چو تيغ بر کشد آن بيوفا به قصد سرم شاعر : اوحدي مراغه اي دلم چو تير برابر رود که: من سپرم چو تيغ بر کشد آن بيوفا به قصد سرم غم تو کوي به کويم ببرد و دربدرم به کوي او خبر من که ميبرد؟ که دگر مجال آنکه به خود، يا به ديگري، نگرم به ياد روي تو مشغولم آن چنان، که نماند که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم فراق آن رخ آبي به کار باز آورد ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم هزار دوزخ و دريا برون توان آورد تو آن دماغ نداري که بشنوي خبرم به مرد و زن خبر درد...