گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم

گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم شاعر : اوحدي مراغه اي ور زانکه نگه داري، روزيت به کار آيم گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم تا غره‌ي خود باشي، مشنو که به کار آيم اي پرده‌ي عار خود و ندر دم مار خود در ظلمت شب پويم، با نور نهار آيم من دولت بيدارم، کز بهر سحر خيزان با چتر و علم باشم؛ با گرد و غبار آيم روزم نتوان ديدن، زيرا که به گرديدن آگاه به بالم من، ناگاه به بار آيم سلطان جمالم من، فرخنده هلالم من در جسم تو جان گردم، در پود تو تار...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم
گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم
گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم

شاعر : اوحدي مراغه اي

ور زانکه نگه داري، روزيت به کار آيمگر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم
تا غره‌ي خود باشي، مشنو که به کار آيماي پرده‌ي عار خود و ندر دم مار خود
در ظلمت شب پويم، با نور نهار آيممن دولت بيدارم، کز بهر سحر خيزان
با چتر و علم باشم؛ با گرد و غبار آيمروزم نتوان ديدن، زيرا که به گرديدن
آگاه به بالم من، ناگاه به بار آيمسلطان جمالم من، فرخنده هلالم من
در جسم تو جان گردم، در پود تو تار آيمگر جامه دراندازي وز جسم برون تازي
کز منظره‌ي ايشان بر برج حصار آيمدر منظر خوبان تو آن روز تماشا کن
هر جا که کني يادم، در صدر شمار آيمسر جمله‌ي اعدادم، نه زايم و نه زادم
گه کنيت خود گويم، تا بر سر دار آيمگه نام و لقب جويم، تا در بن چاه افتم
روزيم يکي بيني، يک روز هزار آيمرازم بنداني تو، ضبطم نتواني تو
گاه از لب گل خندم، گه بر سر خار آيمني چونم و ني چندم، هم زهرم و هم قندم
اسلام بر افگنده، در شهر تتار آيمگاه از پي يک رنگي، با مطرب و با چنگي
چون غير فنا گردد، آنگه به قرار آيماينست قرار من: کز غير نماند کس
تا غرقه شوند اينها، پس من به کنار آيمبا جمله درين آبم، خفتند و نه در خوابم
خود مشغله انگيزم، خود مشعله‌دار آيمز آهاد بپرهيزم، در اوحدي آويزم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط