اين دلبران که ميکشدم چشم مستشان شاعر : اوحدي مراغه اي کس را خبر نشد که، چه ديدم ز دستشان؟ اين دلبران که ميکشدم چشم مستشان آن کس که نقش زلف و لب و چهره بستشان بر ما در بلا و غم و غصه بر گشاد گويند نيستمان خبر از حال و هستشان در خون کنند چون بنماييم حال دل ياري که چين زلف سيه ميشکستشان اندر شکست خاطر ما سعي مينمود ديگر ز دام زلف شکاري نرستشان تا دانهاي خال نهادند گرد لب زينها مگر به مرگ بود باز رستشان آنها که تن به مهر سپارند و دل به...