سلمي در اشعار حافظ کيست ؟
چنانکه نوشته اند سلمي نام زني است از عرابيس عرب و مجازاً هر معشوق را گفته اند ، اين نام را بعضي از شعراي فارسي زبان در همين معني در اشعار خود به کنايه آورده اند و اکثر محققين بر اساس اين قول سلمي را در اشعار حافظ معشوق مجازي تعبير کرده اند . شواهدي که در اشعار بعضي از شعراي قديم ديده شده زياد نيست ، ولي حافظ در هفت غزل نام سلمي را صراحت بدون کنايه و ابهام آورده و در هر غزل برا ياو مشتاقانه پايم فرستاده . پيک صبا پيغام بر اوست و گاه از دوري او زار ميگريد و از رنج مهجوري ناله و فغان مي کند .
از مضنون ابيات اين هفت غزل که در زير به آنها اشارت م يکنيم چنين بر مي آيد که سلمي اگر دختر يا خواهر و خواهرزاده ي خواجه نباشد ، قرابت و بستگي او با حافظ مسلم است و آنچه از اشعار وي مستفاد مي شود اين است که سلمي را يکي از بزرگان به عقد خود درآورده و پيکي از شهرهاي سواحل رود ارس مانند ايروان يا شروان برده است و غزل ملمع به لهجه ي شيرازي خواجه اين معني را تاييد م يکند . در اين غزل حافظ در فراق سلمي زاري مي کند . شوريده حاليست و در هجران به ياد پند ياران که او را از موافقت با چنين ازدواج منع کرده اند افتاده ، خود را در غزل ، اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس ، سرزنش و ملامت کرده و گفته است :
من که پند ناصحان را خواندمي قول رباب
گوشمالي ديدم از هجران که اينم پند بس
اکنون غزلهايي را که نام سلمي در آنها آمده نقل مي کنيم :
در غزل بدين مطلع :
کلک مشکين تو روزي که ز ما ياد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
مي فرمايد :
قاصد منزل سلمي که سلامت بادش
چه شود گر به سلامي دل ما شاد کند
در آرزوي وصول خبر و نامه ي سلمي مدتها انتظار کشيده و طاير مقصود بر بام اميدش ننشسته از اين رو به او گفته است :
امتحان کن که بسي گنج مرادت بدهند
گر خرابي چو مرا لطف تو آباد کند
ساير ابيات اين غزل مانند اکثر غزلهاي خواجه هر يک در معني خاصي سروده شده و مفهومي جداگانه دارد .
در غزل : يارب آن نوگل خندان که سپردي به منش
ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
مي گويد :
گر به سر منزل سلمي رسي اي باد صبا
چشم دارم که سلامي برساني ز منش
بادب نافه گشايي کن از آن زلف سياه
جاي دلهاي عزيزت بهم بر مزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار دران طه عنبر شکنش
و بقيه ي ابيات اين غزل نيز در مقام و مقصودي ديگرست .
و در غزل :
دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کن
گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم
چنني گفته است :
اي نسيم سلمي خدا را تا به کي
ربع را بر هم زنم اطلال را جيحون کنم
و در غزل ملعمي بدين مطلع :
سبت سلمي به صد غيها فوأدي
و روحي کل يوم لي ينادي
با سلمي سخن مي گويد و زيبايي او را مي ستايد و شوق خود را براي ديدار او بيان م يکند .
و در غزل ملمع ديگر به اين مطلع :
کتبت قصه شوقي و مدمعي با کي
بيا که بي تو بجان آمدم ز غمناکي
گفته است :
با که گفته ام از شوق با دو ديده ي خود
ايا منازل سلمي فاين سلماک
در اين غزل خواجه سلمي خطاب کرده گويد :
کرا رسد که کند عيب دامن پاکت
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکي
ز خاک پاي تو داد آب رو يلاله و گل
چو کلک صنع رقم زد به آبي و خاکي
گوئي دشمنان به دامن سلمي لکه ي بهتاني نهاده بودند که خواجه پاکدامني او را چنين توصيف کرده است .
حافظ در غزل معروف :
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس
بوسه زن خاک آن وادي و مشکين کن نفس
به صبا که قاصد کعبه ي مقصود دست مي گويد :
منزل سلمي که بادش هر دم از ما صد سلام
پر صداي ساربانان بيني و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آنکه بزاري عرضه دار
کز فراقت سوختم اي مهربان فرياد رس
من که پند ناصحان را خواندمي قول رباب
گوشمالي ديدم از هجران که اينم پنديس
شادروان دکتر غني در بحث آثار و افکار حافظ نوشته است بظن قوي اين غزل را در سال 777 هـ موقعي که شاه شجاع در تبريز بوده خواجه سروده و براي او ارسال داشته است . اين معني بعيد به نظر مي رسد ، زيرا ميان تبريز و رود ارس فرسنگها فاصله مي باشد و مضمون غزل حکايت از اين ماجرا نمي کند . ممکن است براي دکتر غني به اعتبار مقطع غزل که مي گويد :
نام حافظ گر بر آيد بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس
اين عقيده پيدا شده باشد .
باري روزي مژده ي بازگشت سلمي شيراز مي رسد و پيک وي پيغام وصال مي رساند و خواجه اين غزل را مي سرايد .
خوش خبر باش اي نسيم شمال
که به ما مي رسد زمان وصال
ما اسلمي و من بذي سلم
اين جيراننا و کيف الحال
يا بريد الحمي حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال
و دور نيست که اين غزل را هم :
شَمَمتُ روحَ وداد و شمت برق وصال
بيا که بوي ترا ميرم اي نسيم شمال
در اين وقت براي سلمي فرموده باشد چنانکه ضمن ا« گفته است :
حکايت شب هجران فرو گذاشته بد
به شکر انکه بر افکند پرده روز وصال
منبع:پایگاه نور
/س
از مضنون ابيات اين هفت غزل که در زير به آنها اشارت م يکنيم چنين بر مي آيد که سلمي اگر دختر يا خواهر و خواهرزاده ي خواجه نباشد ، قرابت و بستگي او با حافظ مسلم است و آنچه از اشعار وي مستفاد مي شود اين است که سلمي را يکي از بزرگان به عقد خود درآورده و پيکي از شهرهاي سواحل رود ارس مانند ايروان يا شروان برده است و غزل ملمع به لهجه ي شيرازي خواجه اين معني را تاييد م يکند . در اين غزل حافظ در فراق سلمي زاري مي کند . شوريده حاليست و در هجران به ياد پند ياران که او را از موافقت با چنين ازدواج منع کرده اند افتاده ، خود را در غزل ، اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس ، سرزنش و ملامت کرده و گفته است :
من که پند ناصحان را خواندمي قول رباب
گوشمالي ديدم از هجران که اينم پند بس
اکنون غزلهايي را که نام سلمي در آنها آمده نقل مي کنيم :
در غزل بدين مطلع :
کلک مشکين تو روزي که ز ما ياد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
مي فرمايد :
قاصد منزل سلمي که سلامت بادش
چه شود گر به سلامي دل ما شاد کند
در آرزوي وصول خبر و نامه ي سلمي مدتها انتظار کشيده و طاير مقصود بر بام اميدش ننشسته از اين رو به او گفته است :
امتحان کن که بسي گنج مرادت بدهند
گر خرابي چو مرا لطف تو آباد کند
ساير ابيات اين غزل مانند اکثر غزلهاي خواجه هر يک در معني خاصي سروده شده و مفهومي جداگانه دارد .
در غزل : يارب آن نوگل خندان که سپردي به منش
ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
مي گويد :
گر به سر منزل سلمي رسي اي باد صبا
چشم دارم که سلامي برساني ز منش
بادب نافه گشايي کن از آن زلف سياه
جاي دلهاي عزيزت بهم بر مزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار دران طه عنبر شکنش
و بقيه ي ابيات اين غزل نيز در مقام و مقصودي ديگرست .
و در غزل :
دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کن
گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم
چنني گفته است :
اي نسيم سلمي خدا را تا به کي
ربع را بر هم زنم اطلال را جيحون کنم
و در غزل ملعمي بدين مطلع :
سبت سلمي به صد غيها فوأدي
و روحي کل يوم لي ينادي
با سلمي سخن مي گويد و زيبايي او را مي ستايد و شوق خود را براي ديدار او بيان م يکند .
و در غزل ملمع ديگر به اين مطلع :
کتبت قصه شوقي و مدمعي با کي
بيا که بي تو بجان آمدم ز غمناکي
گفته است :
با که گفته ام از شوق با دو ديده ي خود
ايا منازل سلمي فاين سلماک
در اين غزل خواجه سلمي خطاب کرده گويد :
کرا رسد که کند عيب دامن پاکت
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکي
ز خاک پاي تو داد آب رو يلاله و گل
چو کلک صنع رقم زد به آبي و خاکي
گوئي دشمنان به دامن سلمي لکه ي بهتاني نهاده بودند که خواجه پاکدامني او را چنين توصيف کرده است .
حافظ در غزل معروف :
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس
بوسه زن خاک آن وادي و مشکين کن نفس
به صبا که قاصد کعبه ي مقصود دست مي گويد :
منزل سلمي که بادش هر دم از ما صد سلام
پر صداي ساربانان بيني و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آنکه بزاري عرضه دار
کز فراقت سوختم اي مهربان فرياد رس
من که پند ناصحان را خواندمي قول رباب
گوشمالي ديدم از هجران که اينم پنديس
شادروان دکتر غني در بحث آثار و افکار حافظ نوشته است بظن قوي اين غزل را در سال 777 هـ موقعي که شاه شجاع در تبريز بوده خواجه سروده و براي او ارسال داشته است . اين معني بعيد به نظر مي رسد ، زيرا ميان تبريز و رود ارس فرسنگها فاصله مي باشد و مضمون غزل حکايت از اين ماجرا نمي کند . ممکن است براي دکتر غني به اعتبار مقطع غزل که مي گويد :
نام حافظ گر بر آيد بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس
اين عقيده پيدا شده باشد .
باري روزي مژده ي بازگشت سلمي شيراز مي رسد و پيک وي پيغام وصال مي رساند و خواجه اين غزل را مي سرايد .
خوش خبر باش اي نسيم شمال
که به ما مي رسد زمان وصال
ما اسلمي و من بذي سلم
اين جيراننا و کيف الحال
يا بريد الحمي حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال
و دور نيست که اين غزل را هم :
شَمَمتُ روحَ وداد و شمت برق وصال
بيا که بوي ترا ميرم اي نسيم شمال
در اين وقت براي سلمي فرموده باشد چنانکه ضمن ا« گفته است :
حکايت شب هجران فرو گذاشته بد
به شکر انکه بر افکند پرده روز وصال
منبع:پایگاه نور
/س