عمريست تا ز دست غمت جامه مي‌درم

عمريست تا ز دست غمت جامه مي‌درم شاعر : اوحدي مراغه اي دستم بگير، تا مگر از عمر برخورم عمريست تا ز دست غمت جامه مي‌درم ياد تو از خيال و خيال تو از سرم يادم نمي‌کني تو به عمر و نمي‌رود پايم نمي‌رود که ز پيش تو بگذرم رفت از فراق روي تو عمرم به سر، ولي تا دولت وصال تو گردد ميسرم مي‌بايدم خزينه‌ي قارون و عمر نوح اي گل، تو اين دو هفته مبر سايه از سرم چون عمر گل دو هفته وفاي تو بيش نيست اي عمر و جان، تو دور چرا باشي از برم؟ عمر عزيز و جان گرامي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عمريست تا ز دست غمت جامه مي‌درم
عمريست تا ز دست غمت جامه مي‌درم
عمريست تا ز دست غمت جامه مي‌درم

شاعر : اوحدي مراغه اي

دستم بگير، تا مگر از عمر برخورمعمريست تا ز دست غمت جامه مي‌درم
ياد تو از خيال و خيال تو از سرميادم نمي‌کني تو به عمر و نمي‌رود
پايم نمي‌رود که ز پيش تو بگذرمرفت از فراق روي تو عمرم به سر، ولي
تا دولت وصال تو گردد ميسرممي‌بايدم خزينه‌ي قارون و عمر نوح
اي گل، تو اين دو هفته مبر سايه از سرمچون عمر گل دو هفته وفاي تو بيش نيست
اي عمر و جان، تو دور چرا باشي از برم؟عمر عزيز و جان گرامي تويي مرا
گر در بسيط خاک بغير تو بنگرمگيتي بسان عمر مرا گو: فرو نورد
تا گنج غارتي چو تو باز آيد از درمعمري دگر ببايد و شلتاق عالمي
فرهادوار محنت و تلخي همي برمشيرين‌تري ز عمر و من اندر فراق تو
تا در کنار خويش چو جانت بپرورماي عمر عاريت، مکن از پيش من کنار
من عمر مي‌فروشم و وصل تو مي‌خرمگر اوحدي به سيم سخن عمر مي‌خرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط