همه کاميم برآيد، چو در آيي ز درم

همه کاميم برآيد، چو در آيي ز درم شاعر : اوحدي مراغه اي که مريد توام و نيست مراد دگرم همه کاميم برآيد، چو در آيي ز درم اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم بر سر من بنهد دست سعادت تاجي مرهمي ساز، که تير تو گذشت از سپرم پيش دل داشته بودم ز صبوري سپري سوزني نيست ملامت، که بدوزد نظرم رشته‌اي نيست نصيحت، که ببندد پايم ور بود هم بسر کوي تو باشد سفرم فال مي‌گيرم وزين جا سفري نيست مرا غرضم جمله تو باشي، چو به جايي نگرم هيچ جايي ز تو خالي چو نمي‌شايد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همه کاميم برآيد، چو در آيي ز درم
همه کاميم برآيد، چو در آيي ز درم
همه کاميم برآيد، چو در آيي ز درم

شاعر : اوحدي مراغه اي

که مريد توام و نيست مراد دگرمهمه کاميم برآيد، چو در آيي ز درم
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرمبر سر من بنهد دست سعادت تاجي
مرهمي ساز، که تير تو گذشت از سپرمپيش دل داشته بودم ز صبوري سپري
سوزني نيست ملامت، که بدوزد نظرمرشته‌اي نيست نصيحت، که ببندد پايم
ور بود هم بسر کوي تو باشد سفرمفال مي‌گيرم وزين جا سفري نيست مرا
غرضم جمله تو باشي، چو به جايي نگرمهيچ جايي ز تو خالي چو نمي‌شايد ديد
اشک با ديده همي گويد و خون با جگرمراز عشق تو ببيگانه نمي‌شايد گفت
تا کند زنده به بوي تو نسيم سحرمهر شبي پيش خيال تو بميرم چون شمع
ورنه در پيرهن امروز که ديدي اثرم؟بوي پيراهنت آورد مرا باز پديد
که نياورد فراق تو بلايي به سرمبر من سوخته يک روز به پايان نرسيد
هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرمهر چه جز روي تو، زو ديده بدوزم، که خطاست
ز اوحدي پرس، که او با تو بگويد خبرمگم شدم در غمت، ار حال دل من پرسي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط