هيچ داري خبر اي يار که آن يار برفت شاعر : خواجوي کرماني يا شنيدي ز کسي کان بت عيار برفت هيچ داري خبر اي يار که آن يار برفت دلم اين لحظه نگهدار که دلدار برفت غم کارم بخور امروز که شد کار از دست که دهد ياريم امروز که آن يار برفت که کند چارهام اين لحظه که بيچاره شدم چکنم کاين دل محنت زده از کار برفت جهد کردم که ز دل بو که برآيد کاري زانکه آن طوطي خوش نغمه ز گلزار برفت اين زمان بلبل دلسوخته گو دم در کش خاصه اکنون که طبيب از سر بيمار برفت ...