صنمي که مهر او را ز جهان گزيده دارم شاعر : اوحدي مراغه اي به زرش کجا فروشم؟ که به جان خريده دارم صنمي که مهر او را ز جهان گزيده دارم نه چو من که خاک آن در ز براي ديده دارم دگران نهند خاک در او چو تاج بر سر تو در آن گمان که: من خود دل آرميده دارم من دل رميده حيران شده زان جمال و آنگه که من اين حديث روز ز پدر شنيده دارم مکن، اي پسر، ز خوبان طلب وفا به جانت صفتش بمن چه گويي؟ که بسي چشيده دارم به فسانه دوش گفتي که: فراق تلخ باشد به فراق دوست...