چو تيغ بر کشد آن بي‌وفا به قصد سرم

چو تيغ بر کشد آن بي‌وفا به قصد سرم شاعر : اوحدي مراغه اي دلم چو تير برابر رود که: من سپرم چو تيغ بر کشد آن بي‌وفا به قصد سرم غم تو کوي به کويم ببرد و دربدرم به کوي او خبر من که مي‌برد؟ که دگر مجال آنکه به خود، يا به ديگري، نگرم به ياد روي تو مشغولم آن چنان، که نماند که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم فراق آن رخ آبي به کار باز آورد ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم هزار دوزخ و دريا برون توان آورد تو آن دماغ نداري که بشنوي خبرم به مرد و زن خبر درد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو تيغ بر کشد آن بي‌وفا به قصد سرم
چو تيغ بر کشد آن بي‌وفا به قصد سرم
چو تيغ بر کشد آن بي‌وفا به قصد سرم

شاعر : اوحدي مراغه اي

دلم چو تير برابر رود که: من سپرمچو تيغ بر کشد آن بي‌وفا به قصد سرم
غم تو کوي به کويم ببرد و دربدرمبه کوي او خبر من که مي‌برد؟ که دگر
مجال آنکه به خود، يا به ديگري، نگرمبه ياد روي تو مشغولم آن چنان، که نماند
که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرمفراق آن رخ آبي به کار باز آورد
ز آتش دل سوزان و آب چشم ترمهزار دوزخ و دريا برون توان آورد
تو آن دماغ نداري که بشنوي خبرمبه مرد و زن خبر درد من رسيد، ولي
نگفته‌اي که: غم کار اوحدي بخورم؟غم تو کرد پراگنده کار ما آخر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط