گر شبي چارهي اين درد جدايي بکنم شاعر : اوحدي مراغه اي از شب طرهي او روز نمايي بکنم گر شبي چارهي اين درد جدايي بکنم تا سحر بر رخ او غاليه سايي بکنم ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهي بروم چارهي اين عقل ريايي بکنم سرزنش ميکندم عقل که: در عشق مپيچ که به ترک رخ آن ترک ختايي بکنم از براي سخن عقل خطايي باشد پادشاهي چه؟ که دعوي خدايي بکنم گر مسخر شود آن روي چو خورشيد مرا بدهم و آنچه مرا نيست گدايي بکنم هر چه باشد، ز دل و دانش و دين، گر...