معراج ما به روح و روان بود صبح دم شاعر : اوحدي مراغه اي ديدار ما به ديدهي جان بود صبح دم معراج ما به روح و روان بود صبح دم از چشم غير اگرچه نهان بود صبح دم آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز پرواز من برون ز جهان بود صبحدم چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت از رفرف دماغ روان بود صبح دم با جبرئيل عقل روانم، که شاد باد، روحالقدس کشيده عنان بود صبح دم جايي رسيد فکرم و بگذشت، کندرو بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم طاوس جانم از هوس منتهاي وصل...