مفهوم زیبایی از نظر یونان باستان

شاید بتوان اندیشه ارسطو را بدین صورت بیان کرد: هر زیبایی یک خیر است، اما هر خیری زیبایی نیست!
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفهوم زیبایی از نظر یونان باستان
نظریه هنر ارسطو برای مدت های طولانی محبوب‌ترین فصل های تاریخ زیباشناسی را شکل داد. نظریه زیبایی او مبهم بود، زیرا اظهارات او درباره این موضوع به طور اتفاقی و موجز بیان شده بود، و مورخان مجبور بودند که نظریه او را از خلال ارجاعات پراکنده او بازسازی کنند.
 
ارسطو زیبایی را در رساله خطابه تعریف می‌کند. این تعریف غامض می‌تواند به ترتیب زیر ساده‌تر شود: زیبایی چیزیست که به خودی خود ارزشمند است و در عین حال لذت می‌بخشد. بر این اساس ارسطو تعریف زیبایی را بر دو ویژگی زیبایی بنا نهاد. نخست اینکه او زیبایی را به عنوان چیزی که ارزشش در ذات آن است و نه در تاثیراتش، تفسیر کرد. ثانیا او از زیبایی به عنوان آنچه که لذت را فراهم می‌آورد، تعبیر کرد به عبارت دیگر، زیبایی را نه تنها به عنوان آنچه که دارای ارزش است، بلکه به عنوان چیزی که موجب لذت و تحسین می‌شود، تفسیر کرد. ویژگی نخست (ارزش ذاتی) جنس تعریف را شکل داد و ویژگی دوم (لذت بخشی) فصل تعریف را. تعریف ارسطو با اندیشه رایج یونانیان درباره زیبایی، منطبق بود.
 
 ارسطو هر آن چیزی را که برای هنر روا می‌داشت برای زیبایی نیز معتبر می‌دانست: او ایدهای کما بیش غیردقیق را تبدیل به یک مفهوم نمود، و تعریف را جایگزین ادراک شهودی کرد. تعریف ارسطو از زیبایی، از مفهوم مدرن زیبایی کلی‌تر بود. کلیت موجود در آن باعث می‌شد که به طور سنتی تعریفی یونانی باقی بماند. این تعریف شامل زیبایی زیباشناختی نیز می‌شد اما منحصر در آن نبود. این موضوع نشان می‌دهد که چرا ظاهر و فرم در این تعریف ذکر نشده‌اند بلکه تنها به ارزیابی و لذت اکتفا شده است.
 
شاید بتوان اندیشه ارسطو را بدین صورت بیان کرد: هر زیبایی‌ای یک خیر است، اما هر خیری زیبایی نیست؛ هر زیبایی‌ای یک لذت است، اما هر لذتی زیبایی نیست؛ زیبایی فقط چیزیست که هم لذتبخش است و هم خیر، بنابراین تعجب آور نیست که ارسطو به هنر ارج می‌نهاد.
 
زیبایی با لذت مرتبط است اما از سودمندی متفاوت، زیرا ارزش زیبایی ذاتی است در حالی که ارزش سودمندی از نتایج ناشی می‌شود. ارسطو می‌نویسد که برخی از انسان‌ها برای کسب نفع و برخی دیگر فقط برای مواجهه با زیبایی تلاش می‌کنند. انسن‌ها می‌جنگند تا به صلح برسند و کار می‌کنند تا به آرامش نائل شوند؛ آن‌ها در جستجوی چیزهایی هستند که ضروری و ناگزیرند، اما دست آخر برای رسیدن به خود زیبایی تلاش می‌کنند. او اضافه می‌کند که «انسان بایستی چیزی را که ضروری و مفید است انجام دهد، با این حال زیبایی در جایگاهی بالاتر از این‌ها قرار دارد».
 

نظم، نسبت و اندازه

اشیاء چه ویژگی‌هایی بایستی داشته باشند تا تعریف ارسطو از مفهوم زیبایی شامل آن‌ها شود؟ ارسطو پاسخ‌های مختلفی را برای این پرسش در نظر دارد، اما بیش از همه راه حل قدیمی فیثاغورثی - افلاطونی را پیش می‌کشد. او هم در رساله فن شعر و هم در رساله علم سیاست نوشت که زیبایی به taxis و megethos وابسته است. اصطلاح اول را میتوان به «نظم» و اصطلاح دوم را میتوان به «اندازه» ترجمه کرد.
 
 در رساله متافیزیک، او وقتی که نوشت زیبایی به تناسب ((proportion بستگی دارد، ویژگی کلی سومی را نیز برای زیبایی ذکر کرد. در این صورت بنابر نظر ارسطو، زیبایی به اندازه، نظم و تناسب وابسته است. اما او علاقه داشت که تناسب را با نظم یکی دانسته و زیبایی را به دو ویژگی عمده یعنی نظم (یا تناسب) و اندازه وابسته بداند.
 
الف. چیزی را که او نظم و به عبارتی مناسب‌ترین ترکیب می‌دانست، بعدها به طور رایج «فرم» نامیده شد. گرچه این ارسطو بود که اصطلاح «فرم» را در قلمرو علم مطرح کرد، اما در حوزه زیباشناسی از آن استفاده ننمود، زیرا منظور او از اصطلاح فرم، فرم مفهومی بود، به عبارت دیگر، منظور او بیشتر شامل ذات و جوهره اشیاء بود تا ترکیب و آرایش اجزاء این معنا بعدها تا زمانی که معنای اصطلاح تغییر کرد ادامه داشت. معنای اصطلاح مذکور به گونه‌ای تغییر کرد که می‌توانست در زیباشناسی نیز مطرح شود و حتی چنان دگرگون شد که معنای اصلی این واژه گردید. ارسطو به واسطه یکی دانستن مفاهیم قدیمی‌تر نظم و تناسب با مفهوم تعادل، به آن‌ها مفهوم نظم و تناسب رنگی کاملا متفاوت بخشید. این اندیشه برای فیلسوفان اولیه یونان شناخته شده بود، اما با این تفاوت که این فیلسوفان آن را در اصول اخلاقی و ارسطو در زیبایی به کار می برد.
 
نظریه ارسطو درباره زیبایی که مبتنی بر مفاهیم نظم و تناسب است، قالبی فیثاغورثی دارد. البته این تعجب آور نیست: فلسفه فیثاغورسی از طریق افلاطون به او رسیده است. این فلسفه بیشتر از فلسفه سوفسطائیان با او سازگار بود، گرچه در آن زمان هر دو فلسفه (فلسفه فیثاغورثیان و سوفسطائیان) محبوب بودند. حتی ارسطو در نظر داشت که تبیین ریاضی فیثاغورثیان را از هارمونی اصوات طوری گسترش دهد که هارمونی رنگ‌ها را نیز دربر بگیرد.
 
با وجود این، دیدگاه ارسطو حقیقتأ فیثاغورثی نبود. او بر نظریه تناسب، نظریه سازگاری را افزود و بر دومی تأکید کرد. او معتقد بود که اگر نسبت‌های معین اشیاء را زیبا می‌سازند، به این خاطر نیست که به خودی خود کامل‌اند، بلکه بدین علت است که آن‌ها سازگارند زیرا با ماهیت اشیاء تطابق دارند. نظریه تناسب، نظریه‌ای فیثاغورثی، اما نظریه سازگاری و تطابق، نظریه‌ای سقراطی بود. گرچه نوشته‌های ارسطو درباره نظم و تناسب، رنگ و بویی فیثاغورثی دارد، اما معنای اصلی‌شان نزدیک به فلسفه سقراط است.
 
ب. این ایده که زیبایی به اندازه بستگی دارد، اندیشه خود ارسطو بود. منظور او از اندازه، اندازه مناسب با ابعاد مناسب برای اشیاء خاص بود. به نظر او اشیاء بزرگ‌تر لذتی بیشتر از اشیاء کوچکتر فراهم می‌آورند. او نوشت که انسان‌های کوچک شاید ملیح و فریبا باشند اما زیبا نخواهند بود. از طرف دیگر، معتقد بود که اشیاء اگر بسیار بزرگ باشند زیبا به نظر نمی‌رسند، و این ناشی از ماهیت ادراک انسان است.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص303-300، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط