شب دوشينه در سوداي او خفتم

شب دوشينه در سوداي او خفتم شاعر : اوحدي مراغه اي از آن امروز با تيمار و غم جفتم شب دوشينه در سوداي او خفتم اگر دستم رسد در پاي او افتم زمن هر چند سر مي‌پيچد آن دلبر خطا کردم که: با زلفش برآشفتم چو چين زلف او آشفته شد حالم که راز خويش را از ديده ننهفتم ازان کرد آشکارا ديده راز من که پند نيک خواه خويش نشنفتم ببيند بد سگالان اندر افتادم به مژگانهاش خاک آستان رفتم به بوي آنکه چشمم روي او بيند کز آب ديده با باد صبا گفتم دل او باد پندارد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شب دوشينه در سوداي او خفتم
شب دوشينه در سوداي او خفتم
شب دوشينه در سوداي او خفتم

شاعر : اوحدي مراغه اي

از آن امروز با تيمار و غم جفتمشب دوشينه در سوداي او خفتم
اگر دستم رسد در پاي او افتمزمن هر چند سر مي‌پيچد آن دلبر
خطا کردم که: با زلفش برآشفتمچو چين زلف او آشفته شد حالم
که راز خويش را از ديده ننهفتمازان کرد آشکارا ديده راز من
که پند نيک خواه خويش نشنفتمببيند بد سگالان اندر افتادم
به مژگانهاش خاک آستان رفتمبه بوي آنکه چشمم روي او بيند
کز آب ديده با باد صبا گفتمدل او باد پندارد حکايت‌ها
حرامست ار شبي بي‌ياد او خفتمازان روزي که ديدم زلف شبرنگش
زبان او، که در وصل او سفتمچو چشم اوحدي زان گوهر افشان شد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط