آمریکا و سازمان ملل

آمریکا به عنوان یکی از مطرح‌ترین پیروزمندان جنگ جهانی دوم نقش وسیعی در تشکیل سازمان ملل ایفا کرد. در عین حال آمریکا به عنوان فاتح جنگ سرد، جایگاه رفیعی در جلوگیری از تبدیل سازمان ملل به عنوان یکی از ستون‌های حیات‌بخش روابط بین بازیگران دولتی، غیردولتی و فرادولتی داشته است. رابطه آمریکا با سازمان ملل در طول بیش از شش دهه کاملا متاثر از این واقعیت دوگانه بوده است. وجه مشخصه روابط آمریکا با این نهاد بین‌المللی پیچیده در این پارادوکس بوده است. این
پنجشنبه، 2 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آمریکا و سازمان ملل
آمریکا و سازمان ملل
آمریکا و سازمان ملل

نويسنده:دکتر حسین دهشیار




آمریکا به عنوان یکی از مطرح‌ترین پیروزمندان جنگ جهانی دوم نقش وسیعی در تشکیل سازمان ملل ایفا کرد. در عین حال آمریکا به عنوان فاتح جنگ سرد، جایگاه رفیعی در جلوگیری از تبدیل سازمان ملل به عنوان یکی از ستون‌های حیات‌بخش روابط بین بازیگران دولتی، غیردولتی و فرادولتی داشته است. رابطه آمریکا با سازمان ملل در طول بیش از شش دهه کاملا متاثر از این واقعیت دوگانه بوده است. وجه مشخصه روابط آمریکا با این نهاد بین‌المللی پیچیده در این پارادوکس بوده است. این واقعیتی تاریخی است که از زمان بدو تاسیس سازمان ملل در صحنه حضور داشته است.

آمریکا و سازمان ملل

تلاطم روابط بین کشور آمریکا و سازمان ملل از همان ابتدای شکل‌گیری سازمان وجود داشته است و واقعیتی نیست که هویت یافته در شرایط کنونی بین‌المللی محسوب شود. باید به خاستگاه تاریخی حیات یافتن نوع روابط توجه معطوف و از اینکه کیفیت روابط تنها برخاسته از تفکرات خاص یک رییس‌جمهور یا یک حزب سیاسی خاص است، دوری شود. سازمان ملل در شرایطی تاسیس شد که ضرورت شکل دادن به یک نظم متفاوت با دوران استعمار غربی به رهبری انگلستان و فرانسه از قطعیت فراوان و انکارناپذیری فوق‌العاده برخوردار بود. نظم لیبرال موردنظر رهبران آمریکا به دنبال پایان جنگ دوم بود. صعود شوروی به جایگاه یک قدرت چالش‌گر و تعیین‌کننده ، آمریکا را مواجه با این واقعیت کرد که از نظر نظامی امکانی برای این کشور وجود ندارد که با شوروی به مقابله در سرتاسر گیتی بپردازد. ظرفیت‌های منابعی ، سرزمینی ، انسانی و ایدئولوژیک موطن کمونیستی پرواضح ساخت که می‌بایستی از چارچوب‌های دیگری به موازات تقویت توان نظامی بهره برد تا بتوان هنجارهای نظم لیبرال را که تامین‌کننده منافع آمریکاست صلابت‌ داد و آنها را نهادینه ساخت. با توجه به اینکه واقع‌گرایان حاکم در ساختار قدرت در نیمه دوم دهه ۴۰ از حزب دموکراتیک بودند، آنان به سوی توجه به مولفه‌های فراملی برای حیات بخشیدن به مدیریت چالش‌دهی قدرت کمونیستی حرکت کردند.
لیبرال‌های حاکم بر آمریکا که برخلاف همتایان سابق خود در اوایل قرن بیستم اعتقاد داشتند که قدرت محور اصلی حیات‌دهنده به کیفیت عملکرد و رفتار آمریکا باید باشد، اما از نظر آنان مانند تفکرات اوایل قرن این موضوع از اهمیت فراوانی برخوردار است که برای عملکردها و رفتارهای آمریکا در صحنه جهانی که در چارچوب منافع ملی این کشور شکل گرفته است، مشروعیت هنجاری و اعتبار بین‌المللی کسب کرد. آمریکا در جهت اشاعه قدرت، کاهش هزینه‌های اعمال قدرت و مشروعیت بخشیدن به پیامدهای قدرت خود و به عبارت صحیح‌تر ایجاد هنجارهای جهانی مبتنی بر ارزش‌ها، منافع، نیازها و الزامات خود تاسیس سازمان ملل را ضروری یافت. سازمان ملل شکل گرفت تا هنجارهای مورد توجه آمریکا به وجود آید. نیاز به وجود این هنجارها احساس شد چون از طریق آنها می‌بایستی نظم لیبرال فرصت تجلی یابد. اینچنین نظمی الزامی بود چون که تسهیل‌کننده تامین منافع ملی و کاهش‌دهنده هزینه‌های مترتب به تحقق این منافع محسوب می‌شد. ویلسون هنگام حضور در کاخ سفید در نیمه دوم دهه ۱۹۲۰ خواهان شکل دادن به نظمی بود که مبتنی بر تاسیس جامعه ملل به عنوان یک نهاد مطرح فراملی باشد اما به لحاظ چگونگی کیفیت فضای سیاسی حاکم بر آمریکا و تعارض وسیع ارزشی بین نخبگان کشور درخصوص جایگاه آمریکا در جهان و نقش این کشور در صحنه جهانی این ایده به حقیقت منجر نشد. ودرو ویلسون در سوق دادن آمریکا به سوی جامعه ملل با شکست مواجه شد چون که بسیاری مخصوصا در حزب جمهوریخواه مخالف ایجاد قید و بند برای آمریکا در صحنه بین‌المللی بودند. این نشان‌هنده این است که مخالفت با سازمان‌های بین‌المللی از همان زمان نضج گرفتن اندیشه‌های لیبرال در قلمرو سیاست خارجی در آمریکا گسترده و نهادینه بوده است. اما پایان جنگ دوم ضرورت حضور وسیع و همه‌جانبه این کشور در گسترده گیتی را به صحنه آورد. منافع ملی آمریکا حکم می‌کرد که بین‌الملل‌گرایی در سرلوحه سیاست کشور در قلمرو بین‌المللی قرار بگیرد.
اجماع نظر بین نخبگان سیاسی بود که در صورت عدم حضور آمریکا در صحنه بین‌المللی به شکل فعال و پویای آن منجر به اشاعه جهانی کمونیسم و تبدیل شوروی به عنوان محور سیاستگذاری جهانی خواهد شد. این واقعیت که امکان نهادینه شدن کمونیسم در قالب تفوق شوروی بود برای تمامی نخبگان آمریکایی حرکت به سوی توجه به سازمان‌های بین‌المللی را به یک ضرورت تبدیل ساخت. حزب جمهوریخواه که عامل اصلی عدم پیوستن این کشور به جامعه ملل بود به جهت الزامات محیطی و شرایط بین‌المللی یکی از ستون‌های نظم لیبرال آمریکایی را تکیه بر سازمان‌های بین‌المللی از جمله سازمان ملل دانست. محافظه‌کاران برخلاف همتایان خود در بعد از جنگ اول جهانی شرایط جهانی را به گونه‌ای یافتند که نیاز به حضور آمریکا در قلمرو گیتی را طلب می‌کرد. از نظر آنان به مانند لیبرال‌ها منافع ملی تنها در صورت وجود مکانیسم‌های نهادی است که با هزینه کمتر و کارآمدتر قابل تحقق است. محافظه‌کاران آمریکایی با تاسیس سازمان ملل و بسیاری از نهادهای دیگر موافقت کردند چون که به این نتیجه رسیده بودند که راهی جز این میسر نیست تا بتوان خرس شوروی را بدون توسل به جنگ مهار کرد و ارزش‌های آمریکایی را گستراند. تسهیل مهار شوروی و اشاعه ارزش‌ها، نهادها و ساختارهای مطلوب نظر آمریکا، محافظه‌کاران را به جرگه حامیان سازمان ملل سوق داد. لیبرال‌ها یک اعتبار ذاتی برای نهادهایی از قبیل سازمان ملل قایل هستند، در حالی که محافظه‌کاران معتقد به اعتبار ابزاری سازمان ملل هستند که آن هم با توجه به شرایط است که باید به ارزیابی گرفته شود. سازمان ملل در چارچوب ارزش‌ها و الگوهای لیبرال شکل گرفت. اساسنامه و ساختار اجرایی و کاری این سازمان مانند بنیان‌های الگوهای رفتاری و اشاعه‌ای کاملا منطبق بر مولفه‌ها، مقوله‌ها و چشم‌اندازهای غربی هستند: سازمان ملل شکل گرفت تا مشروعیت بر عملکرد آمریکا و متحدان این کشور در صحنه جهانی ببخشد و اهرمی باشد برای اینکه هزینه‌های رفتاری و هنجاری شوروی را به میزان فزاینده بالا ببرد. سازمان ملل شکل گرفت تا مکمل قدرت این کشور باشد. برپایه قدرت و استفاده ابزاری از سازمان ملل دولت آمریکا توانست به مدیریت بحران‌های بین‌المللی و چالش‌های متوجه این کشور بپردازد. نظم لیبرالی که آمریکا در دوران جنگ سرد آن را چارچوب ‌داد برای اینکه بتواند کارآمد باشد و منافع ملی را تامین کند نیازمند وجود اهرم‌های بین‌المللی از قبیل سازمان ملل بود. سازمان ملل نقش تبدیل هنجارهای آمریکایی به هنجارهای بین‌المللی، نقش توجیه سیاست‌های آمریکا در صحنه جهانی و در کنار آنها نقش مکانیسمی را بازی کرد که از طریق آن غرب به رهبری آمریکا موفق شد سقوط ارزشی و هنجارهای کمونیسم جهانی به رهبری شوروی را سازماندهی کند و سامان دهد.
سازمان ملل بستر مناسب برای اعمال قدرت آمریکا و مبارزه کم‌هزینه با شوروی و متحدان این کشور را به وجود آورد. البته این به معنای آن نیست که کشورهای جهان سوم و متحدان شوروی در حد و اندازه‌های خود نتوانسته‌اند از سازمان ملل برای لطمه زدن به منافع آسیا و تسهیل اشاعه ارزش‌های کمونیستی و دیدگاه‌های چپی استفاده کنند. بهترین نمونه همان فعالیت یونسکو به عنوان یکی از زیرمجموعه‌های سازمان ملل در مساوی قملداد کردن صهیونیسم با نژادپرستی، تقبیح سرمایه‌داری و حمایت از مبارزات چپ‌گرایان در آمریکای لاتین باید ذکر شود. با بزرگ نمودن این اقدامات بود که درج مخالفت با سازمان ملل در حزب جمهوری‌خواه از اوایل دهه ۷۰ گسترش یافت و جسی هلمز، سناتور به شدت محافظه‌کار آمریکایی در جنوب آمریکا سمبل مخالفت با سازمان ملل و مبارزه با این نهاد از طریق جلوگیری از پرداخت دیون آمریکا به این نهاد تبدیل شد. اما در یک ارزیابی کلی واضح بود که آمریکا سازمان ملل را مطلوب برای تحقق منافع ملی خود قلمداد می‌کند و خواهان تقویت هر چه فزون‌تر این نهاد فراملی در راستای دستیابی به خواست‌های خود است. اما سقوط شوروی و حیات یافتن نظام تک‌قطبی فضای حیاتی لازم برای تداوم و تقویت عملکرد سازمان ملل را به شدت کاهش داد. شرایط بین‌‌المللی که به شدت مستعد پذیرش قدرت آمریکاست و از سویی دیگر به قدرت رسیدن محافظه‌‌کار در عرصه سیاسی- روشنفکرانه تحت عنوان نومحافظه‌کاران و قدرت‌یابی آنها در شکل دادن به مولفه‌‌های زیربنایی فرهنگی در آمریکا به یکباره موقعیت سازمان ملل را به خطر انداخت. نظم دوران جنگ سرد سقوط کرده و عناصر بنیانی و شکل‌دهنده آن دچار چالش و تعارض شده‌اند. یکی از این ارکان‌ها که این نظم براساس آن شکل گرفت حمایت آمریکا و نقش فعال این کشور در به وجود آمدن این سازمان‌ها باید مطرح شود. اما دوران بعد از جنگ سرد که عصر هژمونی است نیازمند صلحی متفاوت و نظمی لیبرال اما قدرت‌محورتر است. شرایط بین‌المللی به گونه‌ای است که کمتر کشوری درصدد چالش آمریکا و مقابله با توسعه‌طلبی فرهنگی- اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این کشور است. حجم قدرت آمریکا، کیفیت حیات داخلی در آمریکا و عناصر حیات‌بخش منافع ملی آمریکا منجر به این شده است که کشورهای بزرگ از قبیل روسیه ، چین و فرانسه احساس خطر از بسط نفوذ و قدرت آمریکا نکنند و به چالش مستقیم، واضح و خصم‌آلود با این کشور بپردازند. پس آمریکا امروزه این احساس را دارد که می‌‌تواند سازمان ملل را دور بزند و سیاست‌های خود را اعمال کند. اگر کشورهای بزرگ آمریکا را چالشی نمی‌کنند ، پس نیازی به این نیست که از سازمان‌های بین‌المللی استفاده کرد برای اینکه بتوان به اقدامات خود مشروعیت داد. سازمان‌ ملل در دوران جنگ سرد نقشی حیاتی در سیاست خارجی آمریکا ایفا می‌کرد چون به عنوان اهرم به وسیله این کشور استفاده می‌شد تا بتواند از حیات یافتن مشروعیت برای مخالفت‌ها و چالش‌های قدرت‌های بزرگ کمونیستی از قبیل شوروی و چین جلوگیری کند. حال این کشورها به مخالفت با آمریکا در صحنه جهانی در شکل خصمانه آن اقدام نمی‌کنند و سعی ندارند که باعث تضعیف قدرت این کشور شوند و خواهان این نیستند که نظم لیبرال موجود در هم فرو بریزد یا تضعیف شود. با توجه به این نکته حیاتی است که آمریکا احساس کمتری برای تکیه به سازمان ملل دارد چون که اولا با مخالفت قدرت‌های بزرگ در رابطه با مشروعیت اقدامات خود روبه‌رو نیست و در ثانی نیازی به این ندارد که متوجه مدیریت تعارضات باشد چون که تعارضی وجود ندارد. پس کم‌توجهی آمریکا به سازمان ملل و عدم تلاش این کشور برای تقویت روزافزون سازمان ملل برخاسته از الزامات جهانی و شرایط بین‌المللی است. در واقع یک بعد کم‌توجهی به سازمان‌ ملل ما لیست بین‌المللی دارد.
اوضاع جهانی تشویق‌گر آمریکا به عدم توجه کامل به سازمان ملل است. این الزامی است که فراتر از خواست رهبران یا دولتمردان آمریکایی است. حجم قدرت آمریکا ضرورت و الزام کمتری برای تکیه به سازمان ملل فراهم آورده است. آمریکا در صحنه سیاست خارجی قادر است که مشروعیت به اعمال خود بدهد و ضرورتی برای سازمان ملل نیست. در کنار شرایط بین‌المللی نیاز به این است که به کیفیت حیات سیاسی و ارزشی در داخل آسیا توجه شود تا بهتر بتوان درک کرد که چرا آمریکاییان در یک دهه اخیر انتقادات شدیدتری به سوی سازمان ملل متوجه ساخته‌اند. سقوط کمونیسم که در بطن مخالفت شدید محافظه‌کاران با شوروی و ضدیت وسیع آنها با ارزش‌های اقتدارگرایانه بود، اعتبار روشنفکرانه و وزن سیاسی گسترده‌ای برای محافظه‌کاران به وجود آورد که حضور فعال‌تر آنان در بالاترین سطوح هرم قدرت موید ارتقای جایگاه آنان محسوب می‌شود. محافظه‌کاران و شکل مدرن آن یعنی نومحافظه‌کاران به مانند لیبرال‌ها خواهان حضور آمریکا در صحنه جهانی و اشاعه قدرت و ارزش آمریکایی است. آنان به شدت بین‌الملل‌گرا هستند و در چارچوب بین‌‌الملل‌گرایی تامین منافع ملی آمریکا را ساده‌تر و آسان‌تر تصور می‌کنند. اما آنچه وجه تمایز لیبرال‌ها و محافظه‌کاران است ، نگاه آنان