من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم

من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم شاعر : اوحدي مراغه اي در تو پيوستم و از هر چه مرا بود بريدم من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم ناگهان بر دلم افتاد و چو مرغان بتپيدم بي‌خبر بودم و از دور کمان مهره‌ي مهرت آنچنان برد، که انگشت تحير بگزيدم سر انگشت نگارين تو آسوده دلم را در ضمير آمد و بي‌خود به سر کوچه دويدم منزوي بودم و با خود، که ز ناگاه خيالت تا منم، صعب‌تر از درد تو دردي نکشيدم تا تويي، زارتر از حال دلم حال نديدي باز پرسي ز خلايق، همه...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم
من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم
من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم

شاعر : اوحدي مراغه اي

در تو پيوستم و از هر چه مرا بود بريدممن دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم
ناگهان بر دلم افتاد و چو مرغان بتپيدمبي‌خبر بودم و از دور کمان مهره‌ي مهرت
آنچنان برد، که انگشت تحير بگزيدمسر انگشت نگارين تو آسوده دلم را
در ضمير آمد و بي‌خود به سر کوچه دويدممنزوي بودم و با خود، که ز ناگاه خيالت
تا منم، صعب‌تر از درد تو دردي نکشيدمتا تويي، زارتر از حال دلم حال نديدي
باز پرسي ز خلايق، همه گويند: نديدمگر به بازار برآيم ز ضعيفي چو نشانم
گر تو گويي که: من اين بنده بدين عيب خريدماوحدي را نکند عيب ز ديوانه شدن کس


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط