درهجر تو درمان دل خسته ندانم

درهجر تو درمان دل خسته ندانم شاعر : اوحدي مراغه اي زان پيش که روزي به غمت مي‌گذرانم درهجر تو درمان دل خسته ندانم آري، برسم، گر ز غمت زنده بمانم گفتي که: به وصلم برسي زود، مخور غم تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم بر من ز دلست اين همه، کو قوت پايي؟ همنقد بده بوسه، که من وعده ندانم جانا، چو به نقد از بر من دل بربودي بگذشتي و بگذاشتي از پي نگرانم؟ ديدي که: چو دادم دل خود را بتو آسان اينست که از روي تو دوري نتوانم جان از کف اندوه تو آسان نتوان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
درهجر تو درمان دل خسته ندانم

شاعر : اوحدي مراغه اي

زان پيش که روزي به غمت مي‌گذرانمدرهجر تو درمان دل خسته ندانم
آري، برسم، گر ز غمت زنده بمانمگفتي که: به وصلم برسي زود، مخور غم
تا دل بتو بگذارم و خود را برهانمبر من ز دلست اين همه، کو قوت پايي؟
همنقد بده بوسه، که من وعده ندانمجانا، چو به نقد از بر من دل بربودي
بگذشتي و بگذاشتي از پي نگرانم؟ديدي که: چو دادم دل خود را بتو آسان
اينست که از روي تو دوري نتوانمجان از کف اندوه تو آسان نتوان برد
امروز نگه کن که: نه اينست و نه آنمدي با من آسوده دلي ديدي و ديني
بيداد مکن پر، که جواني و جوانماي مسکن من خاک درت، بر من مسکين
خود را به سر کوي تو روزي برسانماز پاي دلم اوحدي ار دست بدارد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط