بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن شاعر : خاقاني بنده بايد بودن و در بيع جانان آمدن بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن جان فشاندن بايد و چون سايه بيجان آمدن از عتاب دوستان چون سايه نتوان در رميد بر سر نطع ملامت پايکوبان آمدن عشقبازان را براي سر بريدن سنت است شهرهنامان را مسلم نيست پنهان آمدن نيم شب پنهان به کوي دوست گم نامان شوند مشعله برکرده سوي گنج نتوان آمدن بر سر گنج آن شود کو پي به تاريکي برد کي توان با نعل پيش تخت سلطان آمدن جان در...