به نقش سازمان ملل در پیشبرد اهداف آمریکا و تسهیل بین‌‌الملل‌گرایی این کشور است. محافظه‌کاران بر این باور هستند که باید به سازمان ملل نگاه ابزاری داشت چرا که برخلاف لیبرال‌ها معتقد به اعتبار ذاتی نهادهای بین‌‌المللی نیستند. محافظه‌‌کاران بر این اعتقاد هستند که با توجه به جایگاه آمریکا در صحنه جهانی و با در نظر گرفتن نوع رابطه با کشورهای مطرح جهانی باید پذیرفت که این کشور از اعتبار جهانی و ارزش‌ها و نهادهای آمریکایی از مشروعیت بین‌المللی برخوردار هستند. این نگاه ابزاری به این علت شکل گرفته است که محافظه‌کاران برخلاف لیبرال‌ها به شدت ملی‌گرا هستند و برنمی‌تابند که یک ساختار بین‌المللی و خارج از حوزه حقوقی این کشور برای آمریکا تعیین تکلیف کند و برای دولت آمریکا در صحنه جهانی محدودیت در چارچوب قوانین بین‌المللی که خود آمریکا آنها را امضا کرده است به وجود آورد. محافظه‌کاران نقش سازمان ملل را در تعارض کامل با حاکمیت آمریکا می‌یابند. از نظر آنان آمریکا نباید اجازه دهد که یک سازمان بین‌المللی در خصوص عملکرد آمریکا در صحنه جهانی به اظهارنظر بپردازد یا اینکه برای این کشور محدودیت تعیین کند. آنان این را در تعارض با اصل حاکمیت ملی می‌یابند. اینکه چرا اینان امروزه چنین با قدرت از عدم توجه به تصمیمات سازمان ملل صحبت می‌‌کنند به خاطر فرض قبلی یعنی دگرگونی در شرایط جهانی و شکل گرفتن شکل خاصی از شرایط بین‌المللی است. این نگاه به سازمان ملل که مبتنی بر استانداردهای دوگانه است برخاسته از تاکید محافظه‌کاران بر اصل حاکمیت است که برخاسته از منطق وستفالیاست. نادیده انگاشتن مخالفت سازمان ملل با حمله آمریکا به عراق در چارچوب همین اصل حاکمیت ملی است که به وسیله آمریکاییان توجیه می‌شود. حضور نومحافظه‌کاران در کاخ سفید فرصت لازم و امکانات ضروری را در اختیار مخالفان دخالت سازمان ملل در ارزیابی سیاست‌های آمریکا در صحنه جهانی قرار داد. اینکه جورج‌ دبلیوبوش نظر سازمان ملل در خصوص غیرقانونی بودن حمله به عراق را نپذیرفت در خلأ شکل نگرفت بلکه برخاسته از دو الزام داخلی و خارجی بود. سازمان ملل همچنان یکی از ارگان‌های نظم لیبرال محسوب می‌شود اما برخلاف دوران جنگ سرد، امروزه آمریکا از فرصت‌ها ، امکانات و قدرت مانور وسیع‌تری برخوردار است که در صورتی که لازم تشخیص بدهد با استناد به اصل حاکمیت ملی به نادیده انگاشتن این نهاد بپردازد. پس هر زمان آمریکا به این نتیجه برسد که توجه به سازمان ملل به نفع این کشور است محققا شاهد تکیه بیشتر آمریکا به این سازمان خواهیم بود. آمریکا در مورد موضوع شناسایی قاتلان رفیق حریری، نخست‌وزیر لبنان از همان آغاز تاکید فراوان بر نقش کلیدی و حیاتی سازمان ملل در این رابطه داشته است. در حالی که در موضوع عراق کاملا به نادیده انگاشتن این نهاد اقدام کرد. پس باید توجه به این نکته جلب شود که آمریکا باتوجه به شرایط داخلی و الزامات بین‌المللی است که تصمیم می‌گیرد چه زمانی به این نهاد تکیه کند و چه زمانی آن را نادیده بگیرد. البته در صورتی که محافظه‌کاران در مصدر قدرت باشند استعداد وسیع‌تری برای چالش سازمان ملل در رفتار آمریکا مشاهده می‌شود.
منبع: اندیشکده روابط بین الملل




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط