گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم

گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم شاعر : اوحدي مراغه اي پيش جانان نبود حيف؟ که جاني بدهم گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم زشت باشد که چنين‌ها به چناني بدهم غلطم، چيست سر و جان و دل و دين و درم؟ بعد ازينش به چنان تنگ دهاني بدهم دل تنگم، که ازين پيش به هر کس رفتي از براي دل گم گشته ضماني بدهم جان، که نقدست، بدو بخشم، اگر صبر کند کافرم، گر سر مويت به جهاني بدهم اي که از دست بدادي به سر موي مرا هر چه دارم به چنان تير و کماني بدهم اگر آن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم
گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم
گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم

شاعر : اوحدي مراغه اي

پيش جانان نبود حيف؟ که جاني بدهمگر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم
زشت باشد که چنين‌ها به چناني بدهمغلطم، چيست سر و جان و دل و دين و درم؟
بعد ازينش به چنان تنگ دهاني بدهمدل تنگم، که ازين پيش به هر کس رفتي
از براي دل گم گشته ضماني بدهمجان، که نقدست، بدو بخشم، اگر صبر کند
کافرم، گر سر مويت به جهاني بدهماي که از دست بدادي به سر موي مرا
هر چه دارم به چنان تير و کماني بدهماگر آن غمزه و ابرو بفروشي روزي
وز دهانش نتوانم که نشاني بدهماوحدي در هوس آن دهن تنگ بسوخت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط