درون خود نپسندم که از تو باز آرم

درون خود نپسندم که از تو باز آرم شاعر : اوحدي مراغه اي بدين قدر که: تو بيرون کني به آزارم درون خود نپسندم که از تو باز آرم به بوي تست شبي گر به روز مي‌آرم مرا به عمر خود اميد نيم ساعت نيست زمن بپرس، که شب تا بروز بيدارم حکايت شب هجران و روز تنهايي خراب مي‌شود از آب چشم خونبارم ز شهر نيز بدر مي‌روم، که خانه‌ي خلق بدان رسيد که اين گرد نيز نگذارم ميان ما و تو جز گرد اين وجود نماند خراب کرده بهخون دلش بينبارم ز سينه بوي کسي جز تو گر بمن برسد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درون خود نپسندم که از تو باز آرم
درون خود نپسندم که از تو باز آرم
درون خود نپسندم که از تو باز آرم

شاعر : اوحدي مراغه اي

بدين قدر که: تو بيرون کني به آزارمدرون خود نپسندم که از تو باز آرم
به بوي تست شبي گر به روز مي‌آرممرا به عمر خود اميد نيم ساعت نيست
زمن بپرس، که شب تا بروز بيدارمحکايت شب هجران و روز تنهايي
خراب مي‌شود از آب چشم خونبارمز شهر نيز بدر مي‌روم، که خانه‌ي خلق
بدان رسيد که اين گرد نيز نگذارمميان ما و تو جز گرد اين وجود نماند
خراب کرده بهخون دلش بينبارمز سينه بوي کسي جز تو گر بمن برسد
گلم نداد، ولي تنگ مي‌نهد خارممرا بلاله طمع بود و گل ز چهره‌ي تو
بخر وگرنه رها کن، که مشتري دارماگر تو زهره جبين مي‌خري به بوسه مرا
که محنت تو بسوزاند اوحدي‌وارممحبت تو همي ورزم، اي پري، مگذار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط