معراج ما به روح و روان بود صبح دم

معراج ما به روح و روان بود صبح دم شاعر : اوحدي مراغه اي ديدار ما به ديده‌ي جان بود صبح دم معراج ما به روح و روان بود صبح دم از چشم غير اگرچه نهان بود صبح دم آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز پرواز من برون ز جهان بود صبح‌دم چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت از رفرف دماغ روان بود صبح دم با جبرئيل عقل روانم، که شاد باد، روح‌القدس کشيده عنان بود صبح دم جايي رسيد فکرم و بگذشت، کندرو بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم طاوس جانم از هوس منتهاي وصل...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معراج ما به روح و روان بود صبح دم
معراج ما به روح و روان بود صبح دم
معراج ما به روح و روان بود صبح دم

شاعر : اوحدي مراغه اي

ديدار ما به ديده‌ي جان بود صبح دممعراج ما به روح و روان بود صبح دم
از چشم غير اگرچه نهان بود صبح دمآن دلفروز پرده برانداخت همچو روز
پرواز من برون ز جهان بود صبح‌دمچون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت
از رفرف دماغ روان بود صبح دمبا جبرئيل عقل روانم، که شاد باد،
روح‌القدس کشيده عنان بود صبح دمجايي رسيد فکرم و بگذشت، کندرو
بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دمطاوس جانم از هوس منتهاي وصل
کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دمدريافتم ز قرب مکاني و منزلي
با شوق گفتنم نه چنان بود صبح‌دمانديشها که وهم هراسنده کرده بود
در کوي عشق جمله زيان بود صبح دمو آن سودها که نفس هوس پيشه جمع داشت
از وصف حال کند زبان بود صبح‌دماو خود ثناي خود به خودي گفت: کاوحدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط