اين دلبران که مي‌کشدم چشم مستشان

اين دلبران که مي‌کشدم چشم مستشان شاعر : اوحدي مراغه اي کس را خبر نشد که، چه ديدم ز دستشان؟ اين دلبران که مي‌کشدم چشم مستشان آن کس که نقش زلف و لب و چهره بستشان بر ما در بلا و غم و غصه بر گشاد گويند نيستمان خبر از حال و هستشان در خون کنند چون بنماييم حال دل ياري که چين زلف سيه مي‌شکستشان اندر شکست خاطر ما سعي مي‌نمود ديگر ز دام زلف شکاري نرستشان تا دانهاي خال نهادند گرد لب زينها مگر به مرگ بود باز رستشان آنها که تن به مهر سپارند و دل به...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اين دلبران که مي‌کشدم چشم مستشان
اين دلبران که مي‌کشدم چشم مستشان
اين دلبران که مي‌کشدم چشم مستشان

شاعر : اوحدي مراغه اي

کس را خبر نشد که، چه ديدم ز دستشان؟اين دلبران که مي‌کشدم چشم مستشان
آن کس که نقش زلف و لب و چهره بستشانبر ما در بلا و غم و غصه بر گشاد
گويند نيستمان خبر از حال و هستشاندر خون کنند چون بنماييم حال دل
ياري که چين زلف سيه مي‌شکستشاناندر شکست خاطر ما سعي مي‌نمود
ديگر ز دام زلف شکاري نرستشانتا دانهاي خال نهادند گرد لب
زينها مگر به مرگ بود باز رستشانآنها که تن به مهر سپارند و دل به عشق
زان تيرها که بر جگر آمد ز شستشانپنجاه گونه بر دل ريشم جراحتست
گويي چه دشمنيست که در دل نشستشان؟بر مهر و دوستي ننهند اين گروه دل
زيرا که روي گفتم و خاطر بخستشانبر پايشان نهم ز وفا بوسه بعد ازين
کي باشد التفات بدين خاک پستشان؟اينان بدين بلندي قد و جلال قدر
کايمان نياورد به کسي بت پرستشانما را ازين بتان مکن، اي اوحدي، جدا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط