گمان مبر که: به جور از بر تو برخيزم شاعر : اوحدي مراغه اي به اختيار ز خاک در تو برخيزم گمان مبر که: به جور از بر تو برخيزم چو ترک من بکني از سر تو برخيزم نه چون کلاه توام، کين چنين بهر بادي ز بند آن لب چون شکر تو برخيزم چوني گرم بکني بندبند، نيستم آنک بياري مدد خنجر تو برخيزم اگر بکشتنم آيي ز راستي چون تير مکن، که سوخته از مجمر تو برخيزم سپند آتش غم کردهاي مرا، اي دوست که با تو باشم و شاد از بر تو برخيزم شبي دراز چو زلف تو آرزوست مرا...