بزم شاعرانه شيراز و حافظ شيرازي (2)

اصولاً رديف در شعر علاوه بر اين که بر موسيقي دروني و بيروني شعر مي افزايد، محورِ مضمون سازي شعر نيز مي شود، به اين معني که تمامي مفاهيم ابيات، حول محور رديف مي چرخد، مثلاً در شعر مشهور حافظ با مطلع:
چهارشنبه، 21 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بزم شاعرانه شيراز و حافظ شيرازي (2)

بزم شاعرانه شيراز و حافظ شيرازي (2)
بزم شاعرانه شيراز و حافظ شيرازي (2)


 






 
اصولاً رديف در شعر علاوه بر اين که بر موسيقي دروني و بيروني شعر مي افزايد، محورِ مضمون سازي شعر نيز مي شود، به اين معني که تمامي مفاهيم ابيات، حول محور رديف مي چرخد، مثلاً در شعر مشهور حافظ با مطلع:
در وفاي عشق تو مشهو خوبانم چو شمع
شب نشينِ کوي سربازان و رندانم چو شمع
(ديوان/ غزل 294)
و غزلي از سلمان با همين رديف و با مطلع:
چند گويي با تو يک شب روز گردانم چو شمع
بس عجب دارم که امشب تا سحر مانم، چو شمع
(ديوان سلمان /202)
تمامي مفاهيم غزل، در حکم «مشبّه» اي است که «شمع» «مشبّه به» در آن است و محور فکري در هر بيت و محور عمودي انديشه ي کلّ غزل، صرف تصويرسازي با محوريّت «شمع» شده است امّا اگر رديف فعلي باشد، کلام ساده تر و به قواعد دستوري زبان نزديک تر است و مفاهيم، آسان تر به دل مي نشيند، چنان که مثلاً در بيت ذيل:
چنان که لاله ز باد بهار مي لرزد
دلم به ياد تو بي اختيار مي لرزد
کلام يک دست و سليس و روان است و اين سلاست، بيشتر مرهون رديف فعلي است و البته اگر اين رديف، فعل امر يا نهي باشد با عنايت به خاصيّت فعل امر از نظر بلاغي، معني ژرف تر و گسترده تر مي شود، زيرا که ممکن است اين فعل امر يا نهي در عين حال القاء معني تمنّي يا ترجّي يا استغاثه يا دعا و يا... بنمايد و از اين جهت بيت و به تبع آن، غزل، توسّع معني بيابد.
در غزل هاي با رديف «غم مخور» نوعي دلداري به خود و به ديگران ديده مي شود که همين امر، مقبوليّت و پندي شعر را در نظر خوانندگان بيشتر کرده است و اين امر در غزل حافظ بيشتر ديده مي شود تا غزل سلمان ساوجي، خصوصاً اين که مقطع غزل حافظ که با تخلّص خود حافظ و خطاب به خود است اين دلداري به خود، بيشتر جلوه دارد و گويا حافظ با توسّل به «دعا» و«درس قرآن» درون ناآرام خود را به نوعي آرام مي کند که:
حافظا! در کنج فقر و خلوت شب هاي تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور
شايد چندان گفته ي دکتر ثروتيان بعيد به نظر نرسد که در مورد اين غزل حافظ نوشته است که «اين غزل از آثار جاودانه و هنرمندانه ي حافظ است که سخن دل هر عاشق دلسوخته و هر انسان محروم و دور افتاده از يار و ديار و گرفتار فقر و غربت و بي کسي است، انساني که درد مند است، ليکن به خدايي باورمند است و هرگز نااميد نمي شود و نمي ترسد و شايد هم براي دلداري و اميدواري شاه شجاع فرستاده و جزو مکاتبات محرمانه ي اوست، خدا مي داند.» (ثروتيان، بهروز، 106/1383)
اگر حتّي غزل حافظ را از نوع «نامه ي محرمانه» (همان/105) حافظ ندانيم، جنبه ي شخصي غزل به وضوح در آن ديده مي شود، ولي غزل سلمان ساوجي - با توجّه به تعبيرات به کار رفته در غزل، عارفانه تر مي نمايد و شمول بيشتري در آن تصوّر مي شود مخصوصاً ابيات 4و5و6و7، اين امر، بيشتر به چشم مي خورد و در مقطع نيز شعر سلمان، روشن تر و شادمانه تر به نظر مي رسد که:
روزگار غصّه و دوران اندُه در گذشت
نوبتِ دلشادي است امروز، سلمان غم مخور!
ولي لطف کلام حافظ و استفاده از تلميحات قرآني- خصوصاً در بيت هاي 1و4و5و6 در کل، غزل را در جاي والاتري نشانده است.
شاعر ديگري که پيش از حافظ، بر همين وزن و قافيه دو غزل سروده است جهان مَلک خاتون است که تقريباً تاريخ تولد و مرگ او با حافظ بسيار نزديک است، زيرا تاريخ تولد او را 725و تاريخ فوت او را حدود سال 784 ضبط کرده اند .(رک. کاشاني راد، 9/1374) از زندگي اين زن شاعر و معاصر حافظ، اطلاع اندکي در دست است، ادوارد براون (تاريخ ادبي ايران، علي اصغر حکمت، ج16/3)دکتر صفا (تاريخ ادبيات در ايران، ج3بخش دوم /104) و سعيد نفيسي (تاريخ نظم و نثر در ايران، ج216/1) اطلاعات مختصري درباره ي او به دست داده اند، آن چه مسلم است اين زن با ذوق فرزند جلال الدّين مسعود شاه، مردي از صاحب دولتان زمان آل اينجو و برادر شاه ابواسحق بوده «و عمارت بسيار و بقاع خير از او باز مانده، از آن جمله است مدرسه مسعوديه در شيراز و رباط ايزدخواست، و در هر منزلي از حوالي آذربايجان تا شيراز رباطي بنا کرده، مسعود شاه را پسر نبود از او يک دختر ماند به نام «جهان ملک» به غايت مستعّده بود و اشعار او معروف است.» (تاريخ آل مظفر، 1346/ج1، ص78)(نيز رک. کاشانه راد/شش)
خاندان اينجو سلسله ي نسب خود را به خواجه عبدالله انصاري مي رساندند و بدين ترتيب، «جهان» که نياي پدري اش شاه محمود اينجو و نياي مادريش خواجه رشيدالدين فضل الله بود، با انتساب خاندان او به خواجه ي انصاري، از خاندان عرفان و ادب نيز به شمار مي آمد. (رک. همان /همان ص)
به هر صورت، اين زن بزرگ زاده، بعد از برافتادن خاندان اينجو به دست امير مبارزالدّين محمّد (757) دوران سختي را گذرانده و به کنج انزوا خزيده و با شعر و شاعري خود را سرگرم و زندگي تاريک خود را با شمع شعر روشني بخشيده است و ازدواج او با امين الدّين جهرمي (سال 744يا748) نيز تنهايي و تاريکي او را برطرف نکرد، شايد دلخوشي او تنها به «سلطان بخت» دخترش بود(1) که او هم گويا در نوجواني درگذشته است و داغي بر داغ هاي مادر افزوده است (رک. ديوان کامل، 1374/هفت)
ديوان او شامل حدود پانزده هزار بيت است، ارادات او به سعدي شيرازي از لابه لاي اشعار او واضح است و گويا با عبيد زاکاني مشاعره و مناظره (دولتشاه سمرقندي، 218/1366) (2) داشته است و شگفت اين است که -با وجود شباهت هايي نسبتاً زياد با شعر حافظ و همدوره اي و تقريباً هم سن و سالي با او- نامي از حافظ در ديوان او نيست و بيشتر تأثير شعر سعدي را مي توان در غزليا ت او به وضوح يافت.
جهان مَلک خاتون، دو غزل با رديف «غم مخور» و با همان وزن و قافيه ي شعر حافظ سروده است که يکي از آن دو شباهت بيشتري با غزل حافظ دارد، اين غزل چنين است:
اي دل! ار سرگشته اي، از جور دوران غم مخور
باشد احوال جهان، افتان و خيزان، غم مخور
تندباد چرخ چون در آتش عشقت فکند
آبرويت گر شود با خاک يکسان، غم مخور
گر چه چون يعقوب گشتي ساکن بيت الحزن
يوسف گم گشته باز آيد به کنعان، غم مخور
در طلب باش و مباش از لطف يزدان، نا اميد
هم به امّيدي رسند اميدواران، غم مخور
کعبه مقصود خواهي، رومتاب از باديه
دل بنه بر درد، از خار مغيلان، غم مخور
درد او بهتر ز درمان است، بنشين، صبر کن
درد دل را گر نيابي هيچ درمان، غم مخور
اعتمادي نيست بر کار جهان، خرسند باش
آب باز آيد به جوي رفته، اي جان! غم مخور
باغبانا! صبر کن، با زحمت زاغان بساز
بلبل شوريده باز آيد به بستان، غم مخور
اي جهان! تا کي دل از کار جهان داري ملول
روزگارت عاقبت گردد به سامان، غم مخور
(ديوان /282)
اين غزل، بدون هيچ شکّي، رابطه ي تنگاتنگي با غزل حافظ دارد، خصوصاً اين که مصراع بيت سوم يعني «يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور» عيناً در مطلع غزل حافظ آمده است و مايه هاي فکري نيز تا حدودي يکسان است، نه تنها بيت سوم شباهت تام و تمام به بيت مطلع غزل حافظ دارد که بيت پنجم نيز با بيت هفتم غزل حافظ و بيت هشتم نيز با بيت سوم غزل حافظ مايه هاي مشترکي دارد، و بيت تخلّص و مقطع نيز از جهت دلداري خود و اميد به آينده، تا حدودي چون آخرين بيت غزل حافظ است، جز اين که حافظ با «دعا»و «درس قرآن» اين اميدواري را جنبه تقدّس مي بخشد.
اين سؤال هنوز بي جواب مي ماند که آيا جهان ملک خاتون، غزل حافظ را پيش روي داشته است و نظيره سازي کرده، يا برعکس؟ اگر چنين باشد، لازمه اش اين است که ديوان يا لااقل غزلياتي از حافظ را در اختيار داشته و چون هر دو- لااقل دوران اوّل شعر و شاعري خود را در دربار ال اينجو گذرانده اند و مي دانيم که حافظ شيرازي خصوصاً با شاه شيخ ابواسحاق اينجو دوستي داشته و به دربار او آمدوشد مي کرده و حتي در مرثيه ي او غزلي مشهور سروده و در آن غزل گفته:
راستي خاتم فيروزه ي بواسحاقي
خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود
(غزل /207)
اشعار «جهان» را ديده است، يا مثلاً جهان ملک خاتون، غزلي سروده و حافظ آن را به بهترين وجهي جواب گفته و مصراع دوم بيت سوم او را با بهترين صورتي تضمين کرده است. به هر صورت با توجّه به احاطه ي حافظ بر اشعار شعراي هم زمان و پيش از خود و تضمين و برداشت و سلخ اشعار ديگران، شايد نظر دوم صحيح تر بنمايد.
جهان ملک خاتون، غزل ديگري نيز با همان وزن و قافيه شعر حافظ بدين گونه سروده است:
اي دل پردرد! بر اميد درمان، غم مخور
در رسد تشريف روز وصل جانان، غم مخور
اي دل آشفته! در هجران آن آرام جان
در جهان سرگشته شو، از بهر سامان، غم مخور
گر شکيبا نيستي اي ديده، از ديدار يار
گر بدوزد هر زمان چشمت به پيکان، غم مخور
چون نيي واقف بر اسرار ضمير روزگار
عاقبت خواهد گذشت اين جور دوران، غم مخور
بلبلا! در هجر روي گل مشو يک دم خموش
شور در باغ افکن و از باغبانان، غم مخور
هر که ما را دور کرد از صحبت آن گل عذار
هم شود روزي اسير خار هجران، غم مخور
اي دل! ار گشتي اسير خار هجران، باک نيست
ناگهان روزي درآيد گل به بستان، غم مخور
نوعروس خوشدلي در پرده ي اندوه هجر
بيش از اين از ما ندارد روي پنهان، غم مخور
از شب هجران برآيد عاقبت صبح وصال
سر ز مشرق برکند خورشيد تابان، غم مخور
چون سکندر چند گردي در طلب گرد جهان
خضر چون خواهد چشيدن آب حيوان، غم مخور
(ديوان /281)
اين غزل، اگر چه در وزن و رديف و قافيه هم با غزل اول «جهان» و هم با غزل حافظ يکي است امّا از نظر محتوا و مضمون و ترکيبات و صور خيال، شباهتي به هيچ کدام از آن دو غزل ندارد از اين رو مي توان فرضيه اي بدين صورت طرح کرد: جهان ملک خاتون، اين غزل دوم را سروده و در محفل شاه شيخ ابواسحاق خوانده، حافظ آن را شنيده و غزل زيباي خود را بر همان وزن و قافيه سروده است. و «جهان» بر پايه ي غزل حافظ، غزل ديگر را سروده است و مصراع اوّل غزل حافظ را به صورت تضمين در غزل خود گنجانده است، يا به اعتبار اين که «جهان» از شاهزادگان اينجو بوده است حافظ، براي اين که «غزلش صدر هر مراسله» باشد مصراع دوم بيت سوم او را تضمين کرده و غزلي بهتر و زيباتر و حافظانه تر ارائه داده است.
فرضيه ي ديگري نيز مي توان تصوّر کرد که قطعه منسوب به شمس الدين صاحب ديوان جويني را در جلسه شعرخواني، در دربار شاه شيخ ابواسحاق اينجو به اقتراح نهاده اند و در «آن محفل»سلمان ساوجي و جهان ملک خاتون و حافظ - و شايد شاعران ديگر- آن را تتبّع کرده اند و غزل اين 3 تن به ما رسيده است.
اين فرضيه تا حدودي به صحّت نزديک است زيرا که شاه شيخ ابواسحاق اينجو و بعد از او شاه شجاع علاوه بر اين که خود طبعي موزون داشتند، شخصاً در مجالس شعر و شاعري، که از مردان و زنان (3) فاضل و شاعر تشکيل مي شد، شرکت و هم طبع آزمايي مي کردند و هم به شعر شاعران گوش مي دادند و در پرور ش شاعران همّت بليغ به خرج مي دادند. در لب التواريخ، ص175 از اين مجالس تعريف بسيار شده است. آقاي دکتر باستاني پاريزي با توجه به همين تاريخ مي نويسد:
«...نه تنها خود شيخ ابواسحاق -که ممدوح حافظ بود-شاعر پرور بود، بلکه اطرافيان او، خصوصاً زنان و دختران دستگاه شاهي نيز اهل شعر و ادب بودند که از آن ميان «جهان ملک» دختر مسعود اينجو، به غايت مستعده بود و اشعار او معروف است.
(باستاني پاريزي، 56/1369) و ادامه مي دهند:
اطرافيان و نزديکان خاندان اينجو نيز اغلب هنرپرور و هنردوست بودند و مجالس و محافل ادبي آنان - که ظاهراً از وجود زنان فاضله و شاعره و زيبارويان هم خالي نبوده است - آن قدر گرم و دلنشين بود که شهر شيراز را به يک محفل گرم ادبي مبدل ساخته بود.»(همان /57)
بنابراين تعجّبي ندارد که نه تنها حافظ و جهان ملک، بلکه شاعري صاحب ذوق چون عبيدزاکاني نيز به دربار ابواسحاق و بعداً به دربار شاه شجاع بپيوندند. (دولتشاه /218)
و در مشاعره ي سلمان ساوجي نيز شرکت کند، (همان /218) و با جهان ملک نيز مطايبه کند.
بعضي از غزل هاي اين شاعران، حتّي حافظ شيرازي، يادآور محيط ادبي شکوهمند زمان لوئي چهاردهم است «و يا گويي شيطنت دختران تردامني چون خواهر شاتو بريان» (باستاني پاريزي /57) تار و پود غزل را به هم پيوسته است، آيا غزل حافظ با مطلع:
عشقبازي و جواني و شراب لعل فام
مجلس انس و حريف همدم و شُربِ مدام
(غزل /309)
اين حال و هوا را بيان نمي کند؟ خصوصاً تصويرهاي زنده اي که از مجلس حاجي قوام، در همين غزل(4) ارائه مي دهد که:
ساقيِ شکّر دهان و مطرب شيرين سخن
همنشيني نيک کردار و نديمي نيک نام
شاهدي از لطف و پاکي، رشکِ آب زندگي
دلبري در حسن و خوبي، غيرت ماه تمام
بزمگاهي دلنشان چون قصر فردوس برين
گلشني، پيرامنش چون روضه ي دارالسّلام
صف نشينان نيک خواه و پيشکاران با ادب
دوستداران صاحب اسرار و حريفان دوست کام
باده ي گلرنگ تلخ تيز خوشخوار سبک
نَقلش از لعل نگار و نُقلش از ياقوت خام
غمزه ي ساقي به يغماي خرد آهخته تيغ
زلف جانان از براي صيد دل، گسترده دام
نکته داني بذله گو، چون حافظ شيرين سخن
بخشش آموزي جهان افروز چون حاجي قوام
هر که اين عشرت نخواهد، خوشدلي بر وي تباه
وان که اين مجلس نجويد، زندگي بر وي حرام
مجالس شاه شجاع نيز چيزي کمتر از مجالس شاه شيخ ابواسحاق نبوده است، زيرا او نيز پيش از اين که «محتسبي ديگر» بشود و در آخر عمر شيوه ي پدر را دنبال کند، پس از تصرّف دوباره ي شيراز (حدود سال 776) هر زمان که فرصت مي يافت مجلس شعر و شاعري و بساط عيش و شادي پهن مي کرد و خستگي جنگ هاي خانگي را در اين گونه مجالس از تن مي زدود، همين امر «درگاه او را لطف شاعرانه بخشيده بود که اغلب زنان فاضله و شاعره در رواق هاي کاخ شاهي او مجالس ادبي داشتند و در اغلب اين مجالس، خود شاه شجاع - که شاعري حسّاس هم بود شرکت داشت. بسياري از دختران شاهزادگان مظفري نيز به همين سبب شاعره و سخنگوي بار آمدند.» (باستاني پاريزي 56/69)
(روضه الصفا، ج4و جامع مفيدي، ج151/1) خود شاه شجاع نيز علاوه بر زيبايي جمال و شاعري، اهل ذوق و هنرمند و خطّاط بود و هنرمندان را بسيار تشويق مي کرد، بي جهت نيست که حافظ بلند همّت- که سرش «به دنيي و عقبي» فرود نمي آمد- بسرايد:
جبين و چهره ي حافظ خدا جدا مکناد
زخاک بارگه کبرياي شاه شجاع
(ديوان، غزل 292)
بنابراين، فرضيه هاي مذکور، چندان دور از ذهن به نظر نمي رسد.
ظاهراً آخرين کسي که بعد از حافظ، غزل «غم مخور» سروده است و بدون هيچ شکّي به حافظ شيرازي نظر داشته است صائب تبريزي است، که با همان شيوه ي خاص خود که مي توان به آن سبک اصفهاني گفت -و با همان وزن و قافيه و رديف، غزلي در چهارده بيت سروده و در بعضي ابيات آن «خط» را به صورت اعناب - لزوم مالايلزم- التزام کرده است.
غزل صائب با اين التزام، کاملاً جلوه و زيبايي خود را از دست داده و نه تنها به غزل حافظ و هم عصرانش نزديک هم نشده، بلکه از بسياري از اشعار خود صائب نيز نازلتر شده است.
غزل صائب چنين است:
سبزه ي خط مي دمد از لعل جانان، غم مخور!
مي شود سيراب خضر از آب حيوان، غم مخور!
بر سر انصاف خواهد آمد آن چشم سياه
مي شود آن غمزه ي کافر، مسلمان، غم مخور!
حسنِ بي پروا به فکر عاشقان خواهد فتاد
مي شود عالم ز عدل خط گلستان، غم مخور!
از نزول کاروان خط به منزلگاه حُسن
دل برون مي آيد از چاه زنخدان، غم مخور!
خط مشکين مي کند کوتاه، دست زلف را
مي رسد غم هاي بي پايان به پايان، غم مخور!
آتش بي زينهار حُسن در دَوران خط
بر دلِ بي تاب خواهد شد گلستان، غم مخور!
خط حمايت مي کند دل را ز دست انداز زلف
مصر اعظم مي شود اين مُلک ويران، غم مخور!
صبح اميدي که پنهان است در دل هاي شب
مي شود طالع از آن چاک گريبان، غم مخور!
بوي پيراهن نخواهد ماند در زندان مصر
خواهد افتادن به فکرِ پيرِ کنعان، غم مخور!
ديده ي لب تشنه از رخسار شبنم خيز او
غوطه خواهد خورد در درياي احسان، غم مخور!
از رهِ گفتار، اين مورِ به خاک افتاده را
مي دهد مسند ز دست خود سليمان، غم مخور!
گرد خواري پيش خيز شهسوار عزّت است
زينهار! اي ماه مصر از چاه و زندان، غم مخور!
چون فتد دامان ساحل کشتي ما را به دست
خاک خواهد زد به چشمِ شور طوفان، غم مخور!
چون خط شبرنگ، صائب از لبِ سيراب او
غوطه ها خواهي زدن در آب حيوان، غم مخور!
(ديوان، صائب، ج2226/5)
مضمون سازي هاي صائب و احتراز او از سبک عراقي و مضامين غزل حافظ، و التزام کلمه ي«خط» در 7 بيت و تعداد ابيات غزل، شعر را تا حدودي از رونق انداخته است، اگر چه ابياتي که اين التزام را ندارد- از بيت 8 به بعد- تا حدودي قابل تأمّل تر است و مخصوصاً بيت:
گردِ خواري پيش خيزِ شهسوارِ عزّت است
زينهار اي ماهِ مصر از چاه و زندان، غم مخور!
مي تواند تا حدودي به مطلعِ غزل حافظ نزديک شود.
اگر اشعار شعراي قرن هشتم - که در محفل ادبي شاه شيخ اينجو و شاه شجاع گرد مي آمدند -روزي به دست افتد، مطمئناً سرگذشت اين غزل حافظ و تضمين ها و اقتباس ها و اقتراح ها بيشتر آشکار خواهد شد و بهتر مي توان قضاوت کرد- که ديگران به تَبَع حافظ سروده اند يا حافظ خود از شعر ديگران اقتباس يا تضمين کرده است.

پي نوشت
 

1ـ درباره اين «سلطان بخت» مرحوم دکتر صفا مي نويسد:
«سلطان بخت، نام آخرين زني بود که جلال الدين مسعود شاه با وي در بغداد ازدواج کرد و او [سلطان بخت خاتون] خواهر دلشاد خاتون، دختر دمشق خواجه بود که جلال الدّين مسعود، پدر جهان خاتون در سال 743 در بغداد او را به زني گرفت ...»(صفا، 1049/2535)
با توجّه به اشعار «جهان ملک» مي توان حدس زد که ممکن است اين «سلطان بخت» فرزند او باشد که قصيده اي در رثاء او با مطلع:
گلشن روضه دل، سرو گلستان روان
غنچه ي باغ طرب، ميوه شايسته جان
(ديوان/511)
دارد و در قصيده ديگر او را نور ديده مي نامد:
نگار مَه وَش من، نور ديده، سلطان بخت
که در زمانه به شکل و شمايل تو نبود
برفت و جان و جهان را به داغي هجر بجست
وداع کرد مرا از دو ديده خون پالود
(همان/510)
2ـ دولتشاه سمرقندي مي نويسد:
حکايت کنند که جهان خاتون نام، ظريفه و مستعدّه ي روزگار و جميله ي دهر و شهره ي شهر بوده و اشعار دلپذير دارد، و از آن جمله اين مطلع قصيده او راست:
مصوّري است که صورت ز آب مي سازد
ز ذرّه ذرّه ي خاک آفتاب مي سازد
و جهان خاتون را با خواجه عبيد مشاعره و مناظره است.(رک. تذکر الشعراء/218)
3ـ «گويند وقتي حافظ در مجلس شاه شجاع شعر مي خواند و همسر شاه شجاع نيز در پشتِ پرده بود و ابيات حافظ مي شنيد، وقتي حافظ خواند:
دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند
گلِ آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
آن زن به شوخي به حافظ گفت: جناب خواجه! شما در آن روز، که گل آدم را بسرشتند حضور داشتيد؟...»(باستاني پاريزي، 59/69)
4ـ دکتر باستاني پاريزي مي نويسد:
«...پنداري زناني چون ژرژسانG.Sandو مادام دوسوينيه M.me. de sevignic و مادام دواستال M.me. dstal و مادام دولافايت M.me.de La Fayette زنان ثروتمند و خوشگذران گندآلود سالن هاي ادبي قرون گذشته اروپا، مي بايستي اين غزل را بشنوند.»(منصور شاه/57)
 

منابع و مآخذ:
1ـ اشرف زاده، رضا، پيغام اهل راز (بخش دوم)، انتشارات اساطير، تهران، 1381
2ـ اوحدي مراغه اي، ديوان اوحدي، نفيسي، سعيد، اميرکبير، تهران، بي تا
3ـ باستاني پاريزي، شاه منصور، انتشارات کتاب سعدي، قم، تابستان 69
4ـ بروان، ادواردجي، تاريخ ادبي ايران، (از سعدي تا جامي)ترجمه ي حکمت، علي اصغر، امير کبير، تهران، 2537
5ـ ثروتيان، بهروز، نامه هاي حافظ، انتشارات سبزان، تهران، 1383
6ـ جهان ملک خاتون، ديوان کامل، کاشاني راد، پوراندخت، احمدنژاد، کامل، زوّار، تهران، 1374
7ـ حافظ شيرازي شمس الدّين محمّد، ديوان قزويني-غني، به اهتمام ع. جُربزه دار، اساطير، تهران، ج6، 377
8ـ خرمشاهي، بهاءالدّين، حافظ نامه، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي و سروش، تهران، ج2، 1368
9ـ خواجوي کرماني، ديوان اشعار، سهيلي خوانساري، احمد، کتابفروشي باراني، تهران، بي تا
10ـ دولتشاه سمرقندي، امير دولتشاه بن علاءالدّوله، تذکره الشعرا، رمضاني، محمّد، کلاله ي خاور، تهران، 1338
11ـ سعيد نياز کرماني، حافظ شناسي، (مجموعه ي مقالات)، پاژنگ، تهران 1367
12ـ سلمان ساوجي، ديوان، با مقدّمه ي تفضّلي، تقي، به اهتمام مشفق، منصور، بنگاه مطبوعاتي صفي عليشاه، تهران، 1336
13ـ صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 2535
14ـ غني، قاسم، يادداشت هاي دکتر قاسم غني در حواشي ديوان حافظ، به کوشش صارمي، اسماعيل، محمّدعلي علمي، تهران، ج2، 1366
منبع: پايگاه نور- ش 13



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط