درون خود نپسندم که از تو باز آرم شاعر : اوحدي مراغه اي بدين قدر که: تو بيرون کني به آزارم درون خود نپسندم که از تو باز آرم به بوي تست شبي گر به روز ميآرم مرا به عمر خود اميد نيم ساعت نيست زمن بپرس، که شب تا بروز بيدارم حکايت شب هجران و روز تنهايي خراب ميشود از آب چشم خونبارم ز شهر نيز بدر ميروم، که خانهي خلق بدان رسيد که اين گرد نيز نگذارم ميان ما و تو جز گرد اين وجود نماند خراب کرده بهخون دلش بينبارم ز سينه بوي کسي جز تو گر بمن برسد...