آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم

آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم شاعر : اوحدي مراغه اي شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودم آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم ياري که به خون جگرش داشته بودم خون جگرم خورد و بلاي دل من شد او خود بجز آنست که پنداشته بودم پنداشتم آن يار بجز مهر نورزد من بدروم آن تخم که خود کاشته بودم گستاخ منش کرده‌ام، اکنون چه توان کرد؟ شايد که درافتم، که نينباشته بودم چاهي که هوس بر گذرم کند ز سودا بر لوح دل آن نقش که بنگاشته بودم هر حرفي از آن ديدم و خطيست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم

شاعر : اوحدي مراغه اي

شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودمآن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
ياري که به خون جگرش داشته بودمخون جگرم خورد و بلاي دل من شد
او خود بجز آنست که پنداشته بودمپنداشتم آن يار بجز مهر نورزد
من بدروم آن تخم که خود کاشته بودمگستاخ منش کرده‌ام، اکنون چه توان کرد؟
شايد که درافتم، که نينباشته بودمچاهي که هوس بر گذرم کند ز سودا
بر لوح دل آن نقش که بنگاشته بودمهر حرفي از آن ديدم و خطيست به خونم
از اوحدي آن مايه که بگذاشته بودمسيلاب فراق آمد و نگذاشت که باشد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط