زايش نسل جديد از جهادي ها
نويسنده:ويکن چتريان (1)
چکيده :
ترسيم سيماي اين نسل جهادي کار آساني نيست .در تابستان گذشته ، در ده «مجدالانجار » واقع در «دره بقاع »لبنان با يکي ازاين افراد آشنا شدم که خود را به نام ابوطلحه معرفي مي کرد. ملاقات در شرايط حساسي صورت مي گرفت ،چرا که چند روز قبل ، نيروهاي امنيتي موفق به کشف يک سلول وابسته به القاعده در «برالياس » شده و شماري «از عراق برگشته ها »را دستگير کرده بودند .ابوطلحه قبل از هر چيز روشن کرد که «من به اين جهت حاضر به ملاقات با شما شده ام که حرف هاي ما به گوش خوانندگانتان برسد .»او بعد توضيح داد که چگونه پس از تهاجم نظامي آمريکا به عراق ،به نداي ابومصعب الزرقاوي در مبارزه با اشغالگران پاسخ مثبت داده است .البته او اولين کسي از اين روستا نبود که داوطلب رفتن به عراق و مبارزه مي شد .اوشش ماه پس از اينکه براي افرادي که در کار بسيج داوطلبان به عراق بودند ،نسبت به پيوستن به جهاد اظهار علاقه کرده بود ، پيامي دريافت کرد و از او در خواست شد که به گروهي بپيوندد که در آستانه سفر به عراق بود . به نظر وي ، آنها داشتند «هويت او را شناسايي و پايمردي و توان رودر رويي اش با مشکلات را » مي آزمودند .او به بهانه تجارت خرما ،همراه با چهار نفر
ديگر به سوريه رفت و يک قاچاقچي با آنها قرار گذاشت که در ازاي سيصد دلار آنها را از قامشلي سوريه به بغداد برساند .اما نيروهاي امنيتي سوريه سر بزنگاه روستا را محاصره کردند و گروه آنها مجبور شد به کويربزند و پس از روزها سرگرداني ، زماني به بغداد برسند که ديگر فرصت ملاقات با رابط ، از دست رفته بود .گروه آنها پس از چند روز اين در و آن در زدن ،بالاخره موفق به ملاقات با ابو انس شامي يکي از معاونين الزرقاوي شد . ابوانس و الزرقاوي بعدها در عمليات نظامي کشته شدند .
ابو طلحه و تعدادي از داوطلباني که از کشورهاي مختلف عربي آمده بودند ، مدت يک ماه در خانه هايي در بغداد و فلوجه در انتظار نوبت خود براي انجام عمليات انتحاري به سر بردند . اما تعداد کانديداها زياد و امکانات کار محدود بود . ابوطلحه پس از يک ماه به لبنان بازگردانده شد و از او تعهد گرفته شد که افکار القاعده را تبليغ کند وبراي آنها کمک مالي بفرستد .
شکست جسمي و روحي
نسل گذشته وجهادي هاي معروف به افغان -عربي که براي جنگ با شوروي ها به افغانستان رفته بودند ،از حمايت و تشويق برخي دولت هاي عربي و دولت آمريکا برخوردار بودند ،اما امروز رابطه «از عراق برگشته ها »و دولت ها پيچيدگي خاصي يافته است . برخي از دولت ها آنها را اول تشويق ، و بعضي
سرکوب مي کنند ولي روي هم رفته ،اکثراً به آنها به ديده ترس و بي اعتمادي نگاه مي کنند . بيشتر اوقات اين گروه توسط طرف هاي مختلف سياسي به بازي گرفته مي شوند . رقم اين افراد به هزاران نفر مي رسد و از جمله ،بيش از دو هزار يمني و دو هزار تونسي و هزار اردني در ميان آنها يافت مي شود . افغان - عرب ها در دهه 1980در کشورهاي حوزه خليج فارس نمايندگي هاي نيمه رسمي داشتند و در پروازهاي خود به مقصد پاکستان و پايگاه هاي مجاهدين در آن کشور ،از تخفيف هاي مخصوص برخوردار مي شدند .نسل جديد جهادي از چنين امتيازاتي بهره مند نيست . و برعکس ، دولت هاي سوريه و اردن هزاران نفر از جوانان آنها را دستگير و به کشورهاي متبوع بازگردانده که به زنداني شدن شان انجاميده است .
از اين افراد ، نهصد نفر در زندان هاي تونس و چهارصد نفر در زندان هاي الجزاير به سرمي برند . برخي منابع غير رسمي ،تعداد اين افراد را در عربستان سعودي حدود دو هزار ،در يمن نيز دو هزار و در اردن حدود هزار نفر تخمين مي زنند . سازمان سلفي -الجزايري «الجماعت السلفيه الدعوة و القتال » که از چند سال پيش در حال نزول بود ، به نام جهاد در عراق ،دوباره آغاز به عضو گيري کرد و توانست به شاخه القاعده در «مغرب » تبديل شود . در مقايسه با افغان - عرب ها ،شمار اين مبارزين خيلي بيشتر است .
جنبش جهادي تا روزي که آمريکا به عراق حمله کرد ، عموماً در حاشيه ارزش ها و آمال و کشمکش هاي دروني جهان عرب قرار مي گرفت .جنبشي که از «اخوان المسلمين » الهام مي گرفت و در سال هاي 1980در افغانستان آبديده شده بود ، در طول سال هاي 1990،در بوسني و تاجيکستان به جهاد خود ادامه داد و در سال 1995،دوازده نفر از آنها به رهبري ابن الخطاب (نام واقعي او سامر الصوالم و داراي مليت عربستان سعودي است ) وارد چچن شدند .با وجود اين ، افغانستان و بوسني و چچن ،از نظر جهان اسلامي -عربي ،چه از نظر جغرافيايي و چه از نظر نمادين ، فرعي و در حاشيه باقي مانده اند .
بحث در مورد نقش جنبش جهادي و فاصله گرفتن آنان از درگيري اعراب و اسرائيل و مبارزات اصلي جهان عربي -اسلامي به دوران اشغال افغانستان توسط شوروي بر مي گردد .عبدالله عزام رهبر و تئوريسين افغان - عرب ها و پيشواي فکري اسامه بن لادن خود اهل فلسطين بود و هميشه در اين باره مورد
سؤال قرار مي گرفت که چرا به جاي جهاد در افغانستان ،در خود سرزمين فلسطين به مبارزه نمي پردازد.عبدالله اناس (نام واقعي او بودجما بونوا است )يار و داماد او که ساکن لندن بود ، در اين باره توضيح مي داد :«بارها در حضور خود من در اين مورد از دکتر عزام سؤال شد . جواب او هر بار اين بود که ،هر چند که فلسطين سرزمين من است ،اما رژيم هاي عرب و جنبش هاي چپ ،مبارزه در راه آن را براي ما قدغن ساخته اند .براي ما امکان انتخاب ميان جهاد در راه فلسطين و يا در راه افغانستان وجود نداشت .هر زمان که امکان جهاد براي جوانان ما فراهم مي شد که بروند به بوسني ،بروند به چچن ،آنها هم به بوسني و چچن مي رفتند . اين برخورد حاصل يک استراتژي و تصميم قبلي نبود و شرايط خارجي آن را به وجود مي آورد.»
بر سر مسئله فلسطين ،ميان ابو مصعب الزرقاوي و پيشواي فکري او ابو محمد مقديسي، اختلاف شديد در گرفته بود . اين دو سال 1999 مشمول بخشودگي و آزادي از زندان هاي اردن شده بودند . الزرقاوي ابتدا به افغانستان و سپس به عراق رفت ، اما مقديسي که متولد نابلس در فلسطين است ، معتقد بود که جهادي هاي از نظر مبارزاتي بايد روي مسئله اصلي يعني رهايي فلسطين متمرکز شوند .
براي درک ذهنيت جهادي ها ، لازم است به دو نکته ديگر توجه کنيم .اول اينکه سفر به يک سرزمين خارجي براي يک جهادي ،به معناي همان «هجرت »ي است که از نظر تاريخي و سير اسلام و آغاز تقويم آن ، از اهميت فراوان برخوردار است به همين دليل ،چنين سفري ، از نظر يک جهادي ،تجربه اي عرفاني تلقي مي شود . مشابه آنچه پيغمبر اسلام (ص) و اصحاب او از سر گذرانده بودند . دومين نکته ،اعتقاد به اسطوره انهدام امپراتوري توسط يک تعداد انگشت شمار جوان مسلح به سلاح هاي سبک است ، مانند ارتش اسلام در قرن هفتم که امپراتوري ايران را شکست داد .بسياري از افغان -عرب ها براين اعتقادند که مبارزه آنها نه تنها به شکست ارتش شوروي انجاميده ،بلکه باعث فروپاشي کمونيسم نيز شده است .امروز نيز يک افسانه قوي مشابه شايع است که اين الزرقاوي و سي نفر از ياران اوليه او بوده اند که با به راه انداختن يک مقاومت همه جانبه و پرهزينه ،باعث شکست پروژه آمريکا در عراق و منطقه شده اند .
گروه الزرقاوي که در حاشيه جنبش افغان -عرب قرار داشت ،به جريان جنبش جهادي حاضر مبدل شد .الزرقاوي در سفر دوم خود به افغانستان ،اردوگاه خود را در هرات و قسمت غربي افغانستان و به دور از پايگاه هاي مأنوس جهادي هاي عرب ( در جلال آباد و قندهار )بنا کرد. اين فرد اردني هرچند که با بن لادن و ظواهري همکاري هايي مي کرد ،اما گروه خود را «التوحيد و الجهاد »نام داده بود و به حفظ استقلال خود از القاعده ادامه مي داد :هدف او از برنامه افغانستان ،آماده سازي شبکه خود براي بازگشت به اردن بود. به همين دليل بود که او در کردستان عراق روابط و خانه هاي امن مهيا ساخته بود و قبل از حمله نظامي آمريکا به عراق ،در کردستان مستقر شده بود. همين امر او را مناسب ترين افراد براي بسيج مبارزين اسلامي درجنگ با نيروهاي آمريکايي ساخته بود او در پر کردن خلاءرهبري رژيم بعثي نقشي اساسي بازي کرد. الزرقاوي در حقيقت جهاد مقدس را از مرزها و حاشيه هاي جهان اسلام ،به بين النهرين يعني پر منزلت ترين سرزمين اسلامي ، پايتخت سلسله عباسي (750-1258ميلادي )، و باشکوه ترين يادگار تمدن اسلامي منتقل ساخته بود.
مقامات نظامي آمريکا دائماً اصرار ورزيدند که همين حضور زرقاوي در عراق را به عنوان سند همکاري رژيم صدام و القاعده به همه بقبولانند ، اما نهايتاً اقرار کردند که ميان الزرقاوي و رژيم صدام حسين هيچ رابطه اي وجود نداشته است . رابطه ميان الزرقاوي و القاعده پيچيدگي خاصي داشت . الزرقاوي گروه خود را مستقل از بن لادن مي دانست و برخي مسايل باعث جدايي اين دو گروه از يکديگر مي شد :الزرقاوي از موضع نرم القاعده در قبال برخي کشورهاي عربي و از جمله عربستان انتقاد مي کرد ، و از دخالت در اختلافات داخلي افغانستان و جنگيدن در صفوف طالبان خود داري کرد .
به هر حال ،الزرقاوي شهرت رهبري مقاومت جهادي ها عليه اشغالگران آمريکايي را براي خود تثبيت کرد و گفته مي شود که در اواخر اکتبر 2004با بن لادن اعلام بيعت کرد .
عليه ترسوها و عوامل بيگانه
به علاوه شرايط جنگ عراق و سرکوب جهادي ها در کشورهاي اسلامي و عربي ، قابل مقايسه اي با شرايط سال هاي 1980نبود . بدين معني که آموزش ها و تجربه مبارزاتي نسل جديد ،بسيار سخت تر از گذشته بود و جهان بيني خشن آنان انعکاس همين شرايط بود . در سال 2002زماني که الزرقاوي به عراق رسيد ، در اطراف او به جزء تعداد انگشت شماري هوادار يافت نمي شد ،دقيقاً به دنبال حمله آمريکا به عراق بود که صدها و يا به عبارتي هزاران نفر داوطلب از کشورهاي عربي و اسلامي به آن کشور سرازير شدند تا عليه اشغال يک سرزمين اسلامي به دست آمريکا بجنگند .همين ها نسل الزرقاوي به شمار مي آيند .
نسل الزرقاوي باعث ايجاد شکاف نويني در جنبش جهادي شده است. اين نسل که تندروتر و جنگجوتر از گذشته است ، شتاب فراواني در انجام عمليات نظامي نشان مي دهد و مبارزه اش بيش از هر چيز بر تاکتيک هاي ايجاد وحشت استوار است .فعاليت هاي آنان همان طور که وضعيت يمن نشان مي دهد ،منشاء بي ثباتي ها از نوع تازه اي شده است .
يمن در پناه دادن به جهادي ها تاريخي طولاني دارد . جنگجويان يمني در ميان افغان - عرب ها مقام برجسته اي داشتند و تعداد آنها را حتي تا سه هزار نفر تخمين مي زدند . به دنبال عقب نشيني شوروي از افغانستان ،از آنجا که بازگشت افغان - عرب ها به کشورهاي متبوع خود مسائل زيادي به همراه مي آورد ،مقامات يمني نه تنها پذيراي يمني - افغاني ها ،بلکه جهادي هاي ساير کشورها نيز شدند .هر چند که يمن شمالي و جنوبي در سال 1990به يکديگر ملحق شده بودند ،اما تناقض هاي ميان علي عبدالله صالح و به اصطلاح «شرکاي » سوسياليست او در جنوب ، کاملاً آشکار بود . افغان -عرب ها ابتدا براي ترور رهبران سوسياليست مورد استفاده قرار گرفتند و بعد در سال 1994در جريان جنگ داخلي ، نقش مهمي در سرکوب جدايي طلبان جنوب بازي کردند . يمن سرزمين اجدادي بن لادن نيز محسوب مي شود .پدر بن لادن منطقه حضر موت در جنوب شرقي يمن متولد شده و بعدها به عربستان سعودي مهاجرت کرده و از راه بازرگاني به ثروت رسيده بود .
به دنبال حمله يازده سپتامبر 2001 به امريکا ،کشور يمن شديداً زير فشار قرار گرفت . يمن از نظر مقامات آمريکايي ،نقش يکي از پايگاه هاي لجستيکي جهادي ها را بازي مي کرد .به گفته يکي از کارشناسان شبکه هاي جهادي در صنعا ، «هيچ عملياتي از سوي القاعده صورت نگرفته است که به نحوي به يمن مربوط نشده باشد :يا پول و اسلحه در آنجا رد و بدل شده ، يا يکي از شرکاي جرم يمني بوده ،و يا يکي از عوامل آن از اين کشور گذر کرده است .» تا مدت ها ترس آن مي رفت که امريکا به خاک يمن حمله کند . در همين شرايط بود که صالح به واشنگتن پرواز کرد و در راه «جنگ با ترور » قول همکاري داد . در عين حال ، برخورد مقامات يمني با جنبش جهادي چند جانبه بود :آنها هر چند که پس از يازده سپتامبر عده زيادي از جهادي ها و از جمله سيد امام الشريف مصري معروف به دکتر فضل را دستگير کردند ،اما به تحمل ساير جهادي ها ادامه دادند .
مقامات يمني از جمله ، پروژه گفت و گو با زندانيان فعال جهادي ترتيب دادند . مبتکر اين پروژه حمود الهتار قاضي سابق دادگستري و وزير کنوني وزارت اوقاف يمن بود . او به من گفت :«پروژه گفت و گو از اصول سياست رسمي يمن در جنگ با تروريسم به شمار مي آيد .»و ادامه داد ، «ما دريافته بوديم که پراتيک سازمان هاي تروريستي برايدئولوژي استوار است ، و تنها با يک ايده مي توان به جنگ يک ايده ديگر رفت . توسل به زور در افغانستان و عراق ،نتوانست براي آنها صلح و ثبات به همراه بياورد . بينش القاعده بر دو چيز استوار است : تکفير رژيم هاي عرب و جنگ با خارجي ها .ما در گفت و گوهاي خود با آنها روشن مي کنيم که اولاً دولت يمن يک دولت قانوني است و دوم اينکه ،تفاوت هاي عقيدتي و يا ميزان دين داري فرد ، به خودي خود براي مبارزه کافي نيست .» هدف پروژه گفت و گو ، تصحيح اين ذهنيت ها با استناد به مذهب بود .» الهتار مي گفت که پروژه گفت و گو در اواخر سال 2005متوقف شد و دليل آن فشارهاي دولتي بود که به کار گرفتن روش هاي ديگري عليه تروريسم را دنبال مي کرد .او اضافه مي کرد که اين پروسه شامل حال افغان -عرب ها مي شد ،نه از عراق برگشته ها ،بزرگترين دستاورد پروژه گفت و گو «حفظ آرامش و ثبات »در يمن بود .
سرگشتگي مبارزين در لبنان
چند ماه پس از جنگ ژوئيه 2006بود که اولين جهادي ها به طور علني در لبنان ظاهر شدند .در نوامبر سال 2006،گروهي به نام «فتح الاسلام » در جريان يک کودتاي بدون خونريزي ،اداره اردوگاه نهر البارد نزديک تريپولي را به دست گرفت . جريان ظهور و سقوط فتح الاسلام ،تحولات سياسي ايدئولوژيک و تهديدات امنيتي خاورميانه اي را نشان مي دهد که پس از اشغال نظامي عراق توسط آمريکا ، ثبات خود را از دست داده است .
رهبر فتح الاسلام شخصي به نام شاکر الابسي يکي از کادرهاي الفتح بود که در سال 1983از ياسر جدا شد و سازمان تندروتر هوادار سوريه را به نام فتح الانتفاضه بنياد نهاد که توسط ابو موسي و او خالد العمله رهبري مي شد .الابسي پس از حمله آمريکا به عراق به آن کشور رفت و در آنجا به شبکه الزرقاوي پيوست و به جرم قتل يک ديپلمات آمريکايي در عمان به اعدام محکوم شد . الابسي به دنبال گرفتن کنترل اردوگاه نهر البارد اعلام کرد :«ما گروهي را بنياد نهاده ايم ،متشکل از بهترين جوانان و کساني که به اسلام و به حق مبارزه براي بازگشت به فلسطين اعتقاد دارند .»الابسي در راه رسيدن به اين اهداف از کمک هاي مالي ،اسلحه اي و داوطلبان جهادي اي که از ساير کشورهاي عربي مي آمدند ،برخوردار مي شد . با اين حال در عرض چند ماه ،به دلايلي که تاکنون نامعلوم مانده است .ميان آنان و ارتش لبنان برخورد نظامي پيش آمد . نتيجه نبردهاي سنگين سه ماهه ،خرابي اردوگاه محل سکونت سي هزار فلسطيني و مرگ شماري از سربازان لبناني و جنگجويان جهادي بود .
دلايل فراواني هست که نشان مي دهد ،به رغم برخورد نظامي ارتش و جهادي ها در لبنان در سال گذشته ،نه تنها نفوذ آنها کم نشده ،بلکه افزايش نيز پيدا کرده است .يکي از دلايل اين امر به تاريخ طولاني اردوگاه هاي فلسطيني مربوط است .از اولين سال هاي دهه 1990،حضور سازمان هاي مأنوس فلسطيني نظير الفتح و جبهه آزاديبخش فلسطين در اردوگاه هاي لبنان رو به کاهش نهاده و همين امر به نزول شرايط اقتصادي -اجتماعي ،خلاء امنيتي ،و ظهور انبوهي از گروه هاي جهادي از جمله جندالشام و اثبات الانصار منجر شده است . دوازده اردوگاه موجود در لبنان ، براساس پيمان 1969قاهره ، خارج از دسترس نيروهاي انتظامي قرار دارند . برخوردهاي ميان گروه هاي جهادي اي که در بخش هاي شمالي اردوگاه عين الحلوه نزديک شهر صيدا در جنوب لبنان موضع گرفته اند ،اخيراً افزايش يافته و گزارش مي رسد که تعداد داوطلبان خارجي در اين اردوگاه بيشتر شده است .تحولات اخيري که به دنبال برخوردهاي ماه مه 2008لبنان ميان طرفداران دولت (عموماً سني هاي هوادارجنبش المستقبل به رهبري حريري )و حزب الله صورت گرفت ، اوضاع خطرناکي به دنبال آورده است .اين برخوردها باعث تحرک توده هاي سني لبنان شد و پيروزي حزب الله و ورود ميليشياي آنها به محلات سني نشين بيروت از يک سو ، و رهبري ناتوان سازمان حريري از سوي ديگر ، به ناخشنودي هاي آنان دامن زد . خلاء ايجاد شده کنوني مي تواند مورد بهره برداري رهبران سلفي و تقويت سازماني آنها و حتي ارائه آلترناتيوي در رهبري منجر شود . رشد بي سابقه جريان هاي جهادي سلفي ، بيش از هر جا در دومين شهر بزرگ لبنان يعني تريپولي احساس مي شد . نفوذ حريري در اين شهر سابقه چنداني نداشت و اين شهر در گذشته (در دهه هاي 1980)توسط يک گروه سلفي به رهبري شيخ سعيد شعبان و حزب حرکت التوحيد الاسلامي اداره شده بود . صفوف سازماني طرفدار حريري وارد برخوردهاي
ميان محله هاي سني و علوي تريپولي نشدند و جوانان سني به طور خود جوش به خيابان ها ريختند .چنانچه جريان سياسي حاضر و خلاء امنيتي در لبنان و يمن و نقاط ديگر تداوم پيدا کند ، به زودي همين جواناني که اينگونه به خيابان ها مي ريزند ،رهبران تازه و انگيزه بخشان و سازمان بندي خود را پيدا خواهند کرد .
جنگ يا ترور ،حتي اگر فرض را هم بر اين بگذاريم که هدف آمريکا از حمله به عراق واقعاً سرکوب تروريسم گروه هاي جهادي بوده ، و موقتاً از ترديدهاي درست و آنچه که به عکس آن دلالت مي کند صرف نظر کنيم ، باز هم جنگ آمريکا نتيجه اي معکوس به بار آورده است .اين جنگ يک نسل کامل از جوانان عرب را سياسي و راديکاليزه کرد و زمينه اي فراهم آورد که هزاران هزار نفر از آنها در سخت ترين شرايط آموزشي تجربه اندوزي کنند . شمار افراد حاضر اين جريان قابل مقايسه با افغان -عرب ها و نسل قديم تر جهادي هايي است که القاعده را در ميان خود پرورده بود . برداشت اينان از سياست ،در رابطه تنگاتنگ با تجربه آنان از عراق است و عمليات وحشيانه و خشونت آميز را نه تنها قابل توجيه بلکه با اهميت ترين نمود عمل سياسي تلقي مي کنند .وزن يک نسل جوان خشمگين در لبنان و يمن و حتي الجزاير بر شانه ها احساس مي شود و ما به زودي مظاهر آن را در سر مقاله ها و اخبار ملاحظه خواهيم کرد .
پی نوشت ها :
1-Vicken Cheterian،روزنامه نگار و همکار لوموند ديپلماتيک.
منبع www.ir .mondediplo.com
/ن