به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو شاعر : خواجوي کرماني بتاب طره مهپوش سايه گستر تو به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو گرم بتيغ زني همچو سايه از بر تو که من بمهر رخت ذرهئي جدا نشوم گرفته است وطن بر لب چو کوثر تو بخال خلدنشينت که روز و شب چو بلال دمي قرار نگيرد ز شور شکر تو که طوطي دل شوريدهام بسان مگس دو چشم عشوه گر شير گير کافر تو به لحظهئيکه کشد تيغ تيز پيل افکن بود دلم متعطش بب خنجر تو که همچو تشنه که ميرد ز عشق آب حيات که در گرفت بگرد...