چو چشمش راه دل مي‌زد من بيدل کجا بودم؟

چو چشمش راه دل مي‌زد من بيدل کجا بودم؟ شاعر : اوحدي مراغه اي ز خود بيزار چون گشتم؟ برو ايمن چرا بودم؟ چو چشمش راه دل مي‌زد من بيدل کجا بودم؟ بغير از من کرا گيرند؟ چون من در سرا بودم رفيقان گر زمن پرسند حال او که: چون گم شد؟ سخن بر من همين باشد که: با دزد آشنا بودم معاذالله! کجا خواهم که: گم گردد دلم؟ ليکن بجاي دل مرا سوزد که: در دل من بجا بودم دلم خود رفت و اين ساعت دو چشم شوخ اين خوبان که من با ديده در دعوي و با تن در قضا بودم به دست ديده...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو چشمش راه دل مي‌زد من بيدل کجا بودم؟
چو چشمش راه دل مي‌زد من بيدل کجا بودم؟
چو چشمش راه دل مي‌زد من بيدل کجا بودم؟

شاعر : اوحدي مراغه اي

ز خود بيزار چون گشتم؟ برو ايمن چرا بودم؟چو چشمش راه دل مي‌زد من بيدل کجا بودم؟
بغير از من کرا گيرند؟ چون من در سرا بودمرفيقان گر زمن پرسند حال او که: چون گم شد؟
سخن بر من همين باشد که: با دزد آشنا بودممعاذالله! کجا خواهم که: گم گردد دلم؟ ليکن
بجاي دل مرا سوزد که: در دل من بجا بودمدلم خود رفت و اين ساعت دو چشم شوخ اين خوبان
که من با ديده در دعوي و با تن در قضا بودمبه دست ديده بود آن دل، کنون گم گشت و چندين شد
گر ازمن راست مي‌پرسي، به صد چندين سزا بودمدل خود چون گذارد کس به دست چشم سرگردان؟
ز گمراهيست ورنه من چه مرد اين بلا بودم؟به بالايي چنان دادن دل آشفته را هر دم
گر اين‌ها را وفا خوانند، پس من بي‌وفا بودمبريزد خون من هر لحظه، پس گويد: وفا بود اين
که من پيش از پريشاني هم از جمع شما بودممرنجانيد، هشياران، من مست پريشان را
ز من پرس اين، که من عمري درين آب و هوا بودمهواي عشق و آب چشم کي سازد غريبان را؟
نه خود را دور کردم يا تو گويي: پارسا بودمبه ناچارست ازو دوري مرا اين شيوه مستوري
که کار من به رسوايي بدين سان بود تا بودمنه امروزينه بود اين مهر و امسالينه اين سودا
که رد شهر زبون گيران به دامي مبتلا بودمبسر برد اوحدي مردانه راه خويش و من مانده


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط