گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم

گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم شاعر : اوحدي مراغه اي که گر چه خاک زمينم کني، هوا دارم گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم مرا ز غير چه انديشه؟ چون ترا دارم اگر جهان همه دشمن شوند باکي نيست نظر به مصلحت کار خود کجا دارم؟ مرا که روز و شب انديشه‌ي تو بايد کرد که دشمني چو فراق تو در قفا دارم به وصل روي تو ايمن کجا توانم بود؟ به خردهاي چنان با تو ماجرا دارم دلم شکستي و مهرت وفا نکرد، که من شکسته دل شدن از يار آشنا دارم ز آشنا دل مردم درست گردد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم

شاعر : اوحدي مراغه اي

که گر چه خاک زمينم کني، هوا دارمگمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
مرا ز غير چه انديشه؟ چون ترا دارماگر جهان همه دشمن شوند باکي نيست
نظر به مصلحت کار خود کجا دارم؟مرا که روز و شب انديشه‌ي تو بايد کرد
که دشمني چو فراق تو در قفا دارمبه وصل روي تو ايمن کجا توانم بود؟
به خردهاي چنان با تو ماجرا دارمدلم شکستي و مهرت وفا نکرد، که من
شکسته دل شدن از يار آشنا دارمز آشنا دل مردم درست گردد و من
به من مگوي، که من درد بي‌دوا دارمقبول کن ز من، اي اوحدي و قصه‌ي عقل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط