به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم شاعر : اوحدي مراغه اي چرا به ديدهي رحمت نميکني نظرم؟ به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برم نگاه دار دلم را، که سوختي جگرم به تن ز پيش تو دورم، ولي دلم بر تست تو جام بر لب و من بيلب تو جامه درم روا مدار که: با دشمنان من شب و روز که سال و ماه تو گويي به خيمهي تو درم بدان صفت زدهاي خيمه بر دلم شب و روز به جز حديث تو چيزي نميکند اثرم ز هر چه خلق بگويند و هر سخن که رود ز بيم آنکه مبادا به خويشتن نگرم به ترک...