سر دل گويي، ز جان انديشه کن

سر دل گويي، ز جان انديشه کن شاعر : اوحدي مراغه اي در دلش دار، از زبان انديشه کن سر دل گويي، ز جان انديشه کن از خداي غيب دان انديشه کن لاف کشف و غيب داني مي‌زني اي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سر دل گويي، ز جان انديشه کن
سر دل گويي، ز جان انديشه کن
سر دل گويي، ز جان انديشه کن

شاعر : اوحدي مراغه اي

در دلش دار، از زبان انديشه کنسر دل گويي، ز جان انديشه کن
از خداي غيب دان انديشه کنلاف کشف و غيب داني مي‌زني
اي زمين، از آسمان انديشه کندر زمين از آسمان گويي سخن
يا ز داناي نهان انديشه کنيا ز دين آشکارا شرم دار
آخر از روز چنان انديشه کناي که مي‌خسبي به شبهاي چنين
مي‌رود تير از کمان، انديشه کنتير فرصت در کمان جهدتست
ناتواني تا توان انديشه کندل به باد آرزوها بر مده
سود ديدي، از زيان انديشه کنبهر سود اندر خطرها مي‌روي
بنگر و زين رفتگان انديشه کنگر نداني رفتن خود را يقين
کار خود را اين زمان انديشه کناين زمان انديشه بي‌کارست و فکر
اي که غرقي در ميان انديشه کناوحدي زين ورطه آمد بر کنار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط