دلبرا، قيمت وصل تو کنون دانستم شاعر : اوحدي مراغه اي که فراوان طلبت کردم و نتوانستم دلبرا، قيمت وصل تو کنون دانستم چه کنم؟ چون دل شوريده پريشانستم خلق گويند: سخنهاي پريشان بگذار همچنان آتش سوداي تو در جانستم گر چه از خاک سر کوي تو دورم کردند باز ميگويم و از گفته پشيمانستم گفته بودم که: بترک تو بگويم پس ازين بکشم درد تو ناچار، چو درمانستم گر به درد من سرگشته ترا خرسنديست گر به کفار پسندم نه مسلمانستم آنچه از هجر تو بر خاطر من ميگذرد...