علائم و ویزگیهای انسانهای دو شخصیتی چیست؟

آیا اشخاص منافق داری دوگانگى شخصیّتی هستند؟ علائم و ویزگیهای انسانهای دو شخصیتی چیست؟ چرا بعضی انسان دوچهره مى شوند؟
شنبه، 23 دی 1402
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: قربان منتظمی
موارد بیشتر برای شما
علائم و ویزگیهای انسانهای دو شخصیتی چیست؟

مقدمه:

آنچه در این مطلب می خوانیم قسمت کوتاهی از نصیحت های پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ به ابوذر غفاری است. جمله ای که در حضرت رسول (ص) به ابوذر می فرماید:
 
یا اباذَر، مَن کانَ ذا وَجهَینِ وَلِسانَینِ فِى الدُّنیا فَهُوَ ذُو لِسانَینِ فِى النّارِ(1) اى ابوذر، هر که در این دنیا دوچهره و دو زبان باشد در آتش هم دو زبان است.
 
درباره دوگانگى شخصیّت و نفاق، روایات بسیارى وارد شده، زیرا چهره نشانه درون است و زبان حاکى از درون.
 
 هر که داراى دوگانگى شخصیّت باشد آن هم دو شخصیّت متضاد، منافق است. اساس اسلام توحید است و لذا در شخصیّت هم باید وحدت شخصیّت باشد.
 
در یک جمله، انسان باید همانى باشد که است، نه اینکه هر زمانى و لحظه اى خودش را در چهره اى و لباسى و زبانى نشان بدهد، بلکه باید یگانگى و وحدت بر وجود انسان حاکم باشد.
 
یعنى داراى یک چهره و یک شخصیّت باشد. از نظر اجتماعى هم بزرگ ترین دردسرها و بدبختى ها از ناحیه همین افراد دامنگیر جامعه مى شود، زیرا با هر دسته اى که نشست و برخاست کنند هم رنگ همان دسته مى شوند.
  
برخورد انسان دو شخصیتی
هرگاه با عدّه اى از مردم باشند « «قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ»(2)؛ مى گویند: ما با شماییم» و چون سراغ گروهى دیگر مى روند مى گویند ما با شما هستیم، « «إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ»؛
 
 ما فقط (آنها را) ریشخند مى کنیم».(3) این انسان هاى منافق سبب مى شوند که وضع جامعه به هم ریخته و اوضاع خطرناک و ناپایدارى به وجود بیاید.
 
 مسأله نفاق و منافق بسیار مهم است و مهم تر اینکه چرا انسان دوچهره مى شود؟
 

دوگانگى شخصیّت سرچشمه هاى مختلفى دارد، از جمله:

1- کمبود شخصیّت
 این همان چیزى است که از آن به «احساس عقده حقارت» تعبیر مى کنند.برخى شخصیّت درونى ندارند و هرجا مى روند رنگ همان جا را مى گیرند، زیرا از خودشان اصالت و استقلال ندارند.
 
ولى برخى بااصالت و شخصیّت اند، هر جا که باشند شخصیّت مستقلّ خود را نشان مى دهند و هیچ احساس کمبود نمى کنند.
 
آنها بر اساس همان شخصیّت مستقلّى که دارند حرف مى زنند و چهره حقیقى خود را نشان مى دهند.
 
کسانى که این گونه نباشند هر جا بروند از همه وحشت دارند، مانند آن بى اصالت هایى که وقتى از کشور خارج مى شوند.
 و به مراکز امریکایى و اروپایى مى روند ناگهان چهره عوض مى کنند و براى خودشان هیچ شخصیّتى قائل نیستند و رنگ همان جا را به خود مى گیرند.
 

2- عدم قناعت

برخى از نظر شخصیّت مستقل اند امّا به خودشان قانع نیستند، بلکه مى خواهند مثل دیگران باشند. چنین کسى مى خواهد مثل دیگرى گام بردارد،
 
 امّا راه رفتن خودش را هم فراموش مى کند. براى اینکه خداوند هر کسى را به گونه اى ساخته است و من هم باید همانى باشم که هستم و همان را پرورش
 
بدهم. بنابراین بهتر آن است که انسان سرمایه هاى وجود خود را پرورش دهد و اگر خداوند او را براى هر رشته اى که ساخته، همان را در خودش بپرورَد و همان را تعقیب کند.
 
 و مصداق ضرب المثل معروف نشود که زاغ مى خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.

 3- تحمیل از سوى اجتماع

گاهى دوگانگى شخصیّت از بیرون به انسان تحمیل مى شود. مثلًا جامعه در اوضاعى به سر مى بَرد که انسان نمى تواند آزادانه آنچه هست باشد و آنچه هست نشان بدهد،.
 
 ناچار در درون چیزى هست، امّا در بیرون چیز دیگرى مى شود، چون شخصیّت ذاتى اش را نمى تواند نشان بدهد.
  

4- سودجویى

گاهى برخى انسان هاى سودجو براى اینکه منافعشان تأمین شود به هر دسته اى که مى رسند خود را جزءِ همان دسته جا مى زنند تا از آنها سود ببرند.
 
قرآن مى فرماید: « «فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ»؛ اگر فتح و پیروزى نصیب شما شود، (براى گرفتن غنیمت) مى گویند: مگر ما با شما نبودیم؟
 
(پس ما نیز در افتخارات و غنائم شریکیم)».(4) و در ادامه آیه مى فرماید: « «وَإِنْ کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیکُمْ»؛ .
 
و اگر بهره اى نصیب کافران شود، به آنان مى گویند: مگر ما شما را به مبارزه و تسلیم نشدن در برابر مؤمنان تشویق نمى کردیم؟
 
ما شما را نصیحت مى کنیم که به میدان نروید، چون اسباب شکست است یا وقتى پیروز مى شوند مى گویند: ما در پشت جبهه همراه شما بودیم. خلاصه براى اینکه منافعشان را تأمین کنند هر روز با گروهى اند و دسته اى.
 

5- ضعف و ناتوانى

برخى که ضعیف و ناتوانند، معمولًا صراحت و شجاعت هم ندارند، زیرا شجاعت و صراحت و یک چهره بودن از اوصاف کسانى است که قوى باشند.
 

6- نداشتن یک خط و فکر و مکتب

کسى که بى خط است هر جا رود به رنگ همان جا درمى آید، ولى کسى که صاحب خطّى بوده و مبنا و مکتبى داشته باشد منافق نمى شود.
 
از جمله آثار و عواقب دوچهرگى این است که انسان گرفتار یک سلسله از گناهان مى شود، زیرا انسان دوچهره باید دروغ بگوید تا بتواند هر دوچهره اش را حفظ کند.
 
 به عبارت صحیح تر، باید خائن، کذّاب، چاپلوس، ریاکار و متظاهر باشد و دیگر صفات ناپسند که از حوصله بحث ما خارج است.
 

انواع دورویى:

1- دورویى نزد مردم

دورویى نزد مردم این است که « «وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ»؛ و هرگاه افراد باایمان را ملاقات مى کنند، مى گویند:
 
 «ما ایمان آورده ایم!» ولى هنگامى که با شیطان ها (و هم کیشان) خود خلوت مى کنند، مى گویند: «ما با شماییم! ما فقط (آنها را) استهزا مى کنیم!».(5)
2. دورویى نزد خدا
 
دوچهرگى نزد خدا این است که انسان گاهى در مقام عبادت و اطاعت الهى برمى آید و « «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»؛ تو را مى پرستیم و از تو یارى مى جوییم».(6) مى گوید:
 
 خدایا تکیه گاه و پشتیبان من فقط تویى، ولى در مقام عمل به تنها چیزى که تکیه و اعتماد ندارد خداوند متعال است و بندگى تنها کسى را که به جا نمى آورَد خداست.
 
 از سویى دم از اسلام و قرآن مى زند و- العیاذ باللّه- در مقام عمل، یعنى به دوراهى ها که مى رسد تقوا را فراموش مى کند.
 
 یعنى این آدم به خدا هم دروغ مى گوید. مثلًا در تشهّد مى گوید:أشهَدُ أن لَاإله إلّااللّه و باز تأکید مى کند
که وَحْدَهُ لَاشَرِیکَ لَهُ و چندین بار پشت سر هم تکرار مى کند، ولى در مقابل غیر خدا سجده مى کند و مقدّراتش را در دست دیگران مى داند و براى جلب رضایت مردم، خدا را به خشم مى آورَد.
 
قرآن مى گوید: « «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرّ»؛ آیا مردم را به نیکوکارى فرمان مى دهید» ولى « «تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ»؛ خود را فراموش مى کنید»(7)
 
 چرا آنچه را که مى گویید خودتان عمل نمى کنید «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَاتَفْعَلُونَ»؟
 

4- دورویى نزد خودشان

یعنى آدم دوچهره به خودش هم دروغ مى گوید و نتیجه دوگانگى شخصیّت و دورویى همین است. فراموش نمى کنم .
 
که سازمان امنیّت (ساواک)، رئیس قلدر و معروفى داشت که عاقبت در سانحه سقوط بالگرد کشته شد. یک بار ما را از قم به تهران بردند.
 
 در اتاقش تشکیلات عجیبى بود، در بالاى اتاقش چراغ قرمز کار گذاشته بود و همین که من را دید در همان لحظه اوّل دورویى خودش را ظاهر کرد.
 گفت: شنیده ام آدم باسوادى هستى، ولى مى خواهم با شما پوست کنده صحبت کنم. اوّل خودم را معرّفى مى کنم.
 
 من درویش هستم و دم از مولا مى زنم و هر چه هم خواستم از او گرفته ام و ایمانم از شما ضعیف تر نیست. بعد ادامه داد این از نظر ایمانم،
 
ولى از نظر علاقه اى که به شخص شاه دارم اگر یک میلیون انسان را به گلوله ببندم هیچ پروایى ندارم.
 
اینها این قدر بدبخت و بینوا هستند. اگر انسان یک خطّ مکتبى داشت باید آن خط را در همه جا داشته باشد و اگر هم ندارد، چرا به خودش و به خدا و به مردم دروغ مى گوید؟ آیا علّتش جز ناتوانى و ضعف نفس اوست؟
 
اکنون ممکن است این سؤال مطرح شود که انسان چگونه خودش را از دوگانگى شخصیّت نجات دهد؟ در جواب مى گوییم: بهترین کار این است که
 
اعتماد و تکیه گاه انسان فقط خدا باشد. در این صورت متوجّه مى شود که بندگان خدا چیزى نیستند که او بخواهد برایشان چهره عوض کند،
 
 چون وقتى که نظرش به خداست، دیگر مردم مبدأ سود و زیان نخواهند بود و سود و زیان در دست خداست. عزّت و ذلّت هم در دست خداست.
 
 پیروزى و شکست هم در دست خداست. دست این بندگان نیست که من بخواهم به خاطرشان هر روز خودم را در چهره دلخواه آنان قرار بدهم و خودم را عوض کنم.
 
بنابراین تقویت مبانى توحید، ایمان و عشق به خدا، قلب را از مهر او لبریز کردن و سر تا پا به وجود او محبّت داشتن، از جمله عواملى است که باعث مى شود.
 
 نفاق و دوگانگى شخصیّت را از انسان دور کند، چرا که عامل مهمّ پیدایى آن دورى از خداوند است. ما هر چه تحقیق کنیم مى بینیم ریشه تمام خوشبختى ها معرفت و عشق به خداست.
 
 خمیرمایه تمام افتخارات و مایه همه آرامش ها، به خدا دل بستن و از غیر او دل کندن است. تعبیر جالبى دارد آن شاعر که مى گوید:
 
 این قلبى که در سینه من است اگر براى تو نتپد و حرکت نکند به چه کار مى آید و اگر این جان فداى تو نشود براى من چه ارزشى دارد. وقتى انسان به این مرحله رسید محال است که منافق شود.
 

سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان

نفاق در اسلام از زمانى به وجود آمد که پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه هجرت کرد و پایه هاى اسلام قوى و پیروزى آن آشکار شد.
 
 وگرنه در مکّه تقریباً منافقى وجود نداشت، زیرا مخالفان قدرتمند هر چه مى خواستند آشکارا بر ضدّ اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از کسى پروا نداشتند و نیاز به کارهاى منافقانه نبود.
 
امّا هنگامى که نفوذ و گسترش اسلام در مدینه، دشمنان را در ضعف و ناتوانى قرار داد دیگر اظهار مخالفت به طور آشکار دشوار و گاه غیرممکن بود.
 
 لذا دشمنان شکست خورده براى ادامه برنامه هاى تخریبى خود تغییر چهره داده،
  
ظاهراً به صفوف مسلمانان پیوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.
 
اصولًا طبیعت هر انقلابى چنین است که بعد از پیروزى چشمگیرى با صفوف منافقان روبه رو خواهد شد و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند .
 
و از اینجاست که مى توان فهمید چرا آیات مربوط به منافقین در مدینه نازل شده است، نه در مکّه.
 
این نکته نیز مهم است که موضوع نفاق و منافقان مخصوص عصر پیامبر صلى الله علیه و آله نبود، بلکه هر جامعه اى خصوصاً جوامع انقلابى با آن روبه رو هستند؛.
 
 به همین دلیل، باید تحلیل ها و موشکافى هاى قرآن را روى این موضوع، نه به عنوان یک مسأله تاریخى، بلکه یک مسأله مورد نیاز فعلى، مورد بررسى دقیق قرار داد .
 
و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقان در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت. همچنین باید نشانه هاى آنها را که قرآن به طور گسترده بازگو کرده است، دقیقاً شناخت و از طریق این نشانه ها به خطوط و نقشه هاى آنها پى برد.
 
نکته مهمّ دیگر اینکه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بیشتر است، چرا که از یک سو شناخت آنها غالباً آسان نیست و از سوى دیگر، دشمنان داخلى اند.
 
 و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلى است و از سوى سوم، روابط مختلف آنها با سایر اعضاى جامعه کار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد.
 
بدین رو اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده و نیز به همین دلیل قرآن سخت ترین حملات خود را متوجّه منافقان ساخته است.
 

نشانه هاى منافق

از مجموع آیات 5 تا 8 سوره منافقون، نشانه هاى متعدّدى براى منافقان استفاده مى شود که در یک جمع بندى مى توان آنها را در ده نشانه خلاصه کرد:
 
1- دروغگویى صریح و آشکار.
 
2- استفاده از سوگندهاى دروغین براى گمراه ساختن مردم.
 
3- عدم درک واقعیّات بر اثر رهاکردن آیین حق بعد از شناخت آن.
 
4-  داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب، على رغم تهى بودن درون و باطن.
 
5- بیهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق، همچون یک قطعه چوب خشک.
 
6. بدگمانى و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چیز به علّت خائن بودن.
 
7-  حق را به ریشخند گرفتن.
 
8- فسق و گناه.
 
9- خود را مالک همه چیز دانستن و دیگران را نیازمند به خود پنداشتن.
 
10-  خود را عزیز و دیگران را ذلیل تصوّر کردن.
 
بى شک نشانه هاى منافق منحصر به اینها نیست و در آیات دیگر قرآن و روایات اسلامى و نهج البلاغه نشانه هاى متعدّد دیگرى براى آنها ذکر شده است.
 
 و حتّى در معاشرت هاى روزمرّه مى توان به اوصاف و ویژگى هاى دیگرى در آنها پى برد، ولى آنچه در آیات سوره منافقون آمده، بخش مهمّى از این اوصاف است.
 
حضرت امیرمؤمنان على علیه السلام در بخشى از خطبه 194 نهج البلاغه که در وصف منافقان است مى فرماید:
 
«اى بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى کنم و از منافقان برحذر مى دارم، چرا که آنها گمراه و گمراه کننده، خطاکار و غلط اندازند.
 
هر روز به رنگ تازه اى درمى آیند و به قیافه ها و زبان هاى مختلف خودنمایى مى کنند. از هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن شما بهره مى گیرند و در هر کمینگاهى به کمین شما نشسته اند.
 
بدباطن و خوش ظاهرند و پیوسته مخفیانه براى فریب مردم گام برمى دارند و از بیراهه ها حرکت مى کنند.
 
گفتارشان به ظاهر شفابخش، امّا کردارشان دردى است درمان ناپذیر.بر رفاه و آسایش مردم حسد مى ورزند و اگر کسى گرفتار بلایى شود خوشحالند.
 
همواره امیدواران را مأیوس مى کنند و همه جا آیه یأس مى خوانند.آنها در هر راهى کشته اى دارند و براى نفوذ در هر دلى راهى و براى هر مصیبتى اشکى ساختگى مى ریزند.
 
مدح و ثنا به یکدیگر قرض مى دهند و از یکدیگر انتظار پاداش دارند.بر تقاضاهاى خود اصرار مى ورزند و در ملامت پرده درى مى کنند و هرگاه حکمى کنند از حد مى گذرند.
 
در برابر هر حقّى باطلى ساخته، در مقابل هر دلیلى شبهه اى، براى هر زنده اى عامل مرگى، براى هر درى کلیدى و براى هر شبى چراغى تهیّه دیده اند.
 
براى رسیدن به مطامع خویش و گرمى بازار خود و فروختن کالا به گران ترین قیمت، تخم یأس در دل ها مى پاشند.
 
باطل خود را شبیه حق جلوه مى دهند و در توصیف ها راه فریب پیش مى گیرند.
 
طریق وصول به خواست خود را آسان و طریق خروج از دامشان را تنگ و پرپیچ و خم جلوه مى دهند، آنها دارو دسته شیطان و شراره هاى آتش دوزخند.
 
چنانکه خداوند فرموده است: «آنان حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیانکارند».(8)
 

خطر منافقان

منافقان خطرناک ترین افراد هر اجتماع اند، زیرا:
 
1. در درون جامعه زندگى مى کنند و از تمام اسرار باخبرند.
 
2.شناختن آنها همیشه کار آسانى نیست و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان مى دهند که انسان باور نمى کند.
 
3. چون چهره اصلى آنها براى بسیارى از مردم ناشناخته است درگیرى مستقیم و مبارزه صریح با آنها کار مشکلى است.
 
4.آنها پیوندهاى مختلفى با مؤمنان دارند (پیوندهاى سببى و نسبى و غیر اینها) و وجود همین پیوندها مبارزه با آنها را پیچیده تر مى سازد.
 
5.آنها از پشت خنجر مى زنند و ضرباتشان غافلگیرانه است.
 
این جهات و جهات دیگرى سبب مى شود که آنان خسارت هاى جبران ناپذیرى براى جوامع به بار آورند؛ به همین دلیل براى دفع شرّ آنها باید برنامه ریزى دقیق و وسیعى داشت.
 
در حدیثى آمده است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «
 
انّى لا أخافُ عَلى امَّتی مُؤمِناً وَلا مُشرِکاً امّا المُؤمِنُ فَیَمنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ وَامّا المُشرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِرکِهِ وَلکِنّی أخافُ عَلَیکُم کُلَّ مُنافِقٍ عالِمِ اللّسانِ یَقولُ ما تَعرِفُونَ وَیَفعَلُ ما تُنکَرُونَ
 
؛ من بر امّتم نه از مؤمنان بیمناکم، نه از مشرکان، چرا که مؤمن ایمانش مانع ضرر اوست و مشرک را خداوند به سبب شرکش رسوا مى کند، ولى من از منافق بر شما مى ترسم که از زبانش علم مى ریزد (و در قلبش کفر و جهل است) سخنانى مى گوید که براى شما دلپذیر است، امّا کارهایى (در پنهانى) مى کند که زشت و ناپسند است».(9)
 

نشانه هاى منافقان در روایات

در حدیثى امام على علیه السلام فرمود: «
لِلمُنافِقینَ عَلاماتٌ یُعرَفُونَ بها، تَحِیَّتُهُم لَعنَةٌ وَطَعامُهُم تُهمَةٌ وَغَنیمَتُهُم غَلُولٌ. لا یَعرِفُونَ المَساجِدَ الّا هَجراً وَلا یَأتُونَ الصَّلاة الّا دُبُراً مُستَکبِرونَ لا یَألَفُونَ وَلا یُؤلَفُونَ خُشُبٌ باللیل صُخُبٌ بِالنَّهارِ
 
؛ براى منافقان نشانه هایى است که به آنها شناخته مى شوند: سلامشان نفرین است و خوراکشان تهمت و ارمغانشان خیانت. مساجد را نمى شناسند، و
 
مگر متروکه اى و نماز را به جا نمى آورند مگر در آخر وقت، تکبّر مى ورزند. نه با کسى خو مى گیرند و نه کسى با
 
آنها خو مى گیرد، شب و روز خوابند همچون چوب افتاده اى».(10) در حدیثى از امام صادق علیه السلام نقل شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «
 
ثَلاثٌ مَن کُنَّ فِیهِ کانَ منافِقاً وَان صامَ وَصَلّى وَزَعَمَ أَنَّهُ مُسلِمٌ: مَن إذا ائتُمِنَ خانَ وَإذا حَدَّثَ کَذَبَ وَإذا وَعَدَ أخلَفَ. انَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ قالَ فی کِتابِهِ:
 
«إِنَّ اللَّهَ لَایُحِبُّ الْخَائِنِینَ»(11) وَقالَ اللّهُأَنَ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ»(12) وَقالَ اللّهُوَاذْکُرْ فِى الْکِتَابِ إِسْمعیِلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولًا نَبِیًّا»(13)
 
 سه خصلت است که در هر کس باشد منافق است، هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و گمان کند که مسلمان است: کسى که هرگاه امین شمرده شود خیانت ورزد و زمانى که سخنى گوید دروغ گوید.
 
 و چون وعده دهد تخلّف کند؛ خداوند در کتاب خود فرموده است: خداوند خیانتکاران را دوست نمى دارد. و فرموده است:
 لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد و فرموده است: در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او در وعده اش راستگو و فرستاده و پیامبرى (بزرگ) بود».(14)
 
 نشانه هاى مؤمن و منافق را از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند، فرمود: «انَّ المُؤمِنَ هِمَّتُهُ فِى الصَّلاةِ وَالصّیامِ وَالعِبادَةِ وَالمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِى الطَّعامِ وَالشَّرابِ کالبَهیمَةِ
 
؛ همّت مؤمن نماز و روزه و عبادت است، ولى همّت منافق مانند چارپایان، خوردن و آشامیدن».(15) و در حدیثى پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «
 
لَعَنَ اللّهُ مَن أکرَمَ الغَنِىَّ لِغِناهُ وَلَعَنَ اللّهُ مَن أهانَ الفَقیرَ لِفَقرِهِ وَ لا یَفعَلُ هذا الّا مُنافِقٌ وَمَن أکرَمَ الغَنِىَّ لِغِناهُ وَأهانَ الفَقیرَ لِفَقرِهِ سُمّىَ فِى السَّماواتِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّ الأنبِیاءِ لا یُستَجابُ لَهُ دَعوَةٌ وَلا یُقضى لَهُ حاجَةٌ
  
لعنت کند کسى را که به ثروتمند براى ثروتش احترام بگذارد و خدا لعنت کند کسى را که به بینوا براى نیازمندیش اهانت کند. این کار جز از منافق سر نمى زند.
 
هر که ثروتمند را براى ثروتش احترام کند و بینوا را براى نیازمندیش اهانت کند او را در آسمان ها دشمن خدا و دشمن پیامبران مى خوانند و هیچ دعایى از او مستجاب نمى شود و حاجتى از او روا نمى گردد».
 
و از على علیه السلام نقل شده است که فرمود: «المُنافِقُ لِسانُهُ یَسُرُّ وَقَلبُهُ یَضُرُّ ؛ زبان منافق سرورآفرین و درونش زیانبار است».(16)
 

مشکلات زندگى با افراد «منافق»

امام علی(علیه السلام)، در خطبه 166 «نهج البلاغه»، «منافقان» را با ذکر مثالى کاملا معرفى مى کند و مى فرماید:
 
 (مبادا همچون تخم [افعى] در محل تخم گذارى پرندگان باشید که شکستن آن گناه است [؛ زیرا گمان مى رود تخم پرنده باشد]
 
 ولى جوجه آن شرّ و زیانبار است)؛ «کَقَیْضِ(17) بَیْضٍ فِی أَدَاحٍ(18) یَکُونُ کَسْرُهَا وِزْراً، وَ یُخْرِجُ حِضَانُهَا(19) شَرّاً».
 
اشاره به اینکه نکند در عین اینکه ظاهر شما اسلام است باطنتان همچون جفاکاران و سنگدلان دوران جاهلیّت باشد.
 
 و افراد صالح در طرز برخورد با شما گرفتار شکّ و تردید شوند. اگر معامله صدق و امانت اسلامى کنند مى ترسند .
 
باطنتان بوى نفاق جاهلیّت دهد و اگر برخوردى همچون برخورد با منافقان داشته باشند از آن بیم دارند که باطن شما باطن نیکان و پاکان باشد.
 
معروف است که شترمرغ و همچنین مرغ سنگ خواره (مرغى که در بیابان ها زندگى مى کند و با منقار خود سنگ ها را مى شکند) رمل هاى بیابان را کنار مى زند.
 
 و در آن تخم مى گذارد و نیز افعى ها و مارها در چنین جاهایى تخم گذارى مى کنند؛ از این رو هنگامى که انسان با چنین تخم هایى در بیابان روبرو مى شود،
 
 نمى داند تخم مار افعى است یا تخم سنگ خواره، لذا در طرز رفتار با آن گرفتار شکّ و تردید مى شود. امام(علیه السلام) با این تشبیه جالب و کم نظیر، مشکلات زندگى با افراد منافق را ترسیم فرموده است.(20)
 

نقش «منافقان» در جعل احادیث

امام علی(علیه السلام) در بخشی از خطبه 210 نهج البلاغه پس از تقسیم راویان حدیث به چهار گروه مى فرماید:
 
(نخست شخص منافقى است که اظهار ایمان مى کند و نقاب اسلام بر چهره مى زند، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى کند.
 
 و از روى عمد به پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) دروغ مى بندد)؛ «رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلاِْیمَانِ، مُتَصَنِّعٌ(21)بِالاِسْلاَمِ، لاَ یَتَأَثَّمُ وَ لاَ یَتَحَرَّجُ(22)، یَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) مُتَعَمِّداً».
در زمانى که اسلام و مسلمین، قدرت کافى پیدا نکرده بودند دشمنان علناً به مقابله بر مى خاستند،
 
 ولى بعد از فتح مکّه که اسلام تمام منطقه را زیر سیطره خود قرار داد دشمنان شکست خورده [همانند دیگر جوامع بشرى] لباس نفاق بر تن پوشیدند، در ظاهر به صفوف مسلمانان پیوستند ولى در باطن به خرابکارى مرموزانه ادامه دادند.
 
 یکى از طرق مهم تخریب آنها این بود که اهداف خود را در لباس روایات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مخفی کنند تا مسلمین را به انحراف بکشانند و به مقاصد سوء خود نزدیک کنند.
 
 و مسلمانان ساده دل نیز سخنان آنها را به عنوان صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پذیرا شدند و مشکل عظیمى در جامعه اسلامى به وجود آمد.
 
 خوشبختانه آنها چنان در جعل اخبار به نفع بعضى از حاکمان ظلم، همچون معاویه افراط کردند که طشت رسواییشان از بام افتاد و بسیارى از مردم از وضع آنها باخبر شدند.
 
امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى افزاید: (اگر مردم مى دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى پذیرفتند و سخنش را تصدیق نمى کردند؛
 
ولى [چون از واقعیت آگاه نبودند] مى گفتند: او از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است، آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است .
 
به همین دلیل به گفته اش ترتیب اثر مى دادند)؛ «فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ، وَ لَمْ یُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَ لکِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) رَآهُ، وَ سَمِعَ مِنْهُ، وَ لَقِفَ(23)عَنْهُ، فَیَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ».
 
 اتفاقاً یکى از شگردهاى منافقان این بود که لباس قداست بر تن همه صحابه پوشاندند و همه را افرادى مؤمن، درستکار و صاحب قداست ویژه معرفى کردند تا از این طریق به مقاصد شوم خود برسند.
آنگاه امام(علیه السلام) براى اثبات گفتار خود به قرآن مجید استناد مى کند تا هرگونه شک و تردیدى را از ذهن مخاطب بزداید، مى فرماید:
 
(خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را برشمرده است)؛ «وَ قَدْ أَخْبَرَکَ اللّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِما أَخْبَرَکَ، وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَکَ».
 
این سخن، اشاره به آیات زیادى است که در سوره هاى منافقین، توبه، احزاب، نساء، بقره و دیگر سوره ها آمده است.
 
 و پرده از وضع منافقان برداشته، راه و رسم آنها را روشن ساخته و حیله ها و دامهاى آنها را بر شمرده است.
 
آنگاه امام(علیه السلام) اضافه مى کند: (این گروه منافقان بعد از آن حضرت باقى ماندند [و جمعیّت خود را سامان بخشیدند و به کار خود ادامه دادند].
 
 و به پیشوایان گمراهى و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند [و احادیثى در فضیلت آنها جعل کردند] آنها نیز مقام های کشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند)؛
 
 «ُثمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلاَلَةِ، وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ(24)وَ الْبُهْتَانِ، فَوَلُّوهُمُ الاَْعْمَالَ، وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ».
 
 نتیجه همان شد که امام(علیه السلام) در ادامه سخن فرموده: (حاکمان جور به وسیله آن منافقان و همراه آنها به خوردن دنیا مشغول شدند [وبیت المال مسلمین را به تاراج بردند])؛ «فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا».
 
منظور از پیشوایان ضلالت و گمراهى و دعوت کنندگان به آتش دوزخ در درجه اوّل حکّام بنى امیّه هستند که همه چیز اسلام از جمله احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ملعبه خود ساختند تا بر مردم حکومت کنند..
 
 بهترین ابزار کار آنها منافقان عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بازماندگان آنها بودند و بدین وسیله فضاى احادیث نبوى را تیره و تار ساختند.
 
 متأسّفانه بسیارى از توده مردم، چشم و گوش بسته به دنبال آنها افتادند، آن گونه که امام(علیه السلام) در ادامه این سخن فرموده:
 
(مردم نیز همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسى که خداوند او را لغزش بازداشته است)؛ «وَ إنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا، إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللّهُ».
 
این مطلب نه تنها در تاریخ گذشته و در صدر اسلام بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دیده مى شود،
 
 امروز هم در بسیارى از کشورهاى پیشرفته دنیا وجود دارد که ائمه ضلال با استفاده از تبلیغات پر حجم رسانه هایى که در اختیار دارند و به کمک منافقانى که در هر جامعه اى دیده مى شوند،
 
 بر مردم مسلّط شده افکارشان را مى دزدند و آنها را فریب داده به دنبال خود مى کشانند.(25)
 

برنامه ریزی «منافقان» برای نابودی اسلام

 منافقان کسانى هستند که با قرآن آشنا بوده و به خوبى مى دانند که در سوره ها و آیات مختلف نکوهش شدیدى از آنان شده و این نشان مى دهد که آنها جمعیّت کمى نبودند و برنامه آنها از آنجا شروع شد که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به مدینه آمد و مورد استقبال گرم دو قبیله بزرگ «اوس» و «خزرج» قرار گرفت و حکومت اسلامى تشکیل شد.
منافقان گروهى بودند که منافع خود را با ظهور اسلام در خطر دیدند، به ظاهر اسلام را پذیرفتند، ولى در واقع با پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و آیین او دشمن بودند.
 
 با اینکه منافقان سعى در استتار خویش داشتند، اما در لحظات حساس که طوفانهاى سیاسى و اجتماعى می وزید نقاب از چهره آنها کنار مى رفت و شناخته مى شدند، گاه با کناره گیرى از جنگ، گاه با طرح مسجد «ضرار»،
 
 گاه با جاسوسى براى مشرکان در آستانه فتح مکّه و گاه از طریق دامن زدن به شایعه ها، چهره واقعى خود را نشان مى دادند.
 
 مسأله نفاق بعد از فتح مکّه گسترش بیشترى پیدا کرد، زیرا ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام و هواخواهان او از ترس جان، اسلام را ظاهراً پذیرفتند، ولى هر زمان در انتظار فرصتى براى ضربه زدن به آن بودند.(26)
 

قرآن و دعوت «منافقان» به صدق؟!

در آیه 21 سوره محمد(ص) بعد از اشاره به وضع نامطلوب منافقان و دوگانگى آنها در سخن و عمل، و ترس و وحشت عجیبشان در موضوع جهاد، جهادى که مایه عزّت و آبرو است، مى فرماید:
 
«طاعَةٌ وَ قَولٌ مَعْرُوفٌ فَاِذا عَزَمَ الاْمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَکانَ خَیراًلَهُمْ»؛ ([ولی بدانند] اطاعت [فرمان خدا] و سخن سنجیده برای آنان شایسته تر است؛.
 
 و اگر هنگامی که فرمان جهاد قطعی می شود به خدا راست گویند [و از در صدق و صفا در آیند] برای آنها بهتر می باشد).
این تعبیر، دروغ گویى را یکى از نشانه هاى منافقان دانسته است؛ که پیش از فرا رسیدن میدان عمل، همه گونه وعده مى دهند، .
 
ولى به هنگام عمل، عدم صداقت و دروغشان آشکار مى شود. با این بیان در واقع خداوند، عدم صداقت و دروغ گویی را دریچه اى به سوى نفاق معرفی فرموده است.(27)،(28)
 

نتیجه:

اشخاص منافق دارای دوگانگی شخصیتی هستند. منافقان در ظاهر به عنوان مؤمنان و اعضای جامعه اسلامی عمل می‌کنند،.
 
 اما درونشان افکار و نیات‌های منافقانه دارند. آنها سعی می‌کنند تا به اهداف شخصی و منافقانه خود برسند و به نفع خود از اعمال و تظاهرات نیکو استفاده کنند.
 
در قرآن کریم، خداوند درباره منافقان می‌فرماید: "وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ" که به معنای "و از مردم هستند کسانی که می‌گویند.
 
 ما به خدا و روز قیامت ایمان آورده‌ایم، ولی همانا ایمان ندارند" است.دوگانگی شخصیتی منافقان آنها را به نقض تعهدات و تظاهرات دروغین منجر می‌کند.
 
 آنها ممکن است در جمع مسلمانان به نمایش بگذارند که مؤمن هستند. و اعمال نیکو انجام می‌دهند، اما در واقعیت، در تاریکی نیت‌ها و مطالبات شخصی خود مشغول هستند. آنها از این دوگانگی استفاده می‌کنند.
 
 تا در برابر دیگران به عنوان شخص مؤمن و صالح ظاهر شوند، اما در واقعیت، نیت‌ها و اعمالشان غیرصادقانه و منافقانه است.
 
در اسلام، منافقان از جمله افرادی هستند که برای جامعه اسلامی و امت مضر هستند. برخلاف مؤمنان و صالحان، که در نهایت بر اساس اعتقادات و اعمال خود قضاوت می‌شوند، منافقان در نهایت در دست خداوند قضاوت می‌شوند و عاقبت آنها به دست خداوند است.
 
تضاد بین سخن و عمل: یکی از نشانه‌های اصلی منافقان، تضاد بین آنچه که می‌گویند و آنچه که انجام می‌دهند است. آنها ممکن است در سخنرانی‌ها و گفتارهایشان معانی ایمان و اخلاص را منتقل کنند، اما در عمل به آن عمل نمی‌کنند.
 
نیت‌های منافقانه: منافقان درونیت‌هایی دارند که به هدف شخصی و منافقانه خود مرتبط است. آنها در عملکرد خود به دنبال تقویت جایگاه و قدرت شخصی و حفظ منافع شخصی خود هستند.
 
دوگانگی در رفتار: منافقان در رفتار خود دوگانگی نشان می‌دهند. آنها ممکن است در جمع مسلمانان به نمایش بگذارند که مؤمن هستند و اعمال نیکو انجام می‌دهند، اما در دل خود مشغول نیت‌ها و اعمال منافقانه خود هستند.
 
عدم ثبات در اعتقادات: یکی از ویژگی‌های منافقان، عدم ثبات در اعتقادات و مواقف است. آنها ممکن است در مقابل شخصیت‌های مختلف رفتار متفاوتی از خود نشان دهند و اعتقادات خود را با توجه به موقعیت تغییر دهند.
 
افشاء رازها: منافقان ممکن است به منظور رسیدن به هدف‌های شخصی خود، اطلاعات و رازهای دیگران را افشا کنند و به طور ناخواسته به خداوند و اسلام آسیب برسانند.
 
عدم تمایل به تعاون و همکاری: منافقان عموماً تمایلی به تعاون و همکاری با دیگران ندارند. آنها بیشتر به دنبال تحقق منافع شخصی خود هستند و از همکاری با دیگران برای رسیدن به اهداف شخصی خود خودداری می‌کنند.
 

پی نوشت:

1- بحارالانوار، ج 77، ص 89
2- سوره بقره، آیه 14.
3- سوره بقره، آیه 14.
4- سوره نساء، آیه 141.
5- سوره بقره، آیه 14.
6- سوره فاتحه، آیه 5.
7.سوره مجادله، آیه 19.
8.سوره بقره، آیه 44.
9.نهج البلاغه، نامه 27.
10.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 266.
11.سوره أنفال، آیه 51.
12.سوره نور، آیه 7.
13.سوره مریم، آیه 54.
14. کافى، ج 2، ص 290.
15.المحجّة البیضاء، ج 5، ص 122.
16.غرر الحکم، ح 1576.
17.. «قیض» به معناى پوست تخم مرغ و نیز به معناى شکافته شدن و ترکیدن (پوست تخم مرغ) نیز آمده است.
18.. «أداح» جمع «أدحى» (بر وزن سنّى) به معناى محل تخم گذارى شتر مرغ در شن هاست و از ماده «دحو» (بر وزن نهر) به معناى گسترش گرفته شده است.
19. «حضان» به معناى تخمى است که زیر شکم پرنده براى جوجه شدن قرار گرفته است؛ از ماده «حضانت» به معناى زیر بال و پر گرفتن گرفته شده است.
20. گردآوری از: پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)‏، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیه‏، تهران‏، 1386 شمسی‏، چاپ: اول‏، ج 6، ص 409.
21. «مُتصنّع» از ریشه «صنع» بر وزن «تند» گرفته شده و به معناى کسى است که ظاهرسازى مى کند و عمل نادرست خود را خوب جلوه مى دهد.
22. «یتحرّج» از ریشه «حرج» به معناى گناه کردن گرفته شده و هنگامى که به باب تفعّل مى رود، به معناى پرهیز از گناه است.
23. «لقف» از ریشه «لقف» بر وزن «وقف» به معناى گرفتن چیزى با سرعت است که در تعبیرات معمولى تعبیر به ربودن و قاپیدن مى شود.
24. «زور» در اصل به معناى چیزى است که از حدّ وسط به طرفى متمایل شده باشد. از آنجا که دروغ از حق منحرف شده و به باطل گراییده، به آن زور گفته مى شود.
25. پیام امام امیر المومنین(علیه السلام‏)، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیة‏، تهران‏، 1386 ش‏، چاپ اول‏، ج 8، ص 146.
26.. پیام امام امیر المومنین(علیه السلام‏)، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیة، تهران‏، 1386 ش‏، چاپ اول‏، ج 8، ص 150.
27. در تفسیر جمله اول آیه (طاعة و قول معروف) مفسران احتمالات زیادى داده اند که برخاسته از ترکیب و اعراب جمله است. آیا خبر در جمله بالا محذوف است یا مبتدا و در هر دو صورت محذوف چیست؟ آنچه ما در بالا آوردیم، یکى از روشنترین احتمالات آیه است. براى اطلاع بیشتر مى توانید به مجمع البیان فى تفسیر القرآن، طبرسى، فضل بن حسن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش، چاپ سوم، ج ‏9، ص 157، المعنى؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ابوالفتوح رازى، حسین بن على، تحقیق: یاحقى، محمد جعفر، ناصی، محمد مهدى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1408 ق، ج ‏17، ص 304، ترجمه؛ مفاتیح الغیب، فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1420 ق، چاپ سوم، ج ‏28، ص 53، سورة محمد، آیة 21 مراجعه فرمایید.
28. اخلاق در قرآن‏، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، مدرسه الامام على بن ابى طالب(علیه السلام)، قم‏، 1377 ش،‏ چاپ اول‏، ج 3، ص 206.
 

منابع:

انوار هدایت: مکارم شیرازی، ناصر، 1305 : مجموعه مباحث اخلاقی مکارم شیرازی/مکارم شیرازی؛ تهیه و تنظیم میراحمد فقیه نیریزی. قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب(ع)،1390.
 https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/319475
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/415640
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/41515
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/415160
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/41515


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.