بداء در قرآن، احاديث و حکمت متعاليه
نويسنده:عليرضا خواجه گير
چکيده
واژگان کليدي: بداء، قدر، قضا، نسخ، علم الهي.
قرآن کريم و روايات وارده از ائمه معصومين(عليم السلام) در شکوفايي و پردازش بسياري از مسائل کلامي و فلسفي جهان اسلام بسيار تاثير گذار بوده است؛ البته نه به اين صورت که عقايد اسلامي چيزي را بر حکمت اسلامي تحميل کرده باشد، بلکه فلاسفه و متکلمين در تبيين و تحليل بسياري از مسائل از آن ها الهام گرفته اند؛ به عبارت ديگر فلسفه و کلام اسلامي ضمن آن که آزادي خود را حفظ نموده، از نصوص ديني الهام هاي باارزشي گرفته است و همين الهامات موجد تفاوت هاي بسياري ميان الهيات اسلامي و الهيات غير اسلامي- اعم از يهودي و مسيحي- شده است.
بداء از جمله مسائلي است که نظر به توجه خاص قرآن کريم و همچنين اهميت و ارزشي که ائمه(عليم السلام) براي آن قائل بوده اند، در مکتب عقلي شيعه به خوبي مورد تبيين و تشريح قرار گرفته است. اين مقاله بداء در روايات شيعي و آيات قرآن کريم را مورد تحليل قرار داده و به مسائلي چون نسخ، محدوده ي بداء علت انکار بداء و رابطه آن با مسئله قدر و نيز به تبيين آن در حکمت متعاليه مي پردازد.
بداء در روايات ائمه معصومين(ع)
ماعبدالله بشيء مثل ما عبد بالبداء (کليني، ج1، ص480): خدا به چيزي مثل بداءپرستش نشده است.
و در حديث ديگري مي گويد:
ما عظم الله بمثل البدء(کليني، ج1، ص420): خداوند به چيزي مثل بداء بزرگ شمرده نشده است.
و يا در حديثي ديگر اعتقاد به بداء را با توحيد و نفي شرک از خداوند برابر مي داند:
ما بعث الله نبياً حتي ياخذ عليه ثلاث خصال: الاقرار بالعبوديه و خلع الانداد و ان الله يقدم ما يشاء و يؤخر ما يشاء (کليني، ج1، ص421):خدا هيچ پيغمبري را مبعوث نفرموده جز اينکه سه خصلت را از او پيمان گرفت: 1. اقرار به بندگي خدا؛ 2. کنار زدن شريک ها و مانندها براي خدا؛ 3. اقرار به اين که خدا هر چه را که خواهد مقدم مي دارد و يا به تاخير مي اندازد و معني بداء همين سه خصلت اخير مي باشد که در واقع، اهميت بداء را معلوم مي دارد؛ چون بداء را در رديف خداپرستي و توحيد قرار مي دهد. آن حضرت در حديث مي فرمايد:
من الامور موقوفه عندالله يقدم منها ما يشاء و يؤخر منها ما يشاء (کليني، ج1، ص422): قسمتي از امور در نزد خداست که از آنها هر چه را خواهد پيش يا پس اندازد.
بداء در لغت به معناي آشکار شدن، ظهور کردن و آغاز کردن است و اين استعمالات از باب سخن گفتن به لسان قوم مي باشد. در عرف معمول است که وقتي فردي مجبور مي شود تصميمي را که اتخاذ کرده تغيير دهد، مي گويد براي من بداء رخ داد. پيشوايان دين هم، از باب تکلم به لسان قوم و تفهيم مطلب به مخاطبان، اين تعبير را درباه خداوند متعال به کار برده اند. (سبحاني، ص235)
شهيد مطهري در خصوص اهميت بداء مي گويد:
مسئله عالي و شامخ بداء را قرآن کريم براي اولين بار در تاريخ معارف بشري بيان فرموده است؛ چنان که مي فرمايد: «يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب»(رعد/39): خداوند هر چه را بخواهد محو مي کند و هر چه را بخواهد ثبت مي کند و اصل کتاب منحصراً نزد اوست» در تمام سيستم هاي معارف بشري و بخصوص در ميان فرق اسلامي تنها دانشمنداني از شيعه اثناعشري هستند که در اثر اهتداء و اقتباس از کلمات ائمه اهل بيت(ع) توانسته اند به اين حقيقت پي ببرند و اين افتخار را به خود اختصاص داده به تشريح و تبيين اين مسئله بپردازند. (مطهري، ص65)
نسخ و رابطه آن با بداء
مراد از نسخ آن است که آيه از کارکرد خود به عنوان آيه اي که محل اثر است ساقط مي شود، اما در عين حال اصل و ظاهر آن همچنان حفظ مي شود؛ به عبارتي اثر آيه از بين مي رود اما خود آن باقي مي ماند. (طباطبايي، الميزان، ج1، ص252)
نسخ، هم در احکام شرعي و هم در امور تکويني وجود دارد و وقوع آن در تکوينات به همان معناي بداء مي باشد؛ چنان که آيه «يمحواالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب»(رعد/39) نيز اين مطلب را تصديق مي کند.
بنابراين بايد گفت مراد از محو و اثبات در اين آيه- بر خلاف آنچه برخي مفسران تصور کرده اند- نه نسخ احکام، محو کردن نامه اعمال، محو گناهان، اثبات حسنات و يا... بلکه نظر به اطلاقي که در آيه وجود دارد و هيچ قيدي بر مفهوم آن نخورده، به اين معنا مي باشد که براي هر وقتي کتاب مخصوص وجود دارد و اين کتاب ها به تناسب اختلاف در اوقات، مختلف مي باشند. و خداوند سبحان هر وقت که مي خواهد در کتابي تصرف کند، آن را محو نموده و کتاب ديگري را به جاي آن اثبات مي کند؛ بنابراين اين اختلاف کتاب ها که به تناسب اختلاف اوقات صورت مي پذيرد، خود به خودي نيست بلکه از تصرفات گوناگون الهي ناشي مي شود؛ ضمن آنکه نمي توان گفت قضايا و امور عالم در نزد خدا وضع ثابتي ندارد و حکم او مانند احکام ما آدميان و صاحبان شعور تابع عوامل خارجي است؛ چون در ادامه مي فرمايد: «و عنده ام الکتاب»؛ يعني اصل و ريشه عموم کتاب ها و آن امر ثابتي که اين کتاب هاي دستخوش محو و اثبات بدان بازگشت مي کنند، همانا نزد او است و آن اصل، بر خلاف اين فروعات، دستخوش محو و اثبات نمي شود؛ چون در غير اين صورت، ديگر لزومي نداشت که اصل کتابها خوانده شود. (طباطبايي، الميزان، ج11، ص517)
بنابراين بايد گفت: همه موجودات از دو حالت برخوردارند:
1. تغيير که مستلزم قرار گرفتن در معرض مرگ، زندگي، زوال، بقا و نيز انواع دگرگوني ها مي باشد؛
2. ثبات، که موجودات را از جهت خود از هر گونه دگرگوني مصون مي دارد.
براساس آن چه در خصوص عوالم کلي وجود در مباحث الهيات اسلامي مطرح است، صورت آن چه در عالم ماده و جسم تحقق مي يابد، با صورت هايي در عالم مثال تطابق دارد و صورت عالم مثال نيز به نوبه خود با صور عالم عقل مجرد مطابق مي باشد؛ يعني نظام موجود در عالم پايين، بي آنکه دستخوش تغيير و تبديل گردد، در عالم بالا تحقق دارد و اين بدان خاطر است که تحقق وجودي در عالم پايين، به علتي در عالم بالا نياز دارد و آن علت در صورت تحقق، بري از تغيير خواهد بود؛ چون واقع از آن چه بر آن است تغيير نمي کند؛ پس چيزي که از جهت واقع بودنش تحول پذير باشد، واقع نخواهد بود؛ بنابراين تحول پذير بودن علت، و نيز تحقق و وجود معلول، مستلزم خلاف فرض انقلابي است که محال مي باشد؛ در نتيجه بايد گفت: نظام وجود هر عالمي، در عالم پيش از خود، به صورت تغيير ناپذيري ثابت است. (طباطبايي، رسائل توحيدي، ص88)
معناي بداء در مورد خدا و انسان
بداء در مورد خدا به اين معنا است که او چيزي را مطابق اوضاع و شرايط خاصي مقرر مي دارد و سپس به واسطه تغيير در اين اوضاع و شرايط، آن را تغيير مي دهد؛ زيرا موجودات جهان بر دو قسم اند: در برخي موجودات امکان برخورداري بيش از نوع خاصي از وجود، ممکن نيست، مانند مجردات علوي؛ اما در برخي ديگر اين امکان وجود دارد که همانا ماديات مي باشند. موجودات مادي آن هايي هستند که از يک ماده خاص به وجود مي آيند و زمينه را براي به وجود آمدن ديگر موجودات فراهم مي کنند. همه موجودات محسوس و ملموس از اين قبيل مي باشند. ماده طبيعي، قابل صورت هاي مختلفي بوده و استعداد تکامل دارد؛ از بخشي از طبيعت قوت و نيرو کسب مي کند و از بعضي ديگر نقصان پذيرفته و يا راه فنا و زوال مي گيرد؛ همچنين با علل و عوامل مختلف متاثر شده و از هر کدام از آن حالت، کيفيت و اثر خاصي مي پذيرد. به عنوان مثال، بذري که در زمين کاشته مي شود، چنانچه آب و هوا، حرارت و نور کافي به آن برسد و هيچ آفتي به آن صدمه نزند، رشد نموده و به سرحد کمال خواهد رسيد اما در صورت وقوع نقصان در هر کدام از اين عوامل و يا بروز هر گونه آفت، اين رشد يا کمال ميسور نخواهد بود. لذا بايد گفت براي يک ماده طبيعي هزاران «اگر» يا «شرط» و يا «علت» وجود دارد که به تناسب دخالت هر کدام از آن ها، ماده مسير و جهت خاصي را خواهد پيمود. (مطهري، ص69-66)
در مجردات- که بيش از يک نحو نمي توانند وجود داشته باشند و از علل مختلف متاثر نمي شوند- قضاي الهي که غير قابل تبديل است جاري مي باشد؛ زيرا اين موجودات از آنجا که امکان جانشين شدن علل در آن ها وجود ندارد، صرفاً از يک سرنوشت حتمي برخوردار مي باشند؛ اما در غير مجردات، قدر الهي حاکم است؛ يعني چون اين امور با علل مختلف سرو کار دارند، لذا سرنوشت مختلفي در انتظار آن ها است و بنابراين از سرنوشت غير حتمي برخوردارند و به تبع هر بار جانشين شدن علل، اين موجودات نيز در جايگاه معلول تغيير و تبديل مي پذيرند.
دامنه و محدود بداء
وجود خارجي، امري است ملازم با آخرين تفصيل هاي واقعي شيء در ذات، آثار و نسبت هاي خارجي آن، بي آنکه ابهامي در کار باشد. از طرف ديگر، از آنجا که استعدادهاي موجود در وجودهاي مادي و پديده هاي امکاني و نيز ماده حامل اين استعدادها، همگي در خارج موجود مي باشد، آن ها نيز از آنچه بر آن هستند دگرگون نخواهند شد؛ بنابراين از اين ديدگاه همه وجودهاي تشکيل دهنده ي عالم اجساد که نظام اين عالم بر آن ها استقرار يافته، ثابت و تغييرناپذير خواهند بود و تنها در مقايسه با يکديگر تغييرپذير جلوه خواهند کرد؛ به عنوان مثال، نطفه از آن جهت که نطفه است، در استعداد و يا ماده ي آن تغيير و تبديل رخ نمي دهد بلکه صرفاً اگر صورت هايي را که از آن به وجود مي آيند در نظر بگيريم، خواهيم گفت اين ماده قابل آن است که با يکي از اين صورت ها يا با نزديکترين آن ها، مثلاً با صورت انساني تحصل يابد. (طباطبايي، رسائل توحيدي، ص91)
پس در کل بايد گفت اين نظام جسماني، با همه اجزايش، همانند نظام موجود در عالم مثال و عقل مجرد يک نظام تغييرناپذير مي باشد، با اين تفاوت که در ضمن آن، نظام ديگري باي پذيرش تغيير هست که قوه آن در فعليتش اثر نمي گذارد. همچنين از آنجا که عالم مثال، نظام اين عالم را با همه تفاصيل آن در بردارد و عالم عقل مجرد نيز مشتمل بر تفاصيل عالم مثال مي باشد، نتيجه مي گيريم که تفاصيل نظام عالم ماده، در عالم مثال و عقل مجرد، بر دو قسم است: يک قسم در مرتبه تحققش در عالم ماده، قابل تغيير است و قسم ديگر به هيچ وجه قابل تغيير نيست و چون عالم مثال شبح و نمونه اي براي عالم عقل مجرد مي باشد، در حقيقت ثبوت اين حکم با هر دو قسمش در آنجا خواهد بود. امام صادق(ع) در حديثي درباره ي محدود بداء مي فرمايد:
براي خداوند تبارک و تعالي بداء است نسبت به آنچه بداند، هر گاه خواهد، و نسبت به آنچه اراده کند براي تقدير چيزها، ولي اگر حکم مقرون به امضاء گشت، ديگر بداء نيست. براي خداوند نسبت به آنچه وجود خارجي ندارد بداء هست و چون وجود خارجي قابل فهم و درک بيابد بداء نباشد. (کليني، ج اول، ص428)
ارتباط مرتبه قدر با مسئله بداء
1. مرتبه اي که تخلف بردار نيست و قابل تغيير نمي باشد و آن را قضاء حتمي مي ناميم؛
2. مرتبه اي که قابل تخلف و تغيير است، مانند مقتضيات و علت هاي ناقصه و استعدادها، و آن را قدر مي ناميم؛ چون قابل محو و اثبات است و اين، همان بداء مي باشد.
علامه طباطبايي در مورد معنا و مفهوم قدر مي فرمايد:
قدر هر چيزي، عبارت است از مقدار و حدود و هندسه اي که از آن تجاوز نمي کند نه از جهت زيادي و نه از جهت کمي، و نه از هيچ جهت ديگر. خداوند نيز در اين مورد مي فرمايد: «و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»(حجر/14): هيچ چيز نيست مگر آن که خزانه هايش نزد ماست، ما هيچ چيز را جز به اندازه اي معين نازل نمي کنيم (طباطبايي نهايه الحکمه، ص295)
آنچه در بررسي مرتبه قدر حائز اهميت مي باشد، اين است که:
1. قدر بر خلاف قضاء مي تواند از مقتضي خود به واسطه موانعي يا نبودن شرايطي تخلف کند و قابل تغيير است، و اين تخلف زماني است که نسبت به بعضي از اجزاء علت تامه اش مورد نظر باشد نه نسبت به مجموع تامه اش؛ چون در اين صورت وجود آن ضروري و واجب خواهد بود؛
2. وطن و محل قدر، عالم ماده است که در آن علل گوناگونند و نسبت به يکديگر تزاحم و کشمکش دارند، اما در عالم تجرد، چون علت مادي و صوري منتفي است و شرايط و معدودات و موانع وجود ندارد و تنها علت فاعلي و غائي موجود مي باشد و اين دو علت در فاعل مجرد تام الفعليه متحد و يکي هستند، لذا بايد گفت در عالم تجرد قدر وجود ندارد.
البته اگر قدر- به معني تعيين حدود و قيود براي صفات و آثار شيء در علم پيشين که واقعيت خارجي تابع آن مي باشد- را به ماهيات امکاني که ترکيبي از ايجاب و سلب مي باشد تعميم دهيم، در اين صورت قدر هر امر ممکني را شامل خواهد شد، اعم از آن که عقل مجرد باشد يا مثال معلق يا طبيعت مادي. (جوادي آملي، ج4، ص365)
در تقريرات صدرالمتالهين نيز اين مسأله ذکر گرديده و در ضمن بحث مراتب علم الهي به عنوان مرتبه اي از مراتب علم حق تعالي که همان مرتبه علم قدري و محو اثبات مي باشد مطرح شده است؛ چنان که در شرح اصول کافي (ملاصدرا، تفسير قرآن کريم، ج4، ص141) ذيل آيه شريفه «يعلم ما بين ايديهم و ماخلفهم»(بقره/255) مراتب علم باريتعالي را چنين معرفي مي کند:
1. علم تفصيلي در عين اجمال؛
2. قلم، که عالم عقلي محيط به همه ماسوي است؛
3. لوح محفوظ؛
4. لوح محو و اثبات؛
5. موجود مادي خارجي. (ملاصدرا، اسفار اربعه، ج6، ص290)
تحليل و بررسي هر يک از اين مراتب علم الهي تفصيل ديگري مي طلبد، اما آنچه در اين تقسيم بندي مطرح است، همان مرحله لوح محو و اثبات است که مرتبه قدر محسوب مي شود و تغيير و تحولات و محو اثبات- که همان بداء باشد- به اين مرحله اختصاص دارد.
علت انکار بداء
علم دو گونه است: 1.علمي که نزد خدا در خزانه است و کسي از مخلوق از آن آگاه نيست؛ 2.علمي که خدا به فرشتگان و پيغمبرانش تعليم کرده و مطابق آنچه تعليم کرده واقع خواهد شد، زيرا خدا نه خودش را تکذيب مي کند و نه فرشتگان و پيغمبرانش را و علمي که نزدش در خزانه است هر چه را خواهد پيش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد و هر چه را خواهد ثبت کند (کليني، ج اول، ص428)
و در حديثي ديگر مي فرمايد:
بعضي از امور نزد خدا مشروط است، هر چه را از آنها که خواهد پيش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد. (کليني، ج اول، ص426)
امام صادق(ع) نيز در حديثي در مورد بداء ناشي از جهل در مورد حق تعالي مي فرمايد:
ما بدا لله في شيء الا کان في علمه قبل ان يبدو له (کليني، ج اول، ص425): براي خدا نسبت به چيزي بداء حاصل نشد جز اين که پيش از اين بداء حاصل شود خدا آن را مي دانست.
و يا در حديثي ديگر مي فرمايد:
ان الله لم يبدا من جهل (کليني، ج1، ص425): بدا نسبت به خدا ناشي از جهل نيست.
آنچه از تدبر در اين روايات آشکار مي شود، اين است که بداء به معناي علم بعد از جهل منتفي است و از نظر اين روايات علم خداوند که عين ذات مي باشد، مانند علم ما به جهل مبدل نمي شود، بلکه بداء يعني ظهور امري از جانب خداوند متعال پس از آنکه ظاهر براي بندگان خلاف آن بود. پس بداء عبارت است از محو او ل و اثبات ثاني، و خدا به هر دو وضعيت عالم مي باشد و اين حقيقتي است که هيچ انسان خردمند آن را انکار نمي کند؛ زيرا براي امور و حوادث دو وجود قابل پيش بيني و تصور است: 1.وجودي که به حسب اقتضاي اسباب ناقص از قبيل يک شرط، علت و يا مانع قابل تخلف مي باشد؛ 2.وجودي که به تناسب اقتضاي اسباب و علل تامه امور رخ مي دهد و برخلاف وجود اول، ثابت، غير مشروط و غير متخلف مي باشد. دو کتابي که آيه «يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب» بر آن ها دلالت دارد، يعني کتاب محو و اثبات و کتاب ام الکتاب، اگر خود اين دو مرحله از وجود نباشند، مبدأ آن دو هستند. (طباطبايي، الميزان، ج11، ص523)
به نظر مي رسد نزاع در خصوص ثبوت بداء (که نظرملهم از احاديث ائمه اهل بيت(ع) مي باشد) و نفي آن (که عده اي ديگر بدان معتقد مي باشند)، نزاعي است لفظي که با کمي دقت از بين خواهد رفت؛ چون منکر بداء که استدلال مي کنند قول به بداء مستلزم تغيير در علم خدا خواهد بود، اگر متوجه باشند که اين استلزام در بداء ما آدميان است که صدق مي کند و در انسان است که بداء مستلزم تغيير علم مي باشد، آن گاه با نظر مربوط به بداء در روايات هم رأي خواهند شد.
از ميان اديان توحيدي، دين يهود نسخ در احکام دين را جايز نمي داند و براي همين هم نمي پذيرد که تورات به تاثير از ديني که پس از آن آمده نسخ يافته باشد؛ چنان که به قول خودشان يکي از نقاط ضعف دين اسلام - که آن را به رخ مسلمانان مي کشيدند- اين بود که برخي آيات آن بعضي ديگر را نسخ مي کند؛ و از همين جهت هم قائل شدن به «بداء» را براي خداوند در امور تکويني جايز نمي دانستند و از آنجا که از برخي آيات قرآن معناي بداء مستفاد مي شود، آن را نقطه ضعف به حساب مي آوردند.
نتيجه
از طرف ديگر، اعمال قدرت و سلطه از سوي خداوند و اقدام وي به جايگزين کردن تقديرها بدون حکمت و مصلحت انجام نمي گيرد و بخشي از قضيه در گرو اعمال خود انسان است که از طريق اختيار و برگزيدن زندگي شايسته يا ناشايسته زمينه دگرگوني خويش را فراهم مي آورد؛ چنان که در قرآن کريم آمده است:
ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم (رعد/11): خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر آن که آنچه را که ايشان در ضميرشان هست تغيير دهند.
منابع و مآخذ:
آلوسي. روح المعاني، ج13.بيروت. اداره الطباعه المنيريه و احياء التراث العربي، 1985م/1405ه .چ 4.
جوادي آملي، عبدالله. شرح حکمت متعاليه. انتشارات الزهرا، 1372.
سبحاني، جعفر. منشور عقايد اماميه
صدرالدين شيرازي، محمدبن ابراهيم. شرح اصول کافي، ج3، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366.
اسفار اربعه، ج6. قم: مکتبه المصطفوي، 1386.
صدرالدين شيرازي، محمدبن ابراهيم. تفسير قرآن کريم، ج4، قم: انتشارات بيدار.
طباطبايي، محمدحسين. الميزان، ج1و11. دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.
رسائل توحيدي. انتشارات الزهرا، 1370.
نهايه الحکمه، مؤسسه نشر اسلامي، بي تا.
کليني، ابي جعفر بن يعقوب ابن اسحاق. اصول کافي، ج1.قم: انتشارات اسوه، 1370.
مطهري، مرتضي. انسان و سرنوشت. قم: انتشارات صدرا، بي تا.
منبع: فصلنامه آينه معرفت