تو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدم

تو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدم شاعر : اوحدي مراغه اي کسي ديگر نبيند اندر آنرو، آنکه من ديدم تو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدم ستم چندان که من بردم، بلا چندانکه من ديدم نه امکان آنچه من ديدم که در تقرير کس گنجد که حيرانست صد جنت در آن رضوان که من ديدم مگو از جنت و رضوان حکايت بيش ازين با من عجب! گر ميوه بتوان چيد ازين بستان که من ديدم چو جويم ميوه‌ي وصلي ز روي او، خرد گويد: زهي! در عشق آن دلبر بلاي جان که من ديدم زهي! در هجر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدم
تو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدم
تو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدم

شاعر : اوحدي مراغه اي

کسي ديگر نبيند اندر آنرو، آنکه من ديدمتو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدم
ستم چندان که من بردم، بلا چندانکه من ديدمنه امکان آنچه من ديدم که در تقرير کس گنجد
که حيرانست صد جنت در آن رضوان که من ديدممگو از جنت و رضوان حکايت بيش ازين با من
عجب! گر ميوه بتوان چيد ازين بستان که من ديدمچو جويم ميوه‌ي وصلي ز روي او، خرد گويد:
زهي! در عشق آن دلبر بلاي جان که من ديدمزهي! در هجر آن جانان عذاب تن که من دارم
به مه مي‌ماند از خوبي رخ جانان که من ديدمبه جان مي‌ماند از پاکي لب دلبر که من دارم
که نقصان زود خواهد يافت آن پيمان که من ديدممبند، اي اوحدي، زنهار! در پويند آن مه دل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط