چو بديدي که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم شاعر : اوحدي مراغه اي نپسندم که: فريبي به فسون و به فسانم چو بديدي که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم تو مرا گر نشانسي بشناسد کسانم مکن از غصه زبونم، که نه بيدانش و دونم کارزوي عسلت کرد شريک مگسانم ز رخت عهد نجويم، ز لبت شهد نجويم تو کس شهر خودم کن، که نه از شهر خسانم کس ندانم که تواند که: ز دردم برهاند در سر من هوس آن که: به پاي تو رسانم در سر هر که ببيني، هوسي هست و هوايي به جز آن نام نشايد که...