واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(4)
مصر- از کشورهاي کهن و باستاني – هم مورد توجه سعدي و شاعران ديگر بوده است. شهرت مصر در شعر و ادب فارسي به خاطر حضور حضرت يوسف(ع) در آن ديار، شکر – قند مصري، رودنيل و زر مصري است:
که چشم داشت که يوسف عزيز مصر شود
اسير بند بلاي برادران در چاه
(قص 51)
به دل گفتم از مصر قند آورند
بر دوستان ارمغاني برند
(بو7)
گل مژدة بازآمدنت در چمن انداخت
سلطان صبا پر زر مصريش دهان کرد
(غز 113)
هر متاعي ز کشوري خيزد
شکر از مصر و سعدي از شيراز
(غز 239)
از شهر هاي حسن خيز قديم، چگل، ختا، فرخار، کشمير، را در مضمون سازي مد نظر داشته است:
گفتي به از من در چگل صورت نبندد آب و گل
اي سست مهر سخت دل، ما نيز هم بد نيستيم
(غز351)
با وجودت خطا بود که نظر
به ختايي کنند يا ختني
(غز 497)
بدين کمال ندارند حسن در کشمير
چنين بليغ ندانند سحر در بابل
(قص 32)
با توجه اقامت سعدي در نظاميه ي بغداد، انتظار مي رفت شاعر که سال ها در اين شهر زيسته با نام و ياد اين ديار که به مناسبت مرکز خلافت اسلامي شهرت جهاني داشته مضمون هاي بسيار در شعر خود مي آورد.
بخش اعظم اين پژوهش را واژگاني تشکيل مي دهد که سعدي به مناسبت کاربردشان در زبان فارسي و کارآيي بيشتر در مضمون آفريني بدان ها توجه مخصوص معطوف داشته است. اين واژگان يا از امور احساسي و ذهني و معنوي و مقولاني از اين دست اند يا جنبه ي مادي، جسماني، و صوري دارند. ميزان استفاده شيخ از اين واژگان به قابليت مضمون پذيري آن هابستگي دارند. مثلاً «آينه» از ابراز معروف را سعدي بارها و بارها در اشعار خود مي آورد و بر روي مضمون «معشوق را در برابر آينه قرار دادن» تکيه دارد بدين منظور تا به معشوق بگويد: اگر زيبايي در دنيا وجود دارد و شبيه توست جز عکس روي تو نيست؛ ببينيد:
ديگري نيست که مهر تو در او شايد بست
هم در آيينه توان ديد مگر همتايت
(غز117)
گرت کسي بپرستد ملامتش نکنم من
تو هم در آينه بنگر که خويشتن بپرستي
(غز 426)
جز صورتت در آينه کس را نمي رسد
با صورت بديع تو کردن برابري
(غز 455)
و عجب است که شيخ با اطلاع از اصطلاح عرفاني آينه(= دل صافي و پاک عارف) کمتر در اين زمينه به مضمون آفريني پرداخته و فقط در «بوستان» دو مورد دارد:
تأمل در آيينة دل کني
صفايي به تدريج حاصل کني
گر آيينه از آه گردد سياه
شود روشن آيينة دل به آه
هنر سعدي در مضمون سازي بيشتر در قالب غزل و موضوعات عاشقانه صورت مي گيرد و در بوستان، قصايد و قطعات کمتر به اين کار پرداخته است. برخي از اين واژه ها و ترکيب ها خاص سعدي نيست بلکه در غزل و قالب هاي ديگر شعري در اشعار شاعران قبل و بعد از شيخ عليه الرحمه نيز ديده مي شود. ولي اين اصطلاحات غزلي در شعر سعدي رنگ و بويي ديگر دارند. همان طور که مي دانيم «چشم» و واژه هاي هم معناي آن چون «ديده» با مضمون هاي رنگارنگ در غزل جايگاهي ويژه دارد. در شعر شيخ اجل نيز از چنين موقعيت تصويري و تخيلي برخوردار است.
از تعبيرات ومضمون هاي معروف در غزل سعدي«چشم مست» است:
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخيزند
هزارفتنه به هر گوشه اي بر انگيزند
(غز 175)
يا:
دو چشم مست تو شهري به غمزه اي ببرند
کرشمة تو جهاني به يک نظر گيرد
(غز 134)
شيخ در مضمون «ابرو» بنابر عرف شاعران غزل سرا آن را در برخي به کمان تشبيه مي کند و مي گويد:
خصمي که تير کافرش اندر غزا نکشت
خونش بريخت ابروي همچون کمان دوست
(غز 82)
و در اين بيت «ابرو» به قرينة خميدگي به «محراب» تشبيه شده است:
ندانم ابروي شوخت چگونه محرابي است
که گر بيند زنديق درنماز آيد
(غز 213)
طبق تداول و عرف شعراي غزل سرا و قاعدتاًَ وقتي«ابرو» به «کمان» تشبيه شود «تير» آن «مژگان» معشوق مي آيد. ولي شيخ چنين نکرده است بلکه «تير» بطور مطلق به عنوان نماد قدرت به نظر مي رسد:
سرو بالاي کمان ابرو اگر تير زند
عاشق آن است که بر ديده نهاد پيکان را
(غز14)
يا:
از عشق کمان دست و بازوت
افتاده خبر ندارد از تير
(غز233)
و در ابياتي هم باز به قرينه ي خميدگي ماه نو و ابروي معشوق، ابروي يار را به «هلال» تشبيه مي کند:
مردم هلال عيد بديدند و پيش ما
عيد است و انک ابروي همچون هلال دوست
(غز 79)
و :
تابنده تر زروي تو ماهي نديده چرخ
خوشتر ز ابروي تو هلالي نيافته
(غز398)
يکي ديگر از ابزار جنگي قديم که در غزل فارسي کاربرد تشبيهي فراوان دارد «کمان» است که معمولاً «زلف» معشوق را بدان تشبيه کنند. سعدي در مضمون سازي با «کمان» دو مضمون مي سازد. عاشق صيدي است که دوست دارد در «کمند» معشوق باقي بماند و اسارت در اين کمند را از رهايي بيشتر دوست دارد:
دل هر که صيد کردي نکشد سر از کمندت
نه دگر اميد دارد که رها شود زبندت
(غز28)
در قفس طلبد هر کجا گرفتاري است
من از کمند تو تازنده ام نخواهم جست
(غز 33)
و ابياتي هم هست که "کمند " زلف معشوق است:
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقة موييت گرفتاري هست
(غز 88)
و:
اي زلف تو کمندي ابروي تو کماني
وي قامت تو سروي وي روي تو بهاري
(غز460)
بهشت است آنکه من ديدم نه رخسار
کمند است آن که وي دارد نه گيسو
(غز389)
از تعبيرات زيباي سعدي«برگ چشم» در معني مژگان است:
برگ چشمم مي نخوشد در زمستان فراقت
وين عجب کاندر زمستان برگهاي تر بخوشد
(غز155)
يا:
برگ تر خشک مي شود به زمان
برگ چشمان ما هميشه تر است
(غز 56)
از ديگر ابزار رزمي سنتي چون تيغ، شمشير، و سپر هم سعدي در مضمون سازي به تناسب معني پذيري آن ها بهره مي گيرد.
از ديگر شگردهاي سعدي عليه الرحمه آوردن دو کلمه ي متضاد يا دو حالت متضاد در کنار هم و مضمون آفريني از اين طريق است. مانند: تقابل تشنه و آب:
کيست آن ماه منوّر که عيان مي گذرد
تشنه جان مي دهد و ماء معين مي گذرد
(غز132)
تلخ/ شيرين – شکر:
صد جور بکن که همچنان مطبوعي
صدتلخ بگو که همچنان شيريني
(رب 572)
و :
بگشاي دهن که پاسخ تلخ
گويي شکر است در مذاقت
(تر 538)
دشنام – دعا:
آفرين کردن و دشنام شنيدن سهل است
چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنيد
(غز 206)
و:
دعات گفتم و دشنام گر دهي سهل است
که با شکر دهنان خوش بود سؤال وجواب
(غز22)
پارسا/ پارسايي-عشق:
مرا مگوي نصيحت که پارسايي و عشق
دو خصلتند که با يکديگر نياميزند
(غز 175)
و :
سعديا در کوي عشق از پارسايي دم مزن
هر متاعي را خريداريست در بازار خويش
(غز 266)
و نمونه هاي ديگر چون تقابل عقل و عشق، شب فراق- شب وصال، ملول – مشتاق، نشستن و خاستن فتنه و ...
از اين ها که بگذريم، شيخ اجل از امور معنوي چون ابر لطف، ارادت(در معني عشق)، اميد وصال، اهل دل، اهل معرفت، اهل نظر، بوي عشق، پندناپذيري عاشق، توبه، جان، جفاي معشوق، عشق و ده ها مضمون ديگر بهره مي گيرد.
از اين پديده هاي معنوي و روحي، مضاميني که با «جان» و ترکيبات آن، جور و جفاي معشوق، عشق و تجليات مختلف آن، صبر و شکيبايي، دوست، فتنه (نشستن و خاستن)، قامت و قيامت، ملامت و غم دل ساخته سهم بيشتري دارند.
شيخ اجل «جان» را در هر دو معني غزلي(= معشوق) و جان در معني روح و روان آدمي به کار مي گيرد:
مژدگاني بده اي نفس که سختي بگذشت
دل گراني مکن اي جسم، که جان بازآمد
(غز157)
يا:
جان من! جان من فداي تو باد
هيچت از دوستان نيايد ياد
(غز117)
و:
کاش با دل هزار جان بودي
تا فدا کردمي به ديدارش
(غز 248)
صبر و شکيبايي در برابر جفاي معشوق و هجران او از مضامين پرکاربرد غزل سعدي است:
صبر کن اي دل که صبر سيرت اهل صفاست
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
(غز40)
بر جور و نامرادي و درويشي و هلاک
آن را که صبر نيست محبت نه کار اوست
(غز75)
ولي اکثريت مضمون با جايي است که سعدي عنان صبر و اختيار در برابر معشوق از کف مي دهدو بارها ناليده است که:
با قوت بازوان عشقت
سرپنجة صبر ناتوان است
(غز65)
يا :
گفتيم عشق را به صبوري دوا کنيم
هر روز عشق بيشتر و صبر کمتر است
(غز 55)
و :
ديدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
(غز 46)
و «عشق» که جان مايه غزل سعدي است جلوه هاي رنگارنگ دارد. جايي مي گويد که سخن گفتن فقط بايد در حوزه عشق باشد و گرنه هر سخني که غير از وصف عشق بيان شود باطل و بيهوده است:
سخن بيرون مگوي از عشق سعدي
سخن عشق است و ديگر قال و قيل است
(غز63)
و جاي ديگر آدمي را که از عشق بي بهره است نقش ديوار مي شناسد:
چه وجود نقش ديوار و چه آدمي که با او
سخني زعشق گويند و در او اثر نباشد
(غز145)
مسأله ي چالش وتضاد عقل و عشق هم شنيدني است:
عقل با عشق برنمي آيد
جور مزدور مي برد استاد
(غز117)
و :
چو شور عشق برآمد قرار عقل نماند
درون مملکتي چون دو پادشا گنجد؟
(غز 120)
«نظر»يعني نگاه عاشقانه و نظربازي با تعبيرات متنوع در غزل شيخ حضوردارد. نظر و نگاه، نخستين قدم آشنايي، الفت و سپس ايجاد رابطة عاشقانه است و در حقيقت عشق و زيبايي از دريچه ي «نظر» به خانه ي دل وارد مي شود. سعدي که خود از «نظر» بازان پاک بين بوده است نقش و اهميت اين حالت رواني در عشق را با تخيلات و تصورات رنگين و گونه گون در غزل به تصوير کشيده است. در بيت زيرين فلسفه ي آفرينش چشم را براي «نظر» کردن مي داند:
گر تو انکار نظر در آفرينش مي کني
من همي گويم که چشم از بهر اين کار آمدست
(غز 49)
و در غزلي ديگر گفته است:
ديده را فايده آن است که دلبر بيند
گر نبيند چه بود فايده بينايي را
(ديوان/غز17)
و در پاسخ آنان که نظر را «حرام» مي دانند آشکارا مي گويد:
خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از اين بازنگردم که مرا دين اين است
(ديوان/غز 70)
اين مطالب که در بالا گذشت اشارتي بيش نيست و براي ديدن تنوع مضمون در آفرينش هاي هنري سعدي در زمينه استفاده از پديده هاي مادي و معنوي بايد به ديوان او مراجعه کرد، خواند و لذت برد و بر ذوق سعدي آفرين ها گفت.
پی نوشت ها :
*مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منابع و مأخذ:
1.دهخدا،علي اکبر، لغت نامه دهخدا(دوره پنجاه جلدي)، چاپ سيروس، تهران، 1337
2.عبدالباقي، محمد فؤاد، المعجم المفهرس الالفاظ القرآن الکريم، تهران، 1364
3.فروغي، محمد علي، غزليات سعدي، انتشارات اقبال، تهران، چاپ سوم، 1370
4.فروغي، محمد علي، قصايد سعدي، انتشارات اقبال، تهران، چاپ سوم، 1370
5.قرآن کريم(ترجمه محمد کاظم معزي)، قم، 1372
6.قيصري، ابراهيم(دکتر)، قتد مکرر، تکرار مضمون و آثار سعدي، انتشارات روزنه، تهران، 1367
7.مصفا، مظاهر(دکتر)، کليات سعدي(يک جلد)، کتابخانه معرفت، تهران
8. معين، محمد (دکتر) فرهنگ فارسي (6جلد)، موسسه انتشارات امير کبير، تهران، 1363
پايگاه نور- ش18