به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم

به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم شاعر : اوحدي مراغه اي چرا به ديده‌ي رحمت نمي‌کني نظرم؟ به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم نگاه دار دلم را، که سوختي جگرم به تن ز پيش تو دورم، ولي دلم بر تست تو جام بر لب و من بي‌لب تو جامه درم روا مدار که: با دشمنان من شب و روز که سال و ماه تو گويي به خيمه‌ي تو درم بدان صفت زده‌اي خيمه بر دلم شب و روز به جز حديث تو چيزي نمي‌کند اثرم ز هر چه خلق بگويند و هر سخن که رود ز بيم آنکه مبادا به خويشتن نگرم به ترک...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم
به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم
به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم

شاعر : اوحدي مراغه اي

چرا به ديده‌ي رحمت نمي‌کني نظرم؟به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم
نگاه دار دلم را، که سوختي جگرمبه تن ز پيش تو دورم، ولي دلم بر تست
تو جام بر لب و من بي‌لب تو جامه درمروا مدار که: با دشمنان من شب و روز
که سال و ماه تو گويي به خيمه‌ي تو درمبدان صفت زده‌اي خيمه بر دلم شب و روز
به جز حديث تو چيزي نمي‌کند اثرمز هر چه خلق بگويند و هر سخن که رود
ز بيم آنکه مبادا به خويشتن نگرمبه ترک آينه گفتم چو عاشق تو شدم
بدان نشاط و هوس دم بدم شکسته‌ترمشنيده‌ام که: ترا با شکستگان کاريست
شب فراق به پرسش در آمدي ز درمخيال بود که: وقتي به رغم بدگويان
که راه سيل گرفتست از آب چشم ترمکنون ز نيمه ره او نيز باز مي‌گردد
به پيش تير جفاي هزار کس سپرمچه جور ازين بتر آخر؟ که از براي يکي
ز آه اوحدي ار بشنوي شبي خبرمدلت ببخشد و بر حال من نبخشي تو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط