نامید زیبایی به حساب میآمد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص300-296، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392