دست عشقت قدحي داد و ببرد از هوشم

دست عشقت قدحي داد و ببرد از هوشم شاعر : اوحدي مراغه اي خم مي گو: سر خود گير، که من در جوشم دست عشقت قدحي داد و ببرد از هوشم که کسي نيست که: هر روز برد بر دوشم بر رخ من در مي‌خانه ببنديد امشب مطربم کي بهلد خرقه که من در پوشم؟ من که سجاده به مي دادم و تسبيح به نقل باده دارم، چه ضرورت که به حسرت خوشم؟ چوب خشک از طرب باده جوان گردد و تر ورنه صد شهر چنين را به جوي نفروشم اندرين شهر دلم بسته‌ي گندم گونيست بنده فرمانم، اگر زهر دهي، يا نوشم اي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دست عشقت قدحي داد و ببرد از هوشم
دست عشقت قدحي داد و ببرد از هوشم
دست عشقت قدحي داد و ببرد از هوشم

شاعر : اوحدي مراغه اي

خم مي گو: سر خود گير، که من در جوشمدست عشقت قدحي داد و ببرد از هوشم
که کسي نيست که: هر روز برد بر دوشمبر رخ من در مي‌خانه ببنديد امشب
مطربم کي بهلد خرقه که من در پوشم؟من که سجاده به مي دادم و تسبيح به نقل
باده دارم، چه ضرورت که به حسرت خوشم؟چوب خشک از طرب باده جوان گردد و تر
ورنه صد شهر چنين را به جوي نفروشماندرين شهر دلم بسته‌ي گندم گونيست
بنده فرمانم، اگر زهر دهي، يا نوشماي که بي‌زهر ندادي قدح نوش بکس
حسن عهد تو بنگذاشت که من بخروشمدر و ديوار ز جور تو به فرياد آمد
تا نگويي که: ز اوراد و دعا خاموشمموي بر موي تنم بر تو دعا مي‌گويد
که نگنجد تن و اندام تو در آغوشمبلبان شکرين خودم از دور بپرس
نرود، گر همه گوهر بود، اندر گوشمهر سخن کز لب لعل تو نيايد بيرون
امشبم بنده‌ي خود خوان، که از آن به کوشمدوش منظور خودم گفتي و دادم دل و دين
پس ازين گر به سخن سحر کند ننيوشماوحدي هر چه مرا گفت شنيدم زين پيش


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط