غافل چرايي؟ جانا، ز دردم

غافل چرايي؟ جانا، ز دردم شاعر : اوحدي مراغه اي رحمت کن آخر بر روي زردم غافل چرايي؟ جانا، ز دردم داد از تو خواهم، گويي چه کردم؟ خونم بريزي هر روز، چون من وز خوان عشقت جز خون نخوردم در دام حسنت جز دم نديدم من نامه‌ي خود در مي‌نوردم نقش غمم چون بر دل نوشتي باشد که آرد پيش تو گردم خاک نسيمت گردم به زاري بويي بياور زان باغ وردم اي باد مشکين، گر مي‌تواني گر اوحدي را، ديدم نه مردم تا ديده‌ي من ديد آن صنم را
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غافل چرايي؟ جانا، ز دردم
غافل چرايي؟ جانا، ز دردم
غافل چرايي؟ جانا، ز دردم

شاعر : اوحدي مراغه اي

رحمت کن آخر بر روي زردمغافل چرايي؟ جانا، ز دردم
داد از تو خواهم، گويي چه کردم؟خونم بريزي هر روز، چون من
وز خوان عشقت جز خون نخوردمدر دام حسنت جز دم نديدم
من نامه‌ي خود در مي‌نوردمنقش غمم چون بر دل نوشتي
باشد که آرد پيش تو گردمخاک نسيمت گردم به زاري
بويي بياور زان باغ وردماي باد مشکين، گر مي‌تواني
گر اوحدي را، ديدم نه مردمتا ديده‌ي من ديد آن صنم را


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط