ياكوب بوهم و اسلام(2)
نويسنده:رولاند پيچ فرانتس فون بادر - احمد رجبى
يكى از مهم ترين صاحب نظران در حكمت الاهى بوهم، فرانتس فون بادر، نسبت اين سه دين با يكديگر را به نحو ديالكتيكى، احتمالا بى آن كه خود از دامنه و پيامدهاى سخن خويش تصور روشنى داشته باشد، چنين بيان كرده است: «به راستى، همان نسبتى كه يهوديت با مسيحيت دارد، مسيحيت نيز با امر ثالث والاترى داراست كه در آن، اين هر دو، ناگزير با درخشندگى تكرار خواهند گشت.»
چنان كه گفته شد، با تصوير و چهره اسماعيل، اسلام وارد تاريخ قدسى مى شود. بوهم اين امر را بار ديگر روشن گرداند، هنگامى كه در رابطه با دو خطِ تاريخ قدسى به صراحت از تركان، يعنى از مسلمانان، بحث مى كند: «پس بدانيد كه قائن (قابيل)، حام، اسماعيل و عيسو مظهر تركان و كافران اند كه در اسماعيل بركت و رحمت يافتند و به آنان پادشاهى اين جهان اعطا گشته است» و آنها از ساحت «علم به فرزندى خداوند» بيرون رانده شدند. «اما فرشته پند اعظم، آنان را از طريق مادرشان هاجر، يعنى از طريق پادشاهى طبيعت فراخواند كه او (يعنى مادر با تمامى فرزندان) بايد به سوى ساره، يعنى به سوى آزادى بازآيد: به سوى خداى يگانه اى كه از آزادى، پسر را زاد.» در اينجا منظور از آزادى، مريم است و منظور از پسر، مسيح. بوهم سپس توضيح مى دهد كه چرا مسلمانان به مسيح به عنوان خداى پسر روى نمى آورند، بلكه تنها به خداى يگانه توجه مى كنند. همان طور كه اسماعيل به اسحاق روى نياورد تا در ارث پدر سهيم شود، به همان نحو «تركان (مسلمانان) نيز از اسحاق، يعنى از پسر (مسيح) به پدر روكنند، و مى خواهند ميراث خداوند را مستقيماً از پدر بگيرند.» با اين حال، در نظر بوهم «هرچند آنان (مسلمانان) اكنون از پدر استمداد مى جويند، ولى او خداوند تنها در مقامِ پسر، يعنى تنها در صداى متجلى در صفت انسانى خويش، آن را مى شنود; و البته آنان پسر را در پدر خدمت مى كنند; زيرا ما انسان ها خدايى جز مسيح، جز پسر نداريم; زيرا پدر، خود را در برابر ما با صدايش در پسر، ظاهر ساخته است و صداى ما را تنها به صورت صداى متجلى خود در پسر مى شنود.» نهايتاً، چنين نتيجه گرفته مى شود: «پس، اگر تركان (مسلمانان) پدر را مى پرستند، او در پسر صدايشان را مى شنود و تنها در پسر آنها را به فرزندى مى پذيرد كه تنها در او (پسر) است كه خداوند بار ديگر در صفت انسانى تجلى كرده است، نه در هيچ صفت ديگرى.»
در اينجا روشن مى شود كه بوهم به نظريه تثليث الاهى پاى بند است، چنان كه آن را در حكمت الاهى خود همواره به صور مختلف بسط داده است. بوهم اين ايراد را كه «چگونه آنان (مسلمانان) مى توانند به فرزندى خداوند درآيند، در حالى كه پسر را به عنوان پسر خدا نمى خواهند بپذيرند و مى گويند خدا پسر ندارد» با اشاره اى آشكار به روح القدس، پاسخ مى دهد: «اى انسان، گوش فرا ده كه مسيح گفت: هر كس كلمه اى عليه پسر انسان مسيح بر زبان راند، بخشوده خواهد شد; اما اگر كسى روح القدس را بيازارد، تا ابد بخشايشى نخواهد داشت.» بوهم سپس اين سخن عيسى را چنين اثبات مى كند: «هر كس بشريتِ مسيح تجسد را، همچون جسم خويش انگاشته و نادانسته رد كند، بخشوده خواهد شد; زيرا نمى داند بشريت مسيح چيست، اما هر كس به روح القدس اهانت كند، يعنى هر آن كه به خداى يگانه ـ كه خود را در بشر متجلى ساخته ـ اهانت كند، از آنجا كه پدر، پسر و روح القدس در باطن، خدايى يگانه اند، تا ابد بخشوده نخواهد شد. اين كسى است كه خداى واحد را انكار كرده است; او كاملا از خدا منقطع گشته و به خويشتن خويش روى آورده است.» وى سپس نشان مى دهد كه مسلمانان به روح القدس كه بر بشر تجلى كرده است، اهانت نمى كنند، اما آنها با بشربودن مسيح تجسد خدا مخالفند و مى گويند: «مخلوق نمى تواند خدا باشد، اما به اين كه خداوند در مسيح عمل كرد، و معجزات را پديد آورد، معترفند و به روح القدس كه در مسيح، به مثابه بشريت، عمل كرد، اهانت نمى كنند.»
اما انكار الوهيت مسيح توسط مسلمانان، آن چنان كه بوهم تأكيد دارد، با مشيت الاهى صورت پذيرفته است: «او خداوند روا ديده كه پادشاهى طبيعت، به آنان (مسلمانان) درسى عقلانى دهد; در حالى كه مسيحيان در مورد شخص مسيح، چشم عقلشان كور گشت و بر سر بشريت مسيح نزاع كردند، و همه گونه بى حرمتى و خوارى در حق وى روا داشتند; هم چنان كه براى آريانيان پيروان آريوس پيش آمد، زيرا الوهيت او را انكار كردند; و اسقفان با خسّت خويش، دستاوردها و رنج هاى او در صورت بشرى اش را، محض خاطر دل خويش انكار نمودند... زيرا كه از اسم مقدس خداوند كه در ميان بشر تجلى كرده سوء استفاده شد; لذا خداوند خود را چنان از عقل آنان (مسيحيان) پنهان ساخت كه آنان به محض مواجهه با آريانيان، ديدگانشان در برابر الوهيت مسيح كور شد.»
در نظر بوهم، منازعات ميان مسيحيان، علت ظهور اسلام است. وى در كتاب درباره سه اصل ذات خداوند چنين مى نويسد:
«نگاه كن، ترك (اسلام) از كجا سر برآورد؟ از كج فكرى تو! آنگاه كه مردم ديدند كه مسيحيان تنها تكبر مىورزند و تنها بر سر معبد مسيح با يكديگر نزاع مى كنند; حال آن كه آن دين راستين بايد بر ذات انسان بنا شود. بدين جهت، محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و به دنبال ذاتى بود كه به طبيعت فطرت شباهت داشته باشد; زيرا آنان (مسيحيان) فقط در پى خست بودند و از معبد مسيح، و هم چنين از نور طبيعت، به پريشان حالى و تكبرورزى فرو افتادند... آيا مى پندارى ظهور اسلام بيهوده رخ داد؟ همانا روحِ عالم كبير آن را در اعجاز پديد آورد; زيرا آنان (مسيحيان) بهتر نبودند. از اين رو، نور طبيعت مى بايست در اعجاز قرار گيرد، همچون خداى اين جهان; و هريك مى بايست همچون ديگرى به خدا نزديك باشد. نشانه هاى تو فرد مسيحى در عهد مسيح كه به آنها عمل مى كنى، همان نشانه هايى كه مسيح را به عهد و پيمان تبديل مى كند، مورد نزاع قرار داشتند. بدين جهت، تو آنها را بنا بر تكبرت تحريف كردى و آنها را طبق قوانين خود برگرداندى. تو را ديگر با عهد مسيح كارى نبود، بلكه تنها به رسوم و عادات مى پرداختى. آداب و رسوم بايد اين كار را مى كرد; اما از آنجا كه چوب نيفروخته را آتش نمى خوانند، جدا از اين كه آيا با افروختنش تبديل به آتش شود يا نه، همان طور عهدِ فاقد ايمان نيز، همچون چوبى نيفروخته است كه مى خواهند آتش بنامندش.»
درباره اين مسيحيت نيمه جان، نزاع ادامه يافته است: «از اين امر آسيائيان، سوريان، زنگيان، مصريان، يونانيان و آفريقائيان خشمگين شدند و پيش خود مى گفتند: هندوان حيات الاهى بهترى دارند»، تا بسيارى از مسيحيان فاسد. تمام اقوام از آنان خشمگين اند و مى پرسند: «چگونه اينان مى توانند قوم خداوند باشند، در حالى كه فقط مستبدان، مستكبران، بخيلان، نادانان و خونخواران اند كه تنها به دنبال دارايى ديگر اقوام و در پى جاه و نامند. آيا كافران تا به اين حد پليدند؟ ما نمى خواهيم با آنان شريك شويم، خداوند همه جا زندگى مى كند». بوهم از اين طريق اشاره به اشتياق عمومى اقوام به زندگى پاك و همراه با صلح دارد; اشتياقى كه همگان آن را بر زبان مى آورند: «ما مى خواهيم از خداى حقيقى يگانه اى يارى بجوييم كه همه چيز را آفريده است و از دعواى آنان به درآييم (و در نزاع و دعواى مسيحيان شركت نكنيم); مى خواهيم بر يك رأى بمانيم، بدين گونه سرزمين هايمان نيز در صلح خواهند بود. اگر ما جملگى به يك خدا ايمان داشته باشيم، هيچ نزاعى نخواهيم داشت و همه يك اراده خواهيم داشت و مى توانيم با عشق و مهر با يكديگر زندگى كنيم.» اين اشتياق اقوام به خداى واحد و صلح، «تركان (مسلمانان) را چنين بركشانيده و به بيشترين قدرت رسانيده و نيروى شان را از حد تصور نيز فراتر برده است: آنان در انديشه و مهرى واحد، بر تمام جهان فرمان مى رانند; چه آنان درخت طبيعت اند كه در پيشگاه خداوند ايستاده است.» در حقيقت، اسلام كه با چهره و نماد اسماعيل وارد تاريخ قدسى شده است، در نظر بوهم به چنان اوج و مرتبه اى مى رسد كه در تفسير پيامبرانه ـ عارفانه او از ماجراى اخراج هاجر و اسماعيل به صحراى بئر شبع، به روشنى آن را ابراز مى كند. در اينجا هاجر، تنها مادر اسماعيل نيست; بلكه خود طبيعت است كه ديگر محكوم به مرگ و نفرين نيست; بلكه به عكس، ثمرات فراوانى مى دهد، ثمره اى كه «فرشته الاهى، آن را ديگر بار به سراى ابراهيم و به هم خانگى مسيح درآورد.» اسماعيل نيز در اينجا تنها فرزند هاجر نيست، بلكه مظهر احساسى است كه به سوى جسمانيتِ روحانى آسمانى اشاره دارد.
بوهم در اين سطور، سخنان فرشته را كه به هاجر خطاب شده، تفسير مى كند: «برخيز، يعنى خود را در اين رستگارى، به سوى خداوند بركش، و در نداى تعالى برخيز و احساست را برگير، همچون پسرت، با دست ايمان، و احساس را راه بنماى; احساست نبايد بميرد، بلكه بايد زندگى كند و راه رود; چون مى خواهم آن را امتى بزرگ گردانم، يعنى معنا و فهمى الاهى و بزرگ در اسرار خداوند; و خداوند چشمه آب حيات را بر طبيعت گشود، تا طبيعت بتواند در ظرف ذاتش، در درون خويش از چشمه خداوند آب برگيرد و از اين راه فرزندش را، همچون احساس خويش، سيراب سازد. و خداوند اين گونه همراه اين فرزند احساس بود و او در صحرا رشد كرد و در تيراندازى بزرگ گرديد، يعنى در طبيعتِ تباه، فرزند راستينِ احساس، در روح خداوند بزرگ مى شود و او تيرانداز خداوند و برادران خويش شود، تا پرندگان و حيواناتِ درنده و وحشى را بزند. بدانيد، او از روح خويش تير پرتاب مى كند تا جانوران و پرندگان شرور را در برادرانش نيات و اعمال شرّ برادران را به يارى روح القدس به زمين افكند. وى اسماعيل آنان را تعليم مى دهد و با تير الاهى تنبيه شان مى كند.»
در تفسير وقايع صحراى بئرشبع، از سويى اشاراتى به جنگاورى عرب يافت مى شود و از سوى ديگر، اشاراتى به رستاخيز اسماعيل در جسمانيت روحانى. «اين بدنى روحانى است كه با مرگ انسانِ ظاهرى نمى ميرد، به خاك نيز سپرده نمى شود، دوباره نيز زنده نخواهد گشت، بلكه او... تا ابد زنده است; زيرا او از ميان مرگ به وادى زندگى درآمده است.» بدين سان، اسماعيل به عنوان مظهر و چهره اسلام، بر والاترين جايگاه قدم مى نهد و تمام مظاهر و چهره هاى پيشين را در خويش فرا مى گيرد. لذا در پايان دوران، تمام مؤمنان به جشن عروسى بره دعوت خواهند شد. مسلمانان نيز جزء آنان اند، كه توسط فرشته الاهى به آنان خوشامد گفته مى شود: «پس آنان با همان فروتنى فرزند گمگشته و چونان بازگشت فرزند به سوى پدر مى آيند، و شادمانى بزرگى در كنار مسيح و فرشتگانش به پا خواهد شد، آن سان كه مردگان دوباره زنده و گمشدگان دوباره پيدا مى شوند; و با ايشان، سال شادمانى طلايى و واقعى مربوط به جشن عروسى بره حلول مى كند.» منظور بوهم از اين مطالب آن است كه وحدت متعالى اديان در سال شادمانى جشن عروسى بره كامل، و با آن دوران طلايى آغاز مى شود.
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
چنان كه گفته شد، با تصوير و چهره اسماعيل، اسلام وارد تاريخ قدسى مى شود. بوهم اين امر را بار ديگر روشن گرداند، هنگامى كه در رابطه با دو خطِ تاريخ قدسى به صراحت از تركان، يعنى از مسلمانان، بحث مى كند: «پس بدانيد كه قائن (قابيل)، حام، اسماعيل و عيسو مظهر تركان و كافران اند كه در اسماعيل بركت و رحمت يافتند و به آنان پادشاهى اين جهان اعطا گشته است» و آنها از ساحت «علم به فرزندى خداوند» بيرون رانده شدند. «اما فرشته پند اعظم، آنان را از طريق مادرشان هاجر، يعنى از طريق پادشاهى طبيعت فراخواند كه او (يعنى مادر با تمامى فرزندان) بايد به سوى ساره، يعنى به سوى آزادى بازآيد: به سوى خداى يگانه اى كه از آزادى، پسر را زاد.» در اينجا منظور از آزادى، مريم است و منظور از پسر، مسيح. بوهم سپس توضيح مى دهد كه چرا مسلمانان به مسيح به عنوان خداى پسر روى نمى آورند، بلكه تنها به خداى يگانه توجه مى كنند. همان طور كه اسماعيل به اسحاق روى نياورد تا در ارث پدر سهيم شود، به همان نحو «تركان (مسلمانان) نيز از اسحاق، يعنى از پسر (مسيح) به پدر روكنند، و مى خواهند ميراث خداوند را مستقيماً از پدر بگيرند.» با اين حال، در نظر بوهم «هرچند آنان (مسلمانان) اكنون از پدر استمداد مى جويند، ولى او خداوند تنها در مقامِ پسر، يعنى تنها در صداى متجلى در صفت انسانى خويش، آن را مى شنود; و البته آنان پسر را در پدر خدمت مى كنند; زيرا ما انسان ها خدايى جز مسيح، جز پسر نداريم; زيرا پدر، خود را در برابر ما با صدايش در پسر، ظاهر ساخته است و صداى ما را تنها به صورت صداى متجلى خود در پسر مى شنود.» نهايتاً، چنين نتيجه گرفته مى شود: «پس، اگر تركان (مسلمانان) پدر را مى پرستند، او در پسر صدايشان را مى شنود و تنها در پسر آنها را به فرزندى مى پذيرد كه تنها در او (پسر) است كه خداوند بار ديگر در صفت انسانى تجلى كرده است، نه در هيچ صفت ديگرى.»
در اينجا روشن مى شود كه بوهم به نظريه تثليث الاهى پاى بند است، چنان كه آن را در حكمت الاهى خود همواره به صور مختلف بسط داده است. بوهم اين ايراد را كه «چگونه آنان (مسلمانان) مى توانند به فرزندى خداوند درآيند، در حالى كه پسر را به عنوان پسر خدا نمى خواهند بپذيرند و مى گويند خدا پسر ندارد» با اشاره اى آشكار به روح القدس، پاسخ مى دهد: «اى انسان، گوش فرا ده كه مسيح گفت: هر كس كلمه اى عليه پسر انسان مسيح بر زبان راند، بخشوده خواهد شد; اما اگر كسى روح القدس را بيازارد، تا ابد بخشايشى نخواهد داشت.» بوهم سپس اين سخن عيسى را چنين اثبات مى كند: «هر كس بشريتِ مسيح تجسد را، همچون جسم خويش انگاشته و نادانسته رد كند، بخشوده خواهد شد; زيرا نمى داند بشريت مسيح چيست، اما هر كس به روح القدس اهانت كند، يعنى هر آن كه به خداى يگانه ـ كه خود را در بشر متجلى ساخته ـ اهانت كند، از آنجا كه پدر، پسر و روح القدس در باطن، خدايى يگانه اند، تا ابد بخشوده نخواهد شد. اين كسى است كه خداى واحد را انكار كرده است; او كاملا از خدا منقطع گشته و به خويشتن خويش روى آورده است.» وى سپس نشان مى دهد كه مسلمانان به روح القدس كه بر بشر تجلى كرده است، اهانت نمى كنند، اما آنها با بشربودن مسيح تجسد خدا مخالفند و مى گويند: «مخلوق نمى تواند خدا باشد، اما به اين كه خداوند در مسيح عمل كرد، و معجزات را پديد آورد، معترفند و به روح القدس كه در مسيح، به مثابه بشريت، عمل كرد، اهانت نمى كنند.»
اما انكار الوهيت مسيح توسط مسلمانان، آن چنان كه بوهم تأكيد دارد، با مشيت الاهى صورت پذيرفته است: «او خداوند روا ديده كه پادشاهى طبيعت، به آنان (مسلمانان) درسى عقلانى دهد; در حالى كه مسيحيان در مورد شخص مسيح، چشم عقلشان كور گشت و بر سر بشريت مسيح نزاع كردند، و همه گونه بى حرمتى و خوارى در حق وى روا داشتند; هم چنان كه براى آريانيان پيروان آريوس پيش آمد، زيرا الوهيت او را انكار كردند; و اسقفان با خسّت خويش، دستاوردها و رنج هاى او در صورت بشرى اش را، محض خاطر دل خويش انكار نمودند... زيرا كه از اسم مقدس خداوند كه در ميان بشر تجلى كرده سوء استفاده شد; لذا خداوند خود را چنان از عقل آنان (مسيحيان) پنهان ساخت كه آنان به محض مواجهه با آريانيان، ديدگانشان در برابر الوهيت مسيح كور شد.»
در نظر بوهم، منازعات ميان مسيحيان، علت ظهور اسلام است. وى در كتاب درباره سه اصل ذات خداوند چنين مى نويسد:
«نگاه كن، ترك (اسلام) از كجا سر برآورد؟ از كج فكرى تو! آنگاه كه مردم ديدند كه مسيحيان تنها تكبر مىورزند و تنها بر سر معبد مسيح با يكديگر نزاع مى كنند; حال آن كه آن دين راستين بايد بر ذات انسان بنا شود. بدين جهت، محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و به دنبال ذاتى بود كه به طبيعت فطرت شباهت داشته باشد; زيرا آنان (مسيحيان) فقط در پى خست بودند و از معبد مسيح، و هم چنين از نور طبيعت، به پريشان حالى و تكبرورزى فرو افتادند... آيا مى پندارى ظهور اسلام بيهوده رخ داد؟ همانا روحِ عالم كبير آن را در اعجاز پديد آورد; زيرا آنان (مسيحيان) بهتر نبودند. از اين رو، نور طبيعت مى بايست در اعجاز قرار گيرد، همچون خداى اين جهان; و هريك مى بايست همچون ديگرى به خدا نزديك باشد. نشانه هاى تو فرد مسيحى در عهد مسيح كه به آنها عمل مى كنى، همان نشانه هايى كه مسيح را به عهد و پيمان تبديل مى كند، مورد نزاع قرار داشتند. بدين جهت، تو آنها را بنا بر تكبرت تحريف كردى و آنها را طبق قوانين خود برگرداندى. تو را ديگر با عهد مسيح كارى نبود، بلكه تنها به رسوم و عادات مى پرداختى. آداب و رسوم بايد اين كار را مى كرد; اما از آنجا كه چوب نيفروخته را آتش نمى خوانند، جدا از اين كه آيا با افروختنش تبديل به آتش شود يا نه، همان طور عهدِ فاقد ايمان نيز، همچون چوبى نيفروخته است كه مى خواهند آتش بنامندش.»
درباره اين مسيحيت نيمه جان، نزاع ادامه يافته است: «از اين امر آسيائيان، سوريان، زنگيان، مصريان، يونانيان و آفريقائيان خشمگين شدند و پيش خود مى گفتند: هندوان حيات الاهى بهترى دارند»، تا بسيارى از مسيحيان فاسد. تمام اقوام از آنان خشمگين اند و مى پرسند: «چگونه اينان مى توانند قوم خداوند باشند، در حالى كه فقط مستبدان، مستكبران، بخيلان، نادانان و خونخواران اند كه تنها به دنبال دارايى ديگر اقوام و در پى جاه و نامند. آيا كافران تا به اين حد پليدند؟ ما نمى خواهيم با آنان شريك شويم، خداوند همه جا زندگى مى كند». بوهم از اين طريق اشاره به اشتياق عمومى اقوام به زندگى پاك و همراه با صلح دارد; اشتياقى كه همگان آن را بر زبان مى آورند: «ما مى خواهيم از خداى حقيقى يگانه اى يارى بجوييم كه همه چيز را آفريده است و از دعواى آنان به درآييم (و در نزاع و دعواى مسيحيان شركت نكنيم); مى خواهيم بر يك رأى بمانيم، بدين گونه سرزمين هايمان نيز در صلح خواهند بود. اگر ما جملگى به يك خدا ايمان داشته باشيم، هيچ نزاعى نخواهيم داشت و همه يك اراده خواهيم داشت و مى توانيم با عشق و مهر با يكديگر زندگى كنيم.» اين اشتياق اقوام به خداى واحد و صلح، «تركان (مسلمانان) را چنين بركشانيده و به بيشترين قدرت رسانيده و نيروى شان را از حد تصور نيز فراتر برده است: آنان در انديشه و مهرى واحد، بر تمام جهان فرمان مى رانند; چه آنان درخت طبيعت اند كه در پيشگاه خداوند ايستاده است.» در حقيقت، اسلام كه با چهره و نماد اسماعيل وارد تاريخ قدسى شده است، در نظر بوهم به چنان اوج و مرتبه اى مى رسد كه در تفسير پيامبرانه ـ عارفانه او از ماجراى اخراج هاجر و اسماعيل به صحراى بئر شبع، به روشنى آن را ابراز مى كند. در اينجا هاجر، تنها مادر اسماعيل نيست; بلكه خود طبيعت است كه ديگر محكوم به مرگ و نفرين نيست; بلكه به عكس، ثمرات فراوانى مى دهد، ثمره اى كه «فرشته الاهى، آن را ديگر بار به سراى ابراهيم و به هم خانگى مسيح درآورد.» اسماعيل نيز در اينجا تنها فرزند هاجر نيست، بلكه مظهر احساسى است كه به سوى جسمانيتِ روحانى آسمانى اشاره دارد.
بوهم در اين سطور، سخنان فرشته را كه به هاجر خطاب شده، تفسير مى كند: «برخيز، يعنى خود را در اين رستگارى، به سوى خداوند بركش، و در نداى تعالى برخيز و احساست را برگير، همچون پسرت، با دست ايمان، و احساس را راه بنماى; احساست نبايد بميرد، بلكه بايد زندگى كند و راه رود; چون مى خواهم آن را امتى بزرگ گردانم، يعنى معنا و فهمى الاهى و بزرگ در اسرار خداوند; و خداوند چشمه آب حيات را بر طبيعت گشود، تا طبيعت بتواند در ظرف ذاتش، در درون خويش از چشمه خداوند آب برگيرد و از اين راه فرزندش را، همچون احساس خويش، سيراب سازد. و خداوند اين گونه همراه اين فرزند احساس بود و او در صحرا رشد كرد و در تيراندازى بزرگ گرديد، يعنى در طبيعتِ تباه، فرزند راستينِ احساس، در روح خداوند بزرگ مى شود و او تيرانداز خداوند و برادران خويش شود، تا پرندگان و حيواناتِ درنده و وحشى را بزند. بدانيد، او از روح خويش تير پرتاب مى كند تا جانوران و پرندگان شرور را در برادرانش نيات و اعمال شرّ برادران را به يارى روح القدس به زمين افكند. وى اسماعيل آنان را تعليم مى دهد و با تير الاهى تنبيه شان مى كند.»
در تفسير وقايع صحراى بئرشبع، از سويى اشاراتى به جنگاورى عرب يافت مى شود و از سوى ديگر، اشاراتى به رستاخيز اسماعيل در جسمانيت روحانى. «اين بدنى روحانى است كه با مرگ انسانِ ظاهرى نمى ميرد، به خاك نيز سپرده نمى شود، دوباره نيز زنده نخواهد گشت، بلكه او... تا ابد زنده است; زيرا او از ميان مرگ به وادى زندگى درآمده است.» بدين سان، اسماعيل به عنوان مظهر و چهره اسلام، بر والاترين جايگاه قدم مى نهد و تمام مظاهر و چهره هاى پيشين را در خويش فرا مى گيرد. لذا در پايان دوران، تمام مؤمنان به جشن عروسى بره دعوت خواهند شد. مسلمانان نيز جزء آنان اند، كه توسط فرشته الاهى به آنان خوشامد گفته مى شود: «پس آنان با همان فروتنى فرزند گمگشته و چونان بازگشت فرزند به سوى پدر مى آيند، و شادمانى بزرگى در كنار مسيح و فرشتگانش به پا خواهد شد، آن سان كه مردگان دوباره زنده و گمشدگان دوباره پيدا مى شوند; و با ايشان، سال شادمانى طلايى و واقعى مربوط به جشن عروسى بره حلول مى كند.» منظور بوهم از اين مطالب آن است كه وحدت متعالى اديان در سال شادمانى جشن عروسى بره كامل، و با آن دوران طلايى آغاز مى شود.
3. سخن پايانى: ياكوب بوهم و وحدت متعالى و باطنى اديان
پيوست
عهد عتيق
غرور هاجر و تولد اسماعيل
نويد خداوند به اسماعيل
تولد اسحاق
راندن اسماعيل و مادرش هاجر
عهد جديد
بندگى و آزادى
تمثيل فرزند گم گشته
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب