حسن و قبح ذاتى و عقلى
بطور كلى اصولى كه اختلاف محيط وتمدن و گوناگونى عادات و تقاليد،خدشهاى بر آن وارد نسازد و از دوام وثبات آن نكاهد، از اين مساله سرچشمه مىگيرد; به تعبير ديگر اگر يك اصل اخلاقى زيباست، همواره زيباست و اگر زشت است تا ابد زشت است.
بدون اعتقاد به حسن و قبح عقلى و ذاتى ارزشهاى اخلاقى نسبى مىشوند و انديشه ثبات و دوام در آن خيالى بيشنخواهد بود.
آنچه در اين مختصر نگارنده را به طرح اين موضوع و مساله برانگيخت، زيربنايى بودن مساله تحسين و تقبيح عقلى نسبت به بسيارى از مسائل كلامى بود كه اميد است مورد توجه محققان و جويندگان اين مساله واقع شود.
تعريف حسن و قبح
هر فعل اختيارى كه تصور شود، به يكىاز دو صفتحسن يا قبيح، متصف مىگردد;يعنى هم فعل است و هم صفتى زايد دارد،كهنيك استيا بد; و فعل حسن يا نيكو آناست كه از نظر شرع كيفر و عقاب ندارد وفاعل آن از نظر عقلى مذمت نمىشود.
اين نوع فعل نيز چهار قسم است :واجب، مستحب، مكروه و مباح.
فعل قبيح يا بد آن است كه مرتكب آنمذمت و ملامتشود و سزاوار جزاى بدگردد و جزاى بدى چون از حق صادر شود،آن را عقاب خوانند، و فعل قبيح يك قسماست و آن حرام مىباشد.
شك نيست كه هر عاقلى كه به مرتبهرشد و تشخيص رسيده باشد حكم به بدىظلم و قبح آن، و حسن و خوبى عدل مىكند;خواه آن عاقل مسلمان و در زمره اهلاسلام و از اهل شرايع باشد يعنى دينبه او رسيده باشد، و خواه بر فرض،هرگز نام اسلام را نشنيده و حتى ازكسانى باشد كه دين بهاو نرسيدهاست.
معانى حسن و قبح
الف - هر صفت كمالى را حسن وهر صفت نقصى را قبيح گويند; مانندعلم و جهل.
ب - هر چه ملايم و سازگار با طبعباشد حسن است; مانند لذائذ. ومنافى و ناسازگار با طبع را قبيح نامند;مانند آلام.
ج - هر فعلى را كه فاعل مختار آنمستحق مدح و ستايش در دنيا ومستحق ثواب در آخرت باشد، حسنگويند و هر فعلى را كه فاعل مختار آنمستحق مذمت و نكوهش در دنيا ومستحق عذاب در آخرت باشد، قبيحنامند.
تعريف حسن و قبح از نظر خواجهنصيرالدين طوسى
در نزد اهل سنت و جماعت هيچچيزى از افعال جز به حكم شرع حسنو قبيح نيست. ( ۱) بطورى كه گفتهاند: " الحسن ماحسنه الشارع و القبح ما قبحه الشارع "
تعريف حسن و قبح از نظر تفتازانى
مصلحت و مفسده:
مصلحت و مفسده عبارت است ازفوايد يا ضررهايى كه بر فعل مترتبمىشود كه از آن به علت غايى تعبيرمىكنند و در تصور، مقدم و در وجود،مؤخر است; مثلا فايدهاى كه برساختن تختيا صندلى مترتبمىشود و عبارت از نشستن روى آنمىباشد، مصلحت اين فعل است وتصور آن بر فعل مقدم است; زيرا نجاراول فايده آن را در نظر مىگيرد وسپس به ساختن آن اقدام مىكند ولىوجود آن بعد از فعل محقق مىشودزيرا پس از آنكه ساخته شد بر روى آنمىنشيند. ( ۳)
اقسام حسن و قبيح:
وجه اول - فعل حسن اگر داراىمصلحت و خالى از مفسده باشد،حسن صرف است و اگر مصلحت آنبر مفسدهاش اقوى باشد، حسن مطلقاست. فعل قبيح نيز اگر داراى مفسده وخالى از مصلحتباشد، قبيح صرف واگر مفسدهاش بيش از مصلحتشباشد، قبيح مطلق است.
وجه دوم فعل حسن هرگاه داراىمصلحت ملزمه باشد، واجب است; بهاين معنى كه فوايد دنيوى يا اخروى رامتضمن باشد كه موجب لزوم آن گرددو تركش باعث ضرر و خسران در اينجهان و جهان ديگر باشد مانندواجبات عقلى چون استعمال دوا براىمريض و واجبات شرعى چون نماز وروزه، و هرگاه داراى مصلحت راجحو غير ملزم باشد مندوب و مستحباستبه اين معنى كه فعلش داراىرجحان باشد ولى تركش مشتمل برضررى كه وجوب آن را ايجاب كند،نباشد نظير مستحبات شرعى.
فعل قبيح: حرام است اگر داراىمفسده ملزمه باشد يعنى داراى ضرردنيوى يا اخروى يا هر دو باشد بهحدى كه موجب لزوم ترك آن شود;مانند محرمات عقلى و شرعى چونقتل نفس و زنا.
مكروه است اگر داراى مفسده غيرملزمه باشد يعنى تركش رجحان داشتهباشد ولى فعلش شامل ضررى كهموجب حرمت آن شود نباشد مانندمكروهات شرعى.
مباح فعلى است كه به جا آوردن آنو تركش يكسان باشد و فاضل مقدادآن را در زمره فعل حسن شمرده ولىظاهرا اين طور نيست زيرا نفس مباحخالى از هرگونه مصلحت دنيوى واخروى است و اگر قبيحش نگويندحسن هم نخواهند ناميد و علت اينكهفاضل مقداد مباح را از افراد حسنشمرده اين است كه ملاك حسن و قبحرا تنفر يا عدم تنفر عقل از آنچه بر فعلمترتب است دانسته و چون مفسدهاىكه موجب تنفر عقل باشد بر فعل مباحمترتب نيست، لذا آن را از افراد حسنمحسوب نموده است، ولى مجرد تنفرعقل براى فعل حسن فعل كافىنيست، بلكه تمايل هم لازم دارد وتحقيق در اين مقام اين است كه هرفعلى در صورت تحقق يافتن سه امر، حسن خواهد بود:
اول - داراى مصلحت ملزمه ياراجحه باشد.
دوم فاعل با انگيزه و قصد آنمصلحت را به جا آورد; زيرا اگر بهقصد ترتب آن مصلحت را به جانياورد، حسن نخواهد بود اگر چه آنمصلحتبر وى مترتب شود; مثل زدنيتيم كه اگر به قصد تاديب باشد، حسنو اگر بهقصد ظلم باشد، قبيح است ولواينكه تاديب هم بر آن مترتب شود.
سوم فاعل، مختار باشد; بنابرايناگر از روى قهر يا جبر به جا آورد،حسن نمىباشد ولو مصالحى نيز بر آنمترتب شود. ( ۴)
حالات و اقسام مختلف ارتكابقبيح ازنظر خواجه نصيرالدين طوسى
اول - شخص خود را ملزم نكردهاست كه مردى پارسا و نيكو كار باشدو باك از آن ندارد كه وى را ملامتيامذمت كنند، يا در كيفر كار زشتخويش شكنجه و عذاب ببيند.
دوم - نداند كارى زشت و قبيحاست و نادانسته مرتكب شود.
سوم - حاجت، او را به كار زشت وادارد و در خداى تعالى هيچ يك از اينسه احتمال نيست.
در طريقه فلاسفه و حكما خداوندتعالى عين وجود است و وجود عينخير است و شر عدم است و آنچهخداى مىدهد وجود است; پس ازفاعل خير جز نكويى نايد و هر عملىكه شر و قبيح پنداريم چون درستبنگريم متضمن خير و مصلحتى استو نيز گفتهاند آنچه را ما شر و قبيحپنداريم مقصود بالعرض استيعنىشر را براى خيرى كه از آن بهتر وبيشتر است انجام مىدهند; چون ترككردن نفع كثير براى شر قليل، شر كثيراست و هرچه نيكو باشد خداوندتعالى به خوبى آن عالم است و آن راايجاد خواهد كرد و ترك ايجاد آن بخلو ظلم است. ( ۵)
مقصود از ذاتى بودن حسن و قبحچيست؟
عقل در ادراك اين امور استقلالدارد و به تنهايى و قبل از اينكه از شرعچيزى به او رسيده باشد، قادر به دركو تشخيص آنهاست; از اين رو حسن وقبح ذاتى به نام حسن و قبح عقلى نيزخوانده مىشود و از آن تعبير بهمستقلات عقليه مىشود. جميع ذوىالعقول از كافه طوايف، خواه امممتشرعه و ارباب ملل و خواه قائلان بهنفى شرايع در حسن عدل و قبح ظلم،به اين معنى كه ذكر شد معترفند و آنرا قبول دارند و از احدى در هيچعهدى منقول نشده كه متصف به عقلمتعارف باشد، و معنى عدل را بداند ومع ذلك عدل را قبيح بشمارد، يا حسننداند و همچنين ظلم را حسن بداند ياقبيح نداند. ( ۶)
ويژگى هاى حسن و قبح ذاتى چيست؟
۱- خرد در حكم خود مستقل وباصطلاح خودكفاست.
۲- خرد در حكم خود بىنياز ازتعليل خارج از اركان قضيه است و تنهادرك موضوع (عدل) و محمول(حسن) و نسبت (كه از مقايسه آن بانفس والا سرچشمه مىگيرد) كافى دراذعان به نسبت است و شان اين نوعقضاياى عقل عملى شان قضاياى اوليهدر عقل نظرى است; مانند "كل از جزءبزرگتر است". ( ۷)
نظر اماميه و پيروانشان از جمله معتزله
و نيز افعالى هستند كه حسن و قبحآنها اعتبارى است; مانند قبح صدقمضر و حسن دروغ نافع و نيز افعالى كهعقل از علم به حسن و قبحشان عاجزاست كه در اين صورت به وسيله شرعبراى عقل روشن مىشود مانندعبادات. ( ۸)
اماميه و معتزله مىگويند: شارع بهحسن و قبح افعال حكم بكند يا نكند،عقل حسن و قبح ذاتى آنها را دركمىكند. معتزله بشدت طرفدار حسنو قبح ذاتى عقلى شدند و مسالهمستقلات عقليه را طرح كردند و گفتندما بالبداهه درك مىكنيم كه افعال ذاتامتفاوتند و بالبداهه درك مىكنيم كهعقول ما بدون اينكه نيازى به ارشادشرع داشته باشد، اين حقايق مسلم رادرك مىكند. ( ۹)
و چون اين حكم در سرشت آدمىنهفته است وقتى به شخصى مىگوييم"اگر راستبگويى يك دينار مىگيرىو اگر دروغ نيز بگويى باز يك دينارمىگيرى و اين امر نسبتبه او يكسانباشد، او به مجرد عقل خود به راستىميل مىكند. ( ۱۰) همچنين عدليه مىگويند: افعالىكه از طرف شارع نسبتبهآنها امر يانهى وارد شدهاز سه قسم خارجنيست:
اول - مستقلات عقليه، يعنى افعالىكه عقل مستقلا حسن يا قبح آنها رادرك مىكند اگر چه از سوى شرعحكمى درباره آنها نرسيده باشد مانندحسن احسان و قبح ظلم.
دوم امورى هستند كه عقل پس ازبيان شرع حسن يا قبح آنها را دركمىكند مانند قبح ربا.
سوم امور تعبدى، كه كاشفحسن و قبح آنها امر يا نهى شارع استمانند حسن روزه آخر ماه رمضان وقبح روزه اول ماه شوال. ( ۱۱) از نظر آنها بطور كلى كارها داراىحسن يا قبح است; مثلا راستى، امانتو احسان، نيكو و بايستنى است ودروغ و خيانت، زشت و نبايستنىاست و فاعل قادر اين افعال به خاطرانجام حسن در نزد عرف مستحق مدحو در نزد خدا مستحق ثواب باشد و بهخاطر انجام قبيح در نزد عرف مستحقمذمت و نكوهش و در نزد خدامستحق عقاب باشد.
و فعل را فى نفسه قطع نظر از واردشدن به شرع، جهتحسنى و جهتقبحى مىباشد كه موجب مدح و ثوابو مذمت و عقاب مىگردد و آن جهترا گاه هست كه به بديهيه عقل ، همهكس او را مىداند، مانند نيكى راستگفتن كه نفع رساند و قباحت و بدىدروغ گفتنى كه ضرر رساند و گاههست كه آن جهتبه فكر معلوممىشود; مانند راستى كه به كسىضرر رساند مثل سخنچينى كردن كهباعث دشمنى مردم مىشود، يادروغى كه نفع رساند، مثل دروغى كهبراى اصلاح ميان دو كس باشد; پسدر مورد اول راست گفتن قبيح است ودر مورد دوم دروغ گفتن نيكو و خيراست وليكن قبح آنها در اول و حسنآنها در ثانى بعد از نظر و فكر معلوممىشود، و گاه هست كه عقول مردم ازفهم آنها عاجز است، ليكن بعد ازورود از شرع حسن و قبح آنها رامىدانند. ( ۱۲)
نظر اشاعره در مورد حسن و قبح
وضع سه معنى براى حسن و قبح از طرف يكى از اشاعره
دوم حسن و قبح در احكاماللهيعنى استحقاق ثواب اخروى يا عقاباخروى، و اين مساله است كه محلنزاع است و نمىتواند عقلى باشد،زيرا عقل نمىداند كه به كدام فعلمىتواند مستحق ثواب اخروى ياعقاب اخروى باشد و جوابش آناست كه معنى دوم(موافقت غرض) درعدل مثلا جهتحسن است نه معنىحسن، بلكه معنى حسن در او، آناستحقاق مدح و جزاست.
سوم استحقاق ثواب اخروى نيزيكى از افراد همين معنى است زيرااستحقاق جزا اعم است از اينكه ازجانب خالق باشد يا از جانب خلق. ( ۱۷)
رد نظريه اشاعره و اثبات آن از نظرعدليه
۱) اگر حسن و قبح عقلى بود نيكىو بدى هر عمل بر ما واضح بودچنانكه (كل از جزء بزرگتر استبرماواضح است)، جواب آن است كهبسيارى از ضروريات بر بعضى مردممخفى مىشوند براى آنكه تصور آنهارا نكردهاند و نيز ما ادعا نموديم حسنو قبح عقلى است نه ضرورى .
۲- اگر حسن و قبح عقلى باشدجهات با يكديگر تعارض مىكنند وانسان فرو مىماند و نمىداند چه كندمثلا دروغى كه پيغمبرى را از قتلبرهاند، دروغ قبيح است و رهانيدنپيغمبر، واجب و نيز اگر كسى وعدهكند فردا دروغى خواهم گفت، اگردروغ بگويد قبيح است و اگر نگويدخلاف وعده و آن هم قبيح است . درجواب بايد گفت: اين سخن منافىدعوى ما نيست; زيرا نجات دادنپيغمبر نيكو است در عقل ، و دروغگفتن زشت است در عقل ، و عاجزبودن يك تن از عمل به مقتضاى هردوموجب آن نيست كه نجات پيغمبرنيكو نباشد يا دروغ قبيح نباشد، چنانكه ظالمى كه بر شهرى مسلطاست و از كشتن و غصب اموال و زجرو آزار خلق دريغ ندارد، نجات دادنمردم از شر او نيكو است و كسىنمىتواند اين عمل واجب را انجامدهد، عجز دليل آن نيست كه بايد ظلمرا كار نيكويى شمرد اما وظيفه شخصآن است كه در هنگام تعارض، يكى راكه قباحتش كمتر است مرتكب شود وتخلص جويد، مثلا دروغ نگويد وپيغمبر را برهاند و فردا راستبگويد وخلف وعده كند و عذر بخواهد ازكسى كه وعده دروغ به او داده است. ( ۱۸)
۳- اگر عقل مستقل به حسن و قبحباشد و امر و نهى شارع تعلق نگيردمگر به حسن و قبح واقعى، پسبايستى تكليف كافر به ايمان جايزنباشد، با علم خدا به عدم قبول ايماناز سوى او، زيرا تكليف نمودن كافر باءقطع به قبول نكردن او آيا فايدهاى برآن مترتب استيا خير؟ اگر نباشدتكليف او عبث و لغو خواهد بود وصدور آن از خدا محال است و اگرفايدهاى مترتب باشد، آن فايده آيا بهخدا مىرسد يا به مكلف يا عايد غير؟
اما خدا، كه محال است زيرا اوغنى بالذات است، و اما مكلف، آنفايده نفع استيا ضرر؟ ضرر نيزمحال است; زيرا تكليف نمودن براىايصال ضرر، قبيح است و اگر نفعاست فرض اين است كه خدا مىداندكه قبول ايمان نمىكند پس چه نفعىدر آن متصور است و اما اگر آن فايدهعايد غير باشد، چگونه تصور مىشودكه خدا بنده را براى ايصال نفع به غيرعذاب كند، و آن محال است; حالآنكه قطعا مىدانيم كه خداوند كفار رامكلف به ايمان كرده و اجماع بر آنقائم است و از اينجا مىفهميم كه عقلحاكم به حسن و قبح قبل از ورود شرعنيست، يا بناى امر و نهى شارع برحسن و قبح واقعى نيست. ( ۱۹)
در جواب بايد گفت: تكليف كافربه ايمان عقلا حسن است هرچند علمبه عدم آن از سوى او باشد زيرا عرضهداشتن حيات دائمى اخروى و منافع بهاوست و اين امرى است مطلوب وحسن براى كافر و مسلمان و آنچهشرط تكليف است از اختيار و قدرتو تمكن براى او موجود است و علمالهى به عدم قبول او سلب اختيار از اونمىكند و علتبراى عدم صدور ايماناز او نمىشود، پس امتناع از قبولايمان به سوء اختيار او خواهد بود وحجتبر او تمام مىشود و فايده ديگرآنكه نمىتواند در قيامت متعذر شود وبگويد خدايا تو اگر مرا به ايمانمىخواندى البته قبول مىكردم و اكنونبه منافع دائمى مىرسيدم، تو لطفخود را از من منع كردى . ( ۲۰)
اثبات حسن و قبح عقلى قبل از شرعى
اولا : وجدان هركس حتى ملاحدهو حكماى هند كه منكر شرايع و اديانهستند به خوبى برخى از افعال مانند احسان، راستى، درستى و زشتى و برخى ديگر چون ظلم و دروغ و نادرستى بهضرورت عقل حكم مىكند. ( ۲۱)
ثانيا : اگر عقل حسن و قبح افعال رادرك نكند بكلى بنيان و اساس شرايع،عاطل و باطل خواهد بود.
۲- اگر حسن و قبح ذاتى و عقلىنباشد لازم مىآيد كه شرعى هم نباشداز جهت انتفاى قبح كذب، از جانبشرع، زيرا هرگاه كذب عقلا قبيحنباشد صدور آن از شارع جايز خواهدبود، زيرا خداوند در قرآن مجيدوعدههاو وعيدها دادهپس خلف وعدهاز او جايز است، و ديگر اعتبارى بهاين وعده وعيدها نخواهد بود.
۳- با انكار حسن و قبح عقلى اثباتشرايع ممكن نيست; بنابراين قولچون دروغ گفتن قبيح نيست، اگرپيغمبرى هم كه نبوت او ثابتشدهخبر دهد كه دروغ قبيح است، از اونمىتوان قبول كرد; زيرا احتمال كذبآن مىرود، و ثبوت هيچ پيغمبرى ثابتنخواهد شد چون خلاف حكمت وتصديق دروغگو بر خدا قبيح نيست وبعيد نيست كه كسى به دروغ دعوىپيغمبرى كند و خدا معجزاتى بر دستاو جارى سازد و او را تصديق نمايد واوهم بسيارى چيزها را كه خدا منعنكرده و يا امر نفرموده، براى مردمحرام و واجب گرداند. ( ۲۲)
و نيز ممكن است فرداى قيامتخداوند اهل طاعت را به دوزخ و اهلمعصيت را به بهشتببرد، زيرا بنا برقول آنها( مخالفان حسن و قبح عقلى )طاعت و معصيت، يكسان و مطيع وعاصى به حسب عقل ، تفاوتى با همندارند، بلكه ثواب و عقاب هم يكساناست و حسن و قبحى ندارد. ( ۲۳)
آنچه گذشتخلاصهاى بود درمورد مساله بسيار مهمى كه جايگاهعظيمى در علوم كلام، اصول و اخلاقدارد. اجمالا بايد گفتحسن و قبحعقلى يا مستقلات عقليه همان امورىهستند كه عقل به تنهايى و بدون كمكشرع آنها را درك مىكند. در مورد اينمساله اختلافها و نزاعهايى پيش آمدهكه عمده آن اختلافات مربوط به دودسته عدليه و اشاعره است.
اشاعره همچنانكه عدل را بهعنوان يك صفت ذاتى و قبلى منكرشدند، حسن و قبح ذاتى عقلى را نيزمورد انكار قرار دادند. آنان حسن وقبحها را امورى اعتبارى و نسبى و تابعشرايط خاص محيط و زمان و تحتتاثير يك سلسله تقليدها و تلقينها وعقل را نيز در ادراك حسن و قبحها،تابع راهنمايى شرع دانستند. اشاعرهچون به عقل مستقل و به عبارت ديگربه "مستقلات عقليه" اعتراف نداشتندو عقيده معتزله را مبنى بر اينكه عقلبشر بدون نياز به ارشاد شرع، حسن وقبح و بايستنى و نبايستنى را دركمىكند، تخطئه مىكردند و مدعىبودند كه بطور كلى اينكه: عدلچيست؟ و ظلم چيست و نيكو چيستو ناپسند چيست؟ همه بايد از زبانشرع اخذ شود و بايد در اين مسائلتابع و تسليم "سنت اسلامى " بود وخود را "اهل سنتيا اهل حديث"خواندند از اين نام و عنوان، يك پايگاهاجتماعى محكم براى خود در ميانتوده مردم ساختند; يعنى اختلافمعتزله و اشاعره كه بر اساس قبول ياعدم قبول "مستقلات عقليه" بود ازنظر توده مردم به صورت قبول و عدمقبول "سنت" و "حديث" و يا بهصورت تعارض عقل و سنت تلقى شدو همين پايگاه اجتماعى اشاعره رادرميان توده مردم تقويت و پايگاهمعتزله را تضعيف كرد.
معتزله هرگز به سنتبىاعتنانبودند; ولى اشاعره با انتخاب اين نامو قرار دادن معتزله در مقابل خود درواقع آنها را اغفال كردند. مسلما اينجهت در شكست معتزله، در اوايلقرن سوم در ميان توده مردم و عوامتاثير بسزايى داشت. اگر چه اختلافمعتزله و اشاعره در مورد حق عدل واستقلال و عدم استقلال عقل در موردمسائل مربوط به "عدل" يعنى حسن وقبح ذاتى افعال آغاز نشد ولى دامنهاين بحثبعدها به مسائل "توحيد" نيزكشيده شد. در آن مسائل نيز معتزلهبراى عقل، حق دخالت قايل بودندولى اشاعره تعبد به ظواهر حديث رالازم مىشمردند.
با طرح اين مساله (حسن و قبحعقلى ) و بعضى ديگر از مسائل كلامىصفوف گروههاى كلامى كاملامشخص شد; معتزله بشدت طرفدارعدل، عقل، اختيار و حكمت (معللبودن افعال بارى به اغراض ) شدند واشاعره كه تا آن زمان هنوز "اهلالسنة" يا "اهل الحديث" ناميدهمىشدند بشدت در مقابل معتزله وطرز تفكر آنان ايستادند. معتزله به نام"عدليه" خوانده شدند و اين كلمه تنهانمايانگر مفهوم عدل نبود و از اين كلمهعلاوه بر مفهوم عدل به شكل معتزلى،مفاهيم اختيار و حسن و قبح عقلى ونيز معلل بودن افعالى بارى به اغراضنيز فهميده مىشد. ( ۲۴)
پي نوشت :
۱) مشكور - محمدجواد : سير كلام در فرقاسلام، تهران ، شرق، ۱۳۶۸ ه.ش، چاپ اول ،ص ۲۰۱
۲) همان منبع، ص ۲۰۳
۳) طيب - سيد عبدالحسين: كلم الطيب درتقرير عقايد اسلام، تهران، بنياد فرهنگاسلامى حاج محمد حسين كوشاپور، ۱۳۵۲ ه.ش، ص ۱۰۵
۴) طيب - سيد عبدالحسين: همان منبع ، ص ۱۰۲-۱۰۴
۵) طوسى - خواجه نصير الدين: كشف المراددر شرح تجريد الاعتقاد، ترجمه و شرحابوالحسن شعرانى، تهران ، اسلاميه ، چاپششم ، ۱۳۷۰ ه. ش ، ص ۴۲۵
۶) فياض لاهيجى - ملا عبدالرزاق : گوهرمراد، تحقيق و تصحيح زينالعابدين قربانىلاهيجى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، ۱۳۷۲ ه.ش، چاپ اول،ص ۳۴۴
۷) سبحانى - جعفر : حسن و قبح عقلى ياپايههاى اخلاق جاويدان، تهران، مؤسسهمطالعات و تحقيقات فرهنگى ، ۱۳۷۰ ه.ش ،چاپ دوم، ص ۲۳-۲۴
۸) علامه حلى : نهجالحق و كشف الصدق،تعليق عين الله الحسنى الامورى ، قم،دارالهجرة، ۱۴۰۷ ه. ق، چاپ اول ، ص ۸۲
۹) مطهرى - مرتضى : عدل الهى ، تهران وقم ، صدرا، ۱۳۷۴ ه.ش ، ص ۲۰
۱۰) طيب - سيد عبدالحسين: همانمنبع ، ص ۱۰۵
۱۱) مقداد فاضل: شرح باب الحادى عشر،ترجمه على اصغر حلمى ، تهران، اساطير،چاپ اول ، ۱۳۷۳ ه.ش، ص ۱۲۷
۱۲) مرعشى شوشترى - سيدمحمود: مسلكاماميه در اصول عقايد، دفتر انتشارات اسلامىوابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم(بىجا); چاپ اول ، ۱۳۶۹ ه.ش، ص ۳۵-۳۶
۱۳) علامه حلى: همان منبع ، ص ۸۳
۱۴) طيب - سيد عبدالحسين: همان منبع ، ص ۱۰۶
۱۵) حلبى - اصغر: همان منبع ، ص ۱۲۶; لاهيجى - ملاعبدالرزاق: همان منبع، ص ۳۴۴
۱۶) مبانى عقيدتى اسلامى ، مركز نشردانشگاهى ، تهران ۱۳۶۶ ه.ش ، چاپ ششم،ص ۱۲۴
۱۷) لاهيجى - ملا عبدالرزاق : همان منبع، ص ۳۴۵
۱۸) طوسى - خواجه نصيرالدين: همان منبع،ص ۴۲۴-۴۲۵
۱۹) علم الهدى- سيدعلى : معاد و عدل يامراحل نهايى بشر، قم، دفتر نشر انتشاراتاسلامى،۱۳۷۲ ه.ش،چاپ دوم،ص۳۱-۳۲
۲۰) همان منبع ، ص ۳۲
۲۱) طيب - سيد عبدالحسين: همان منبع، ص ۱۰۶
۲۲) طوسى - خواجه نصيرالدين: همان منبع ،ص ۴۲۴ ; علامه حلى : همان منبع، ص ۸۴
۲۳) طيب - سيد عبدالحسين: همانمنبع، ص ۱۰۶
۲۴) مطهرى مرتضى: همان منبع، ص ۲۰-۲۴
/س