به دکان مي‌فروشان گروست هر چه دارم

به دکان مي‌فروشان گروست هر چه دارم شاعر : اوحدي مراغه اي همه خنب‌ها تهي گشت و هنوز در خمارم به دکان مي‌فروشان گروست هر چه دارم نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم ز گريزپايي من چو خبر به خانه آمد کس ازين خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟ ز جهانيان برآمد خبرم به مي‌پرستي دل کژ گمان من بين که: هنوز اميدوارم سر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، ديدي همه کردم اندرين کار و بدان که: در چه کارم؟ دل و دين و دانشي را، که به عمر حاصل آمد که به خانقاه رفتم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به دکان مي‌فروشان گروست هر چه دارم
به دکان مي‌فروشان گروست هر چه دارم
به دکان مي‌فروشان گروست هر چه دارم

شاعر : اوحدي مراغه اي

همه خنب‌ها تهي گشت و هنوز در خمارمبه دکان مي‌فروشان گروست هر چه دارم
نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارمز گريزپايي من چو خبر به خانه آمد
کس ازين خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟ز جهانيان برآمد خبرم به مي‌پرستي
دل کژ گمان من بين که: هنوز اميدوارمسر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، ديدي
همه کردم اندرين کار و بدان که: در چه کارم؟دل و دين و دانشي را، که به عمر حاصل آمد
که به خانقاه رفتم شب و کس نداد بارممگرم دهند راهي به کليساي گبران
به اميد آن عنايت شب و روز مي‌گذارمخبر عنايت او ز کسي شبي شنيدم
دل من ز شرمساري نهلد که: سر برآرمبه قيامت ار برآيد تن من ز خاک محشر
چو نماند رخت و باري که به اوحدي سپارمبر اوحدي مگوييد دگر حکايت من


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط