عجب دارم گر او حالم نداند شاعر : خواجوي کرماني که مشک و بي زري پنهان نماند عجب دارم گر او حالم نداند اگر رحمت نمايد ميتواند يقينم کان صنم بر ناتوانان گرم او دل دهد ور جان ستاند دلم ندهد که ندهم دل بدستش ز شادي جان شيرين برفشاند بفرهاد ار رسد پيغام شيرين بجاي چشمه بر چشمش نشاند اگر دهقان چنان سروي بيابد تو پنداري که خونش ميدواند سرشکم ميدود بر چهرهي زرد که آبي بر لب خشکم چکاند نميبينم کسي جز ديدهي تر که يکساعت ز خويشم وا...