گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم شاعر : اوحدي مراغه اي پيش جانان نبود حيف؟ که جاني بدهم گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم زشت باشد که چنينها به چناني بدهم غلطم، چيست سر و جان و دل و دين و درم؟ بعد ازينش به چنان تنگ دهاني بدهم دل تنگم، که ازين پيش به هر کس رفتي از براي دل گم گشته ضماني بدهم جان، که نقدست، بدو بخشم، اگر صبر کند کافرم، گر سر مويت به جهاني بدهم اي که از دست بدادي به سر موي مرا هر چه دارم به چنان تير و کماني بدهم اگر آن